Saturday, April 28, 2012

فارسستان، فارسيه، فارسيستان، پرشيا، پرسيا


Persia, Farsiyeh, Farsiye, Farsistan, Farsestan

مئهران باهارلي
٢٠٠٨




سؤزوموز

پديده هاي نو، نامهاي نو

حركت ملي دموكراتيك ملت ترك و مملكت آزربايجان جنوبي كه حاليا شاهد آنيم، در كل تاريخ اين ملت و اين مملكت، هرگز به اندازه امروزين داراي مضمون و استقامت تركي، ملي، دمكراتيك، مدرن، جهاني و علمي نبوده است. اين مضمون و استقامت بسيار غني و بي سابقه، خود را در اهداف، مفاهيم، شعارها و متدهاي مشخصي جلوه گر مي سازد كه تدقيق هر كدام، فورا روح و هويت تركي، ملي، دمكراتيك، مدرن، جهاني و علمي آنرا آشكار مي سازد. بي سابقگي اين مضمون و استقامت يكي نيز در گستردگي شمول و عمق نفوذ آن است. به نحوي كه در مدتي نسبتا كوتاه توانسته است خود را بر عرصه هاي سابقا هرگز دست نخورده و بسيار نوئي مانند ترمينولوژي، سمبلها، نشانه ها و حتي املاء و اورتوقرافينه تنها زبان تركي بلكه زبان فارسي هم- تحميل نمايد.

در نتيجه شتاب گرفتن روندهاي تشخص ملي، ملت شوندگي و احقاق حقوق ملي ملل ساكن در ايران، پديدار شدن آلترناتيوهاي فدراليسم و استقلال و رغبت روز افزون به آنها در ميان ايرانيان و ملل ساكن در ايران، براي انعكاس و افاده مفاهيم نوظهور بسياري كه تاكنون از داشتن معادل و نام دقيق در فرهنگ و زبان فارسي محروم بوده اند، ناچارا ميبايست كلمات، تعبيرات و قالبهاي جديدي وضع گردند؛ از ميان كلمات و تعبيرات موجود ولي غيردقيق انتخاب شوند و يا از ديگر زبانها وارد زبان فارسي، زبان دومين قوم ساكن ايران – كه به طور غير مشروعي تنها زبان رسمي و دولتي دولت ايران اعلام گرديده- شوند. كاربرد تعبيراتي مانند "آزربايجان جنوبي"، "استعمار فارسي"، "راسيسم فارسي"، "آپارتايد زباني"، "ملتهاي ساكن در ايران" (به جاي ملت ايران و يا اقوام ايراني)، "زبان رابط" (به جاي زبان مشترك)، "مناطق ملي"، "ممالك ايران" (بر اساس ممالك محروسه ايران)، "علوي قزلباش" (به جاي اهل حقهاي ترك)، "تورك" (به جاي توركيك انگليسي)، حتي كاربرد فرمهاي "آزر" و "آزربايجان" (به جاي فرمهاي فارسي "آذري" و "آذربايجان") همه از اين دست اند. اين تعابير نو، دقيق، رسا و دمكراتيك علاوه بر منبع آن يعني ادبيات سياسي و فرهنگي ترك و آزربايجان، كم كم در ادبيات سياسي و فرهنگي ديگر ملل ساكن در ايران و بويژه فارسها رايج شده و نهادينه مي گردند.

در تشكل و تشخص منطقه ملي قوم فارس

با گسترش روند جهاني شدن، ژرفتر گرديدن جنبش دمكراسي، تعميم روند دمكراتيزاسيون در دنياي اسلام، جهان تورك، منطقه خاورميانه-قفقاز-آسياي صغير و در اين ميان ايران، بسياري از مسائل كه تاكنون جزء تابوهاي سياسي بشمار ميرفتند و يا به سادگي به سبب نبود دمكراسي و آگاهي زمينه ساز آن، محلي از اعراب نداشتند، به بحث و گفتگو گذارده ميشوند. يكي از اين مباحث بكر، به زير سؤال بردن وضعيت و موقعيت قوم فارس و زبان فارسي، نقش و سهم اين دو در ساختمان سياسي، اداري و فرهنگي كنوني و آينده محتملا فدرال ايران چندملتي، حدود و ثغور منطقه فارس نشين كشور و ويژگيهاي دولت محلي قوم فارس در ايران فدراتيو است. كوشش براي انتخاب نامي مشخص و خاص براي ناميدن سرزمين فارس نشين در شرق –مركز كشور و بحث در چگونگي ناميده شدن آن به زبان فارسي نيز، يكي از نيازهاي زائيده از برآيند ضروريات فوق است.

بي شك نظام اداري ايران –در صورت عدم تقسيم آن- دير و يا زود و اقلا تبديل به نظام فدرال ملي-زباني خواهد شد و بي شك در اين نظام فدرال ملي-زباني هم كشوريهاي فارس نيز مانند ديگر گروههاي ملي، دولت محلي-منطقه اي فدرال از آن خود را خواهند داشت. واضح است كه دولت ملي و محلي-منطقه اي قوم فارس، منطقا در ناحيه اي كه فارس زبانان ايران به طور پيوسته و متراكم در آن ساكنند و اكثريت جمعيت را تشكيل ميدهند، يعني در شرق و بخشهائي از مركز و جنوب ايران تاسيس خواهد شد و به اين شرط نيز همه ملتهاي ترك، عرب، كرد، بلوچ، لر، گيلك، تبري، تركمن، لار و .... از حق دمكراتيك تاسيس دولت محلي خلق فارس حمايت خواهند نمود. در هر كشور فدراتيو؛ واحدهاي فدرال تشكيل دهنده آن، علاوه بر دولت محلي-منطقه اي بايد سمبلهاي ملي مربوطه ديگري را هم – مانند اسم سرزمين ملي، اسم دولت ملي و پرچم ملي داشته باشند. اما خلق فارس در مرحله فعلي شكل گيري و تكامل هويت ملي اش، هنوز از سمبلهاي ملي مهمي مانند "اسم سرزمين ملي" و "پرچم ملي" برخوردار نيست. فارسها و يا نياكان آنها در يك هزار و پانصد سال اخير از نعمت داشتن دولت ملي خود محروم بوده و تحت حاكميت دول عرب، مونقول و تورك (تركمن، ترك) زيسته اند. همچو خلقي، شايد طبيعي است كه از نهادها و سمبلهاي مربوط به دولتمداري مانند پرچم ملي و .... محروم باشد. دولتمداري، نهادها و سمبلها و ذهنيت و سنن مربوط به آن فرهنگي است كه خلق فارس بنا به شرايط تاريخي و گذشته سياسي خاص خود بالكل از آن بي بهره مانده است. (در نتيجه نبود اين فرهنگ و تجربه و سنن جا افتاده دولتمداري و ناشيگري حاصل از اين بي تجربگي است كه پس از به حاكميت رسيدن قوم فارس در ايران، يعني در برهه زماني كمتر از صد سال، ما در ايران شاهد تجربه هاي پايان ناپذير كودتاها، انقلابها، حركتهاي مركزگريز ملل ساكن در اين كشور، شورشهاي مردمي، جنگهاي داخلي و خارجي و تنش و درگيريهاي متعدد سياسي و ديپلماتيك دولت ايران با دولتهاي همسايه و جهاني و .... هستيم).

در ضرورت نامگذاري منطقه فارس نشين كشور

منطقه ملي فارس نشين در شرق و مركز ايران و واحد دولتي كه در سرزمين مسكوني قوم فارس تشكيل خواهد شد به چه شكل ميبايست ناميده شود؟ يافتن جواب براي اين سوال همچنين از آن رو ضروري است كه ديگر ملل ساكن در ايران هركدام براي سرزمين تاريخي-ملي خود نام و يا نامهايي دارند كه در ادبيات و فرهنگ سياسي ايران و جهان معاصر نيز كمابيش تثبيت شده اند (كردستان، آزربايجان، لرستان، تركمنستان، عربستان-الاحواز، بلوچستان، لارستان، گيلان، تبرستان، ...). در همين راستا دولت فدرال تركان در جنوب ايران قشقايستان- قاشقاي يورد و در شمال خراسان افشاريورد و يا سلجوق .... نام خواهد داشت. با اينهمه تاكنون هيچ اسمي از طرف سردمداران قوم فارس (چه در جبهه دولت جمهوري اسلامي و چه در جبهه اپوزيسيون فارس) و يا توده هاي فارس زبان، براي ناميدن نياخاك و وطنشان كه همه بر آن توافق داشته باشند تثبيت نشده است. به عبارت ديگر در حاليكه همه ملل ساكن در ايران براي سرزمين ملي و وطن خود اسمي انتخاب كرده اند، فقط منطقه فارس زبان نشين ايران چند ملتي است كه همچنان بي نام مانده است.

بديهي است كه انتخاب اسم، پرچم و سمبلهاي ملي براي سرزمين ملي و دولت محلي-منطقه اي فارس در مركز و شرق ايران، در درجه نخست بر عهده، وظيفه و در صلاحيت خلقهاي ساكن در آن منطقه و از جمله فارس زبانهاي ساكن در اين نواحي و نخبگان فرهنگي و سياسيشان ميباشد. از اينرو نيز شايسته است كه تشكيلات و سران قوم فارس بويژه طرفداران سيستم فدرالي و يا موافقين تشكيل "اتحاد جماهير ايران"، "ممالك محروسه ايران" و يا "دولتهاي متحده ايران" به جستجوي نامي مناسب و با مسما براي ناميدن منطقه ملي فارس نشين و دولت فدرال فارسهاي ايران و يا به طرح و بحث نامهائي كه در نظر دارند بپردازند. زيرا عدم پرداختن به مسائل مربوط به منطقه فارس نشين كشور و در اين ميان نام و حدود و ثغور آن، تبديل به مانع بازدارنده عظيمي در روند تبيين مساله ملي و حل آن در ايران شده است. اين مانع، به اين و يا آن شكل مي بايد كه هر چه سريعتر رفع گردد. منطقه فارس نشين كشور و دولت فدرال آتي فارسها در آن منطقه، نميتواند همچنان بي اسم باقي بماند. خلق فارس استثناء نيست و دير يا زود مانند ديگر ملل ساكن در ايران– داوطلبانه و يا به اجبار- ميبايست به انتخاب پرچم ملي خود و اسم سرزمين و دولت محلي-منطقه اي قوم فارس بپردازد. چرا كه در صورت ادامه قصور و تعلل روشنفكران و سياسيون فارس در اين امر، ديگر ملتهاي ساكن در ايران منتظر آنها نخواهند ماند و براي پاسخگوئي به اين نياز مهم و پركردن خلاء موجود ناچارا و راسا به حل و فصل آن اقدام خواهند نمود. همانگونه كه امروز نيز در ادبيات سياسي ملتهاي ترك و كرد و عرب و تركمن و بلوچ ..... براي ناميدن ناحيه فارس نشين شرق و مركز كشور و دولت فدرال خلق فارس، از اسامي اي مانند "فارسستان"، "فارسيه" و "پرشيا" استفاده ميشود.

نكته اي كه در اينجا مي بايست به آن دقت نمود اين است كه براي ناميدن منطقه فارس نشين كشور، نمي توان از اسم "ايران" استفاده كرد. زيرا ايران مانند گذشته كه نام جمعي ممالك محروسه بود، امروز نيز مجموع واحدها و ممالك (مناطق ملي) كشور شامل منطقه فارس نشين آن است. در ايران فدرال آينده نيز، مثل سابق (ممالك محروسه ايران) دولت سراسري مركب از دولتهاي فدرال آزربايجان و كردستان و گيلان و تركمنستان و فارسستان و لرستان ... "ايران" نام خواهد داشت. (هرچند بسياري به اين نام نيز كه به معني سرزمين ايرهاست، اعتراضات جدي دارند و حتي برخي تعويض آن با نامي چون "ايلام" را پيشنهاد نموده اند). هم كشوريهاي فارس كه مخالف ايجاد دولت فدرال فارسها و انتخاب پرچم ملي براي فارسها ميباشند و يا مردم ايران را متشكل از فقط يك ملت ميدانند و يا منكر وجود مسئله ملي هستند و يا در دمكراسيشان جايي براي حق تعين سرنوشت و فدراليسم ملي-زباني وجود ندارد، در واقع دولت ايران و تماميت ايران را مانند سابق متعلق به فارسها ميدانند. اين همان انديشه ارتجاعي و ضدبشري شونيسم-استعمار فارسي و نژادپرستي آريايي است كه فعلا نظام سياسي و اداري كشور بر آن اساس شكل گرفته است و اداره مي شود.

كلمه فارسستان در گذشته

از رايجترين نامهاي موجود براي ناميدن منطقه فارس نشين در ايران، نامهاي فارسستان (مانند لهستان. "-ستان" پسوند-كلمه اي فارسي است) و فارسيه (مانند روسيه، شكل عربي دارد) است. فارسستان كلمه اي است كه علاوه بر زبانهاي فارسي و تركي، در بسياري از زبانهاي عمده مانند انگليسي، فرانسه، روسي، آلماني و ديگر زبانهاي اروپايي بويژه تا آغاز قرن بيستم، بكار رفته است. در گذشته در اين زبانها فارسستان دو مفهوم جداگانه يكي به معني ايالت-ولايت فارس و ديگري به معني كل ايران را ميرسانده است. فارسستان، كاربرد سومي به معني سرزمين قوم فارس و يا فارسزبانان از جمله در زبان تركي و آزربايجان نيز دارد. اين معني سوم مبناي كاربرد دمكراتيك و مدرن اين كلمه است:

١- فارسستان به معني محدود ايالت و يا ولايت فارس: نخست به معني محدود و خاص اداري، يعني براي ناميدن منطقه اي كه كمابيش مطابق با استان فارس در جنوب ايران و نواحي پيراموني آن است. مثلا در ليست تقسيمات كشوري ايران مربوط به قرن ١٩ ولايات و ايالات ايران چنين شمرده ميشوند: "اردلان "(بخشهائي از استان كردستان فعلي)، آزربايجان (منطقه شمال غرب كشور، به تقريب در شرق از ري و در جنوب از اراك به طرف شمال و غرب)، بلوچستان، گيلان، عربستان (بخش اعظم استانهاي خوزستان، هرمزگان و بوشهر فعلي و جزاير خليج عربي)، لارستان، لرستان، تبرستان (استان مازندران فعلي)، "فارسستان"، .... فارسستان در لغت‌نامه‌ دهخدا نيز به معني ايالت فارس معني شده و همچنين در ذيل مدخل استان ثبت گرديده است. در اين لغتنامه "ستان" به صورت پسوندي كه دلالت بر مكان اقامت دائمي و موطن و ناحيت، مكان موقت، مكاني كه چيزي در آن فراوان باشد معني گرديده است (١). كاربرد فارسستان امروز به بدين معني محدود، بسيار نادر و البته تماما نامناسب، حتي نادرست است.

٢- فارسستان به معني گسترده ايران: دوم به معني عام و گسترده فراقومي، يعني براي ناميدن كل ايران امروزي و يا قلمرو بعضي از دولتهاي باستاني و قديم در برخي از زبانهاي اروپائي. مثلا در لغتنامه لاتيني-آلماني Deutsch-Latin Wöterbuch در مقابل پرشيا كلمه فارسستان نوشته شده است:Farsistan = Persia. فارسستان در اين معني معادل پرشيا بوده است. پرشيا نامي است كه از سوي يونانيان قديم و صرفا براي ناميدن قلمرو دولتهاي ساساني و هخامنشي بكار مي رفته است. بنابر اين داراي مفهومي سيال و سياسي بوده و عاري از هر گونه دلالت بر جغرافياي تاريخي و يا بافت قومي مردم ساكن در آن قلمروهاي سياسي بوده است. در واقع نيز سرزميني كه در زبانهاي اروپائي به نادرستي پرشيا ناميده شده، نه هرگز داراي جمعيت قابل ملاحظه پرس و فارس بوده و نه همواره تحت حاكميت پرسها و فارسها قرار داشته است. بر عكس اكثريت جمعيت پرشيا، همواره غيرفارس و غيرپرس بوده و اين سرزمين هميشه توسط غير فارسها مانند يونانيها، عربها، تركمنها، مونقولها، تركها و حتي گيلكها و لكها داره شده است. پس از سقوط ساسانيان تا بكار آورده شدن دولت پهلوي، هرگز دولتي فارس و يا قومي پرس بر فارسستان حكم نرانده است. اعراب و تركمنان و مغولان و تركان حاكم بر فارسستان و ديگر نقاط ايران، در بسياري از منابع خارجي شاهان پرس ناميده شده اند زيرا كه قلمرو سياسي آنها به نادرستي پرس ناميده مي شده است. اما نه اين شاهان به لحاظ قومي و ملي و نه سرزمينهاي تحت كنترل آنها به لحاظ جغرافياي تاريخي، پرس و يا فارس نبوده اند. تا اين اواخر نزد نويسندگان اسلامي نيز، كلمه ايران و ايراني بسيار نادر بكار رفته و تقريبا همه جا نام اين سرزمين و مردمانش به نادرستي با الفاظ فارس و فرس ذكر مي شده است.

بنابراين امروزه كاربرد دو كلمه مترادف فارسستان و پرشيا به اين دو معني يعني كل ايران و يا قلمرو حاكميت دولتهاي حاكم بر ايران و ..... مطلقا نادرست است. زيرا اولا ايران معادل سرزمين فارسها نيست و ناحيه فارس نشين كشور و يا پرشيا- فارسستان تنها بخشي از ايران است. دوما فارسهاي كنوني با پرسهاي باستاني كه منبع نام پرشيا بوده اند دو آنتيته قومي كاملا جداگانه اند. سوما بعد از سقوِط ساسانيان هرگز حاكميت سياسي از آن پرسها نبوده كه قلمرو آنها نيز پرشيا خوانده شود. چهارما اگر صرفا پرس بودن ساسانيان و هخامنشيان به سبب قرار داشتن ايران فعلي در قلمرو حاكميت آنها در مقاطي از زمان، مي تواند دليلي براي پرس ناميده شدن كل قلمرو دولتهاي آنها باشد، با همان منطق مي بايد كل ايران را به سبب حاكمت دولتهاي غزنوي و سلجوقي و جلايري و ايلخاني و آغ قويونلو و قاراقويونلو و صفوي و افشار و قاجار كه تركمن و يا ترك بوده اند، تركمنستان و يا تركستان؛ و به دليل حاكميت مونقولها و اعراب و اشرف افغان و اسكندر مقدوني، مغولستان و عربستان و افغانستان و مقدونيه ناميد. پنجما نام گذاري ايران به اسم يكي از اقوام ساكن در آن بويژه فارسها كه سابقه برجسته منفي اي در توسعه طلبي، نژادپرستي و استعمار ملل غيرفارس ايران دارند، با مخالفت و اعتراض جدي و وتوي قطعي اين ملل مواجه است.

فارسستان به معني دقيق و مدرن: "منطقه ملي فارس نشين شرق و مركز كشور"

سير كنوني در ادبيات مدرن و دمكراتيك سياسي كشور به سوي محدود كردن معني پرشيا - پرسيا (به جاي پرشيا ناميدن كل ايران)، تعميم معني فارسستان (به جاي كاربرد آن فقط به معني استان فارس)، مساوي قرار دادن فارسستان و پرشيا و كاربرد آنها براي ناميدن منطقه ملي فارس نشين شرق و مركز ايران ميباشد. تخصيص كلمه فارسستان و معادل اروپائي آن پرشيا - پرسيا به اين معني، يعني منطقه ملي فارس نشين شرق و مركز كشور، نشان دهنده تعميق و گسترش روند دمكراتيزاسيون در ايران و شتاب گرفتن شكل گيري هويت هاي ملتهاي ساكن در كشور است. اين دقيقا همان معنايي است كه كلمه فارسستان در دو لهجه آزربايجاني و استانبولي زبان تركي دارد. تعبير فارسستان به معني منطقه ملي فارس نشين در ادبيات سياسي ترك و آزربايجاني نيز در حال نهادينه شدن است. مثلا در مقالات دو محقق آزربايجاني عاريف رحيم اوغلو از شمال،Satranç Tahtasında Azerbaycan ve Farsistan- Ârif Rehimoğlu (آزربايجان و فارسستان در صفحه شطرنج) و يونس شاملي از جنوب، "اين ره كه تو ميروي به فارسستان است- نگاهي به طرح پيشنهادي گروه كار اقوام و مبحث ملي اتحاد جمهوريخواهان ايران"، كلمه فارسستان به معني منطقه ملي فارس نشين شرق ايران بكار رفته است. در گزارش كميته دفاع از حقوق آزربايجانيان جهان خطاب به كميسارياي عالي حقوق بشر سازمان ملل متحد- ژنو به زبان تركي نيز، از تبعيد عباس لساني به زنداني در فارسستان سخن مي رود: "سون دوروم ۱۱: جناب ليسانلي`نين زوراکيليقلا گونئي آزه‌ربايجان`دان بير فارسيستان حبسخاناسينا کؤچورولمه‌سي" (وضعيت نهائي: انتقال زورگويانه جناب لساني از آزربايجان جنوبي به زنداني در فارسستان)

در يك لغتنامه تركي اينترنتي در مقابل فارسي چنين نوشته شده است: "فارسي= فارسيستان`ين ديلي Farsistan’ın dili" (فارسي= زبان فارسستان). در كتاب "دين و ديل" (دين و زبان) به زبان تركي استانبولي نيز فارسستان به همين معني بكار ميرود و گفته مي شود: "عره‌بيستان و فارسيستان´دان تورك ديل اورمانينا گله‌ن سؤزله‌ر Arabistan ve Farsistan’dan Türk dil ormanına gelen sözler" (كلماتي كه از عربستان و فارسستان وارد جنگل زبان تركي شده اند). شاعر آزربايجاني ز. قافاروف در شعر آزه‌ريستان خود، فارسستان را به معني مملكت و سرزمين فارسان بكار برده است (٢):

ياريم ائرمه‌نيستان، ياريم گورجوستان Yarım Érmenistan, yarım Gürcüstan
دربه‌ند`يم داغيستان، جنوب فارسيستان Derbend’im Dağıstan, Cenub Farsistan
گؤر منده‌ن ياراندي نه قده‌ر "ايستان" Gör menden yarandı ne qeder “İstan
بو بؤله‌نله‌ر داها نه يه چاليشير؟ Bu bölenler daha neye çalışır

(نيمي از من را ارمنستان الحاق كرد، نيمه ديگرم را گرجستان،
دربند`م را داغستان و جنوبم را "فارسستان"
ببين كه از من (آزربايجان) چقدر "ايستان" آفريدند
اينان كه مرا تكه پارچه كردند، اكنون به چه اقدامي مي انديشند؟

آزه‌ربايجان قولدور، فارسيستان اييه؛ قول گره‌ك اييه‌سي اوچون ايشله‌يه 

يكي از شعرائي كه به وفور تعبير فارسستان را در آثار خود بكار برده است "بالتاجي آراز" از آزربايجان جنوبي است. وي در آثار خود (اوتاي، بوتاي وطه‌ندير؛ آزه‌ربايجان؛ آزه‌ربايجان ميللي حره‌كاتيميزين باشچيلارينا مكتوب؛ در باره مساله ملي آزربايجان) آزربايجان را به عنوان مملكتي كه مستعمره سياسي، اقتصادي و فرهنگي مملكت همسايه خود فارسستان است به تصوير مي كشد. نمونه اي از ابيات وي كه در آنها تعبير فارسستان ذكر شده اند چنين است:

فارس دؤوله‌تي وئرگي آلديFars dövleti vérgi aldı
فارسيستان`دا شهه‌ر سالديFarsistan’da şeher saldı
منيم يوردوم گئري قالديMenim yurdum géri qaldı
آزه‌ربايجان، آزه‌ربايجانAzerbaycan, Azerbaycan
.......
آزه‌ربايجان اؤلكه‌دير، بؤلگه دئييلديرAzerbaycan ölkedir, bölge déyildir
فارسيستان`ين سالديغي كؤلگه دئييلديرFarsistan’ın saldığı kölge déyildir
اييه‌سي تورك خالقيدير، اؤزگه دئييلديرİyesi Türk xalqıdır, özge déyildir
ايران آدلي ميلله‌ت يوخدور ايران`داİran adlı millet yoxdur İranda
كي حؤكوم سوردوره آزه‌ربايجان`داKi höküm sürdüre Azerbaycanda
.......
فارسيستان اييه‌دير، آزه‌ربايجان قولFarsistan iyedir, Azerbaycan qul
ميللي باج عيلله‌تدير، ايستيبداد معلولMilli bac illetdir, istibdad me’lul
ايستيبداد قازانديرير فارسيستان`ا پولİstibdad qazandırır Farsistan’a pul
بو نده‌نله فارس ايستيبداددان دويمورBu nedenle Fars istibdaddan doymur
دئموكراسيني ايچه‌رييه قويمورDémoķrasını içeri qoymur
.......
فارس ايسته‌ر تورك اونودا اؤز ديلينيFars ister Türk unuda öz dilini
ميللييه‌تچي ائتمه‌يه تورك ائلينيMilliyetçi étmeye Türk élini
فارس دا تورك`ون بوكه بئلينيFars da Türk’ün büke bélini
يوخسا فارسيستان`ا ميللي باج وئرمه‌زYoxsa Farsistan’a milli bac vérmez
اده‌بيياتيني زنگينله‌شديرمه‌زEdebiyyatını zenginleşdirmez
.......
فارسيستان ايسته‌مه‌ز ايران بؤلونهFarsistan istemez İran bölüne
چونكو ميللي باجلار آخير گؤلونهÇünkü milli baclar axır gölüne
ياتيريلير فارسيستان`ين چؤلونهYatırılır Farsistan’ın çölüne
سيياسي فارس دئمه‌ز يوغوردوم تورشدورSiyâsi Fars démez yoğurdum turşdur
طالاق حاققي وئرسه‌م ده، ايچي بوشدورTalaq haqqı vérsem de, içi boşdur
.......
سكسه‌ن فاييز دؤوله‌ته عاييد بيناSeksen fâiz dövlete âyid bina
ناظيرليك، دميريولو، خسته خاناNâzirlik, demiryolu, xestexana
اونيوئرسيته، اوتوبان، كرخاناÜnivérsite, otoban, kerxana
ايران`ين فارسيستاني`ندا قورولوبİran’ın Farsistanı’nda qurulub
چونكو فارس دؤوله‌تي ناخيرچي اولوبÇünkü Fars dövleti naxırçı olub
.......
ستتار ايستيقلال اوچون ال‌له‌شسه‌يديSettar istiqlal üçün elleşseydi
تورك ايله فارس يوردونو بؤلوشسه‌يديTürk ile Fars yurdunu bölüşseydi
فارسيستان اؤز گوجويله گليشسه‌يديFarsistan öz gücüyle gelişseydi
فارسيستان افغانيستان`ين تايييديFarsistan Efqanistan’ın tayıydı
ديرچه‌لمه آزه‌ربايجان`ين پايييديDirçelme Azerbaycan’ın payıydı
.......
باي‌بك`ين يوردوندا حؤكوم سوره‌ن يادBaybek’in yurdunda höküm süren yad
فارس دؤوله‌تيدير كي آلير مالياتFars dövletidir ki alır mâliyat
ائدير فارسيستان`ي ايراندا آبادÉdir Farsistan’ı İranda âbâd
قالانييلا آلير دؤوله‌ته سيلاحQalanıyla alır dövlete silah
ايستيقلال، آزادي`ني ائدير گوناهİstiqlal, âzâdini édir günah
.......
آزه‌ربايجان`ين ميللي گليريAzerbaycan’ın milli geliri
گئدير تئهران`دا اوچ قات اسكيليريGédir Téhran’da üç qat eskiliri
دؤنوشده بودجه شكلينده گليريDönüşde büdce şeklinde geliri
دؤردده اوچ حيصصه‌سي ميللي باج اولورDördde üç hissesi milli bac olur
فارسيستان`ين دردينه علاج اولورFarsistan’ın derdine elac olur
.......
ايقتيصادين چرخي دورمور، دولانيرİqtisadın çerxi durmur, dolanır
ميللي گليرله‌ر تئهران`ا يوللانيرMilli gelirler Téhran’a yollanır
اوچ حيصصه‌سيني فارسيستان قوللانيرÜç hissesini Farsistan qullanır
ايستيبداد لازيمدير باج آلماق اوچونİstibdad lazımdır bac almaq üçün
آزه‌ربايجان ايران`دا قالماق اوچونAzerbaycan İran’da qalmaq üçün
.......
توركله‌ري فارس دؤوله‌تي كؤچمه‌ن ائديرTürkleri Fars dövleti köçmen édir
تورك ايشسيزليكده‌ن فارسيستان`ا گئديرTürk işsizlikden Farsistan’a gédir
"تورك-ي خر" اوسته بيربيريني ديديرTork-é Xer üste birbirini didir
ارك`ي سؤكدورور، دئيير مچيد قاييريرErk’i sökdürür, déyir meçid qayırır
يازيق آزه‌ربايجان، يئرينده ساييرYazıq Azerbaycan, yérinde sayır
.......
آزه‌ربايجان آيريليب دؤوله‌ت قورساAzerbaycan ayrılıb dövlet qursa
مينله‌ر فابريكا قوردورار اولوساMinler farbiķa qurdurar ulusa
نئجه كي فارسيستان قوردوروب فارس`اNéce ki Farsistan qurdurub Fars’a
خالقيميز شاد اولار، يوردوموز آبادXalqımız şâd olar, yurdumuz âbâd
بوتؤوله‌شسه قاراباغ اولار آزادBütövleşse Qarabağ olar âzâd
.......
فارس تورك`ون ميللي گليريني چاليرFars Türk’ün milli gelirin çalır
فارسيستان`دا چاغداش شهه‌رله‌ر ساليرFarsistan’da çağdaş şeherler salır
تورك ده هرجايي اولماقدان داد آليرTürk de hercayı olmaqdan dad alır
فارس ميللي نفعي اوچون بيله بيلهFars milli nef’i üçün bile bile
تورك`و كؤله ائديب، يوردونو طؤولهTürk’ü köle édib yurdunu tövle
.......
آزه‌ربايجان قولدور، فارسيستان اييهAzerbaycan quldur, Farsistan iye
قول گره‌ك اييه‌سي اوچون ايشله‌يهQul gerek iyesi üçün işleye
دؤردده اوچ پاي وئره اربابي يييهDördde üç payı vére erbabı yiye
بو سبه‌بده‌ندير كي آزه ربايجان`اBu sebebdendir ki Azerbaycan’a
چره‌كدارليق پايي يئتيشير جاناÇerekdarlıq payı yétişir cana
.......
گومروكلو ماللارين اوچده بيرينيGümrüklü malların üçde birini
آزه‌ربايجان توكه‌دير كي خئيرينيAzerbaycan tükdedir ki xéyrini
اؤزو گؤره، آباد ائده يئرينيÖzü göre, âbâd éde yérini
آزه‌ربايجان گومروك وئرگيسي وئريرAzerbaycan gümrük vérgisi vérir
فارس دؤوله‌تي فارسيستان`ا يئديريرFars dövleti Farsistan’a yédirir
.......
آزه‌ربايجان`دا ان بؤيوك ايش وئره‌نAzerbaycan’da en böyük işvéren
فارس دؤوله تيدير كي دوشونمه‌ز خئيره‌ن (؟)Fars dövletidir ki düşünmez xéyren
چاليب چاپماق اوچون ال قويوب يئره‌ن (؟)Çalıb çapmaq üçün el qoyub yéren
فارسيستان`دا ياتيرير فارس دؤوله تيFarsistan’da yatırır Fars dövleti
ايشچيسينده‌ن قازانديغي ثروه‌تيİşçisinden qazandığı serveti

واكنش فارسها به كاربرد نام منطقه ملي فارسستان

همانگونه كه گفته شد، نام فارسستان و يا پرشيا امروزه صرفا به معني جغرافيائي مي تواند بكار برده شود و كاربرد فارسستان و پرشيا براي هر چيز ديگر مانند كليت ايران و يا قلمرو دولت ايران، غلط است. فارسستان صرفا نام يكي از مناطق ملي ايران، عمدتا مسكون توسط قوم ويا ملت فارس بوده، معادل مناطق ملي كردستان و بلوچستان و تركمنستان و لرستان و آزربايجان و .... است. اين تعبير، يك تعبير سياسي مدرن است و در آينده نيز احتمالا نام يكي از دول فدراتيو تشكيل دهنده ايران فدرال خواهد بود.

با اينهمه، بسياري از فارسان ساكن در ايران و نخبگان آنها در باره نام فارسستان سكوت نموده و عده اي نيز بدان اعتراض مي كنند. به عنوان نمونه در شعري از سوي نژادپرستان فارس ايراني در باره فارسستان چنين گفته مي شود (٣):


دريغا و دردا خدايا سپاس
تو اين مام ايران زمين دار پاس

يكي فارسستان ورا خواندي
دگر جزو ميهن نيارايدي

-عده اي از معترضين فارس، كاربرد تعبير فارسستان را به معني هم رديف و هم ارزش شمردن فارسها با كردها و لرها و بلوچها و عربها و تركمنها و .... كه سرزمين مليشان كردستان و لرستان و بلوچستان و عربستان و تركمنستان و ... ناميده مي شود دانسته و آنرا دون شان خود مي دانند. زيرا اين دسته به تفوق و برتري ذاتي قوم فارس و منطقه مسكوني اين قوم معتقدند.

-عده اي از افراد كه مخالف فدراليسم ملي در ايران اند، به شدت با نام فارسستان مخالف اند. زيرا آنها به درستي متوجه شده اند يكي از نخستين گامهاي عملي نمودن پروژه فدراليسم ملي، تعين حدود و ثغور منطقه ملي فارس نشين در ايران و تثبيت آن است.  تخصيص نام فارسستان براي مشخص كردن منطقه ملي فارس نشين، از همين رو لازمه و مقدمه حركت به سوي فدراليسم ملي-زباني در ايران است. علت مخالفت مخالفين فدراليسم ملي با نام فارسستان، همچنين موافقت موافقين فدراليسم ملي با آن، همين واقعيت است.

-عده اي ديگر از مخالفين كاربرد نام فارسستان، بين كاربرد فارسستان و جدايي طلبي تناظري مي بينند و حتي گشودن بحث چگونه ناميده شدن منطقه فارس نشين در ايران را نيز منافي با وحدت ملي و تماميت ارضي كشور مي دانند. حال آنكه مسئله جدائي طلبي و مسئله چگونه ناميدن منطقه ملي فارس نشين كشور دو مسئله جداست. در غير اين صورت آنها مي بايست كاربرد نام كردستان و لرستان و بلوچستان و لارستان و ... را نيز منافي با تماميت ارضي كشور و وحدت ملي دانسته از كاربردها آنها خودداري كنند.

-گروههاي سياسي فارس مشهور به سراسري مدافع و يا موافق با پروژه فدراليسم در ايران نيز از كاربرد نام فارسستان ملولند زيرا يا در ادعاهاي خود صميمي نيستند و يا فريبكارند. اينگونه گروهها كه ساختار و فعاليتشان بر اساس ملتها و مناطق ملي سازماندهي نشده و هيچكدام نيز هيچ نشريه اي به زبانهاي ملي ايران به جز فارسي ندارند، حتي از طرح و بحث مفاهيم مقدماتي فدراليسم ملي مانند همين نام منطقه ملي فارسستان و تعيين حدود و ثغور آن نيز خودداري مي كنند.

-عده اي ديگر از كساني كه به نام فارسستان حساسيت دارند مي گويند در دنياي مدرن که مهاجرت و اختلاط مردم مرزهاي قومي و نژادي را روزبروز کمرنگتر ميکند و اکثر مناطق پيشرفته جمعيتي متنوع و رنگارنگ دارند، استفاده از نامهاي قومي براي مناطقي که نام معمول و مصطلح امروزيشان ارتباطي به قوميت مردمانشان ندارد فقط نشانگر عقب ماندگي فکري و تفکر قومگرايانه ايست که همه چيز را از دريچهً محدود قومي مينگرد. در پاسخ اين دسته مي بايد گفت كه اولا اگر اين استدلال صحيح است مي بايست آنها از كاربرد تعبيرات كردستان و لرستان و بلوچستان و انگلستان و مجارستان و لهستان و بلغارستان و صربستان و ارمنستان و گرجستان و هندوستان و مغولستان و حتي روسيه و فرانسه و آلمان و ايتاليا و اسپانيا كه گويا نشانگر عقب ماندگي فكري و تفكر قومگرايانه است خودداري كنند. دوما اگر آنها صرفا با نامگذاري بر اساس قوميت مخالفند، پس به چه علت نام غيرقومي ديگري براي منطقه فارس نشين ايران پيشنهاد نمي كنند؟ سوما آشكار است كه مقايسه بين جوامع پيشرفته در دنياي مدرن با جامعه ايراني كه به لحاظ مدنيت و مدرنيته و توسعه يافتگي يكي از عقب مانده ترين كشورهاي جهان است قياس مع الفارق است و چهارما آنكه چه كسي گفته است كه كل منطقه فارس نشين در ايران نام معمول و مصطلح و امروزي اي دارد؟ اساسا پيشنهاد و كاربرد نام فارسستان از اينروست كه همچو نام معمول و مصطلح و امروزي اي براي ناميدن منطقه فارسزبان نشين در ايران وجود ندارد. اگر منطقه ملي فارس نشين در ايران نام خاص و مشخص امروزي و مدرني داشت كه اصلا بحث مناسب بودن و يا نبودن نام فارسستان موضوعيتي نمي داشت.

-عده اي بين كاربرد تعبير فارسستان و نژادپرستي ارتباط بر قرار مي كنند. گويا بكار بردن نام فارسستان و كلا فارسها را نيز ملتي در رديف ديگر ملل ساكن در ايران و با حقوق و شرايطي يكسان تقلي كردن، نژادپرستي است. حال آنكه بكار بردن (نام) فارسستان ارتباطي با نژادپرستي ندارد، بلكه بكار نبردن آن با نژادپرستي مربوط است، زيرا به معني دفاع از حاكميت انحصاري قوم اقليت فارس بر نظام سياسي ايران و ملتهاي گوناگون ساكن در آن است. دفاع از حق هموطنان فارس براي تشكيل دولت منطقه اي-محلي شان و داشتن نامي ويژه و دقيق براي آن سرزمين و دولت، نه تنها نژادپرستي نيست بلكه حركتي بر عليه نژادپرستي است.

-عده اي از كساني که با اسم فارسستان مشکل دارند ادعا مي كنند به هنگام احياء يک کلمه قديمي مي بايد آنرا در همان معني اوليه خودش بکار برد، يعني فارسستان را بايد صرفا به معني ايالت فارس استعمال كرد. پرواضح است كه اين منطق نادرست مي باشد. چنانكه در گذشته در زبان فارسي "ملت" به معني شريعت و دين و آنچه كه خداوند براي رسيدن بندگانش به سعادت، بواسطه انبياء وضع نموده است بكار ميرفت، اما پس از انقلاب مشروطيت معني مدرن و امروزي بر آن بار شد. و يا خود نام "ايران" كه مدلول آن در تاريخ و امروز داراي معاني اسطوره اي و ادبي و سياسي تماما متفاوت و متغير بوده و تنها پس از سالهاي ١٩٣٥ به معني امروزي آن بكار برده مي شود.

-عده اي "فارسستان" را يکي از اختراعات و كدهاي هويت طلبان ترك مثل نوشتن "آزربايجان" بجاي "آذربايجان" مي دانند. حال آنكه فارسستان اصطلاح و تعبيري سابقه دار در زبان فارسي و مصطلح در برخي از زبانهاي ديگر مانند تركي است كه  روزبروز رايجتر، مانوستر و جاافتاده تر نيز مي شود. وانگاه اگر كاربرد فارسستان كد هويت طلبان ترك باشد، به چه سبب كاربرد كردستان و بلوچستان و لرستان و ... كد هويت طلبان فارس تلقي نشود؟

بنظر مي رسد سبب مخالفت واقعي بسياري از معترضين به نام فارسستان، مخالفت آنها با حقيقت كثيرالملگي ايران و لزوم گذر آن به سيستم فدرالي ملي-زباني است. به همه حال داشتن اسمي براي ناميدن مجموعه مناطق فارس نشين ايران (و نه تك تك آنها) نيازي واقعي است و كاربرد اسمي فارسي و با مسما مانند "فارسستان" كه قبلا در خود زبان فارسي نيز موجود بوده و در منابع مختلف اين زبان ثبت شده است، پاسخي به غايت معقول و منطقي براي رفع اين نياز مي تواند شمرده شود.

-------------------------------
١- توضيح دهخدا بر استان چنين است

استان: …(پسوند) مزيد مؤخر امكنه و يا ازمنه. استان (يا ستان) در امكنه گاهي دلالت بر مكان اقامت دائمي و موطن و مملكت و ناحيت كند، همچون: انگلستان، غرجستان. و گاه دال بر مكان موقت است، مانند: بيمارستان، كودكستان و دبيرستان و هنرستان و شبستان. و گاه دلالت بر مكاني كند كه چيزي در آن فراوان باشد: گلستان، موستان. استان بصورت مزيد مؤخر ازمنه (ظرف زمان) در تابستان و زمستان ديده ميشود. اينك كلمات مركبه‌اي با استان (ستان) بصورت مزيد مؤخر بترتيب حروف تهجي در ذيل نقل مي‌شود: آجارستان (در قفقاز). آرناودستان. آلوستان. اردستان. ارمنستان. ازبكستان. ازگيلستان. اسپيددارستان. افغانستان. انارستان. انجيرستان (انجيلستان). انگلستان. ايراهستان. باب شورستان. باغستان (به اصطلاح مردم قزوين). بجستان. بستان (مخفف بوستان). بغستان (بيستون). بلغارستان. بلوچستان. بوستان. بهارستان (اسم خانهء سپهسالار قزويني كه امروز مجلس شوراي ملي است). بهستان (بيستون). بيدستان. بيمارستان. پاكستان. تابستان. تاجيكستان. تاكستان. تخارستان. تركستان. تركمنستان. تنگستان. توتستان. توسستان. تيفستان (در زرگنده). تيمارستان. جادوستان. (شاهنامه. رجوع به فهرست ولف شود). جوردستان. چمستان. چيرستان. چينستان. چين‌استان. حبشستان. خارستان. خجستان. (تاريخ سيستان). خرماستان. خلجستان. خلخستان. (شاهنامه). خُمستان. خندستان (مجلس و معركهء مسخرگي، فسوس و سخره، لب و دهان معشوق). (برهان). خوالستان خودستان (شاخ تازه كه از تاك انگور سر زند). (برهان). خوردستان (شاخ تازه را گويند و آن كه از تاك انگور سر زند و آنرا بسبب ترش‌مزگي خورند و شاخهاي تازهء درختان ديگر و نهال گل و رياحين را نيز گفته‌اند). (برهان). خوزستان. دادستان. داغستان. دالستان. دبستان. دبيرستان. دروازهء كوهستان. دستستان. دشتستان. دورقستان. دهستان. ديلمستان. رام شهرستان. رزستان. ريگستان. زابلستان. زمستان. سارستان. سجستان. سكستان. سيستان. شامستان. شبستان. شهرستان (شهرستانهء مرز). صربستان. طبرستان. طخارستان. طمستان. عربستان. غرجستان. غرشستان. (تاريخ سيستان). فارسستان. فرنگستان. فرهنگستان. فغستان. فيلستان (نام قريه‌اي به ورامين) (؟) قبرستان. قزاقستان. قلمستان. قهستان. كابلستان. (معجم‌البلدان). كاجستان. كارستان. كافرستان. كردستان. كلاع‌استان. كودكستان. كوهستان. كهستان. كهورستان. گرجستان. گلستان. گورستان. لارستان. لرستان. لوالستان. (تاريخ سيستان). لهستان (پلني). مجارستان (هنگري). مغلستان. موردستان. موستان. مهلستان. نارنجستان. نخلستان. نگارستان. نورستان. (تاريخ سيستان). نيرنگستان. نيستان. والستان. (تاريخ سيستان). وزيرستان. هندستان. هندوستان. هنرستان. هوجستان واجار (بازار خوزستان. سوق‌الاهواز).

٢- متن كامل شعر چنين است:

Âzeristan آزه‌ريستان

Yüz illerdir Şimal-Cenub qasırğası يوز ايلله‌ردير شيمال-جنوب قاسيرقاسي
Kükreyende vetenimde qarşılaşır كوكره‌يه‌نده وطه‌نيمده قارشيلاشير
Dart-ha-dartdır, doğrayırlar, Xezer daşır, دارت-ها-دارتدير، دوغراييرلار، خزه‌ر داشير
Yéne bölür néçe qaşıq-pay qarışır. يئنه بؤلور نئچه قاشيق پاي قاريشير

Tâléyime yazılıbdır bölünmek mi? طالئعيمه يازيليبدير بؤلونمه‌ك مي
Qetre-qetre, ilme-ilme tökülmek mi? قطره قطره، ايلمه ايلمه تؤكولمه‌ك مي؟
Qaçqın, itkin, köçkün düşüb sökülmek mi? قاچقين، ايتگين، كؤچگون دوشوب سؤكولمه‌ك مي؟
İtler baxıb yağlı ova mırıldaşır. ايتله‌ر باخيب ياغلي اووا ميريلداشير

Gördükce bu zilletleri sebrim daşır گؤردوكجه بو ذيلله‌تله‌ري صبريم داشير
Uçurulur, batırılır qebrim daşı اوچورولور، باتيريلير قبريم داشي
Çoxlarının başı bölgüye qarışır چوخلارينين باشي بؤلگويه قاريشير
Unudur ki, su qalxıb boğazdan aşır اونودور كي سو قالخيب بوغازدان آشير

Biri toy-düyün vurdurur, şadlıq édir بيري توي-دويون ووردورور، شادليق ائدير
Biri yémekden qudurur, şahlıq édir بيري يئمه‌كده‌ن قودورور، شاهليق ائدير
Xalqı soyur, quldura qahmarlıq édir خالقي سويور، قولدورا قاهمارليق ائدير
Min biri acından ölür, yas qarışır مين بيري آجيندان اؤلور، ياس قاريشير

Bir vaxt da düşmüşdü böl-ha-böl demi بير واخت دا دوشموشدو بؤل-ها-بؤل دمي
Qatar daşıyırdı, dartırdı gemi قاتار داشيييردي، دارتيردي گمي
Gör bir néçe yére böldü veteni, گؤر بير نئچه يئره بؤلدو وطه‌ني
Él de qarışıbdır, dil de qarışır ائل ده قاريشيبدير، ديل ده قاريشير

Şerqim éle gétdi, qerbim de béle, شرقيم ائله گئتدي، غربيم ده بئله
Şimal yéle gétdi, cenub da séle شيمال يئله گئتدي، جنوب دا سئله
Yéne de toxunur mizrablar téle يئنه ده توخونور ميضرابلار تئله
Pay alanlar yéni paya çalışır. پاي آلانلار يئني پايا چاليشير

Yarım Érmenistan, yarım Gürcüstan, ياريم ائرمه‌نيستان، ياريم گورجوستان
Derbend’im Dağıstan, Cenub Farsistan. دربه‌ند`يم داغيستان، جنوب فارسيستان
Gör menden yarandı ne qeder “ıstan”? گؤر منده‌ن ياراندي نه قده‌ر "ايستان"؟
Bu bölenler daha neye çalışır? بو بؤله‌نله‌ر داها نه‌يه چاليشير؟

Bir qalıb Xezer’im, başım, ayağım بير قاليب خزه‌ر`يم، باشيم، آياغيم
Gétdi Qarabağ’ım, qolum, qanadım گئتدي قاراباغ`يم، قولوم، قاناديم
İndi ne “ıstan”lar bölüb yaradır, ايندي ده "ايستان"لار بؤلوب يارادير
Véribdir baş-başa héy xosunlaşır? وئريبدير باش باشا، هئي خوسونلاشير

Bes harda olacaq bu “Âzeristan”? بس هاردا اولاجاق بو "آزه‌ريستان"؟
Yoxdur bu ölkenin adını tutan يوخدور بو اؤلكه‌نين آديني توتان
Her kim olacaq bu addımı atan هر كيم اولاجاق بو آدديمي آتان
Ona ÉL ATASI adı yaraşır. اونا "ائل آتاسي" آدي ياراشير

Z. Qafarov ز. قافاروف

٣- متن كامل شعر چنين است:

اين مام ايرانزمين دار پاس

دريغا و دردا خدايا سپاس
تو اين مام ايران زمين دار پاس
همه جمع گشته بسي كركسان
ز جاهل، ز الوات و از ناكسان
پر از مدعا و پر از قال و قيل
تو گويي فتاده ز خرطوم فيل
شده چرخ دولت و هم مرد لنگ
برفتست نيك, آمده كار ننگ
نه كس دلخوش و عرصه گشتست تنگ
سگان كرده آزاد و يخ پاره سنگ
جوان و جوانمرد رفته ز ياد
همه عشق ميهن بگشته ست باد
همه سفلگان تيغ آهيخته
به خود از فلز تسمه آويخته
خروشند و تازند و آرند يورش
همه اين كنند بهر نان و خورش
جوان حب ميهن ببرده ز ياد
رها كرده آنرا پرستد نژاد
به ترفند رخت وطن كرده تن
همه سر بكار فروش وطن
نه منطق سخنها همه سرسري
كشد زوزه گه گرگ خاكستري
به ظاهر براند زبان مادري
به باكو گرايد نه به آذري
سخن در دهان سخت باكوپسند 
شده آذري زان دژم هم نژند
بظاهر حذر دارد از كار دين
بتركي ثناگوي مزدور دين
همه مزدگير و همه شخص زور
همه چشم ديد وطن گشته كور
همه گشته مفتون و مسحور سحر
نه عشقي ز بهر وطن هم نه مهر
دريغا و دردا از اين كاركرد
فروشند ميهن به تركان زرد
همه بددلند و همه بدمنش
همه تند و جاهل و اهل تنش
كدورت بورزند با پارسي
نخواهند نيوشند سخن فارسي
كشيده ز ايرانمان نقشه چند
به تركي باكو بدو واژه چند
يكي فارسستان ورا خواندي
دگر جزو ميهن نيارايدي
اگر قصد داري دهي آگهيش
دهد ناسزا سر به آيين و كيش
خدايا امان ده زجاهل و زور
از آن پيش ميهن شود خاك گور

شاعر شعر فوق، لغتنامه زير را هم در پايان شعر خويش آورده است:


كركس = پرنده اي مانند لاشخور
سگان كرده آزاد و يخ پاره سنگ=سگان را رهانيده و سنگ ها را بسته اند
سفله= پست و ذليل و خوار
آهيختن = بيرون آوردن , نشان دادن
به خود از فلز تسمه آويخته= همان زنجير كشان هستند
همه اين كنند بهر نان و خورش= خورش يعني خوراك و خوردني
حب =دوستي
رها كرده آنرا پرستد نژاد=نژاد پرست شدن برخي از مردم
همه ريمني كار , رخت وطن كرده تن= ريمني كار يعني فريبكاراني كه خود را وطن دوست نشان ميدهند
كشد زوزه گه گرگ خاكستري=گروه نژاد پرستي از تركان كه مزدور باكو هستند
دژم=غمگين افسرده
نژند= پريشان ,هراسناك
مفتون =سرگشته
مسحور =جادو شده
سحر= جادو
كاركرد=عملكرد و رفتار
تركان زرد= تركان زرد پوستي كه هيچ قرابت و خويشي با آذري هاي ما ندارند
بدمنش=بد رفتار
تنش=دشمني و عصبانيت و بدرفتاري
كدورت= دشمني
نيوشيدن= شنيدن

گرچه‌يه هو!

Sozumuz, a window opening to the life/culture of the turkish nation of iran/south azerbaijan:
http://sozumuz.blogspot.com/
http://sozumuz-turk-dovletler.blogspot.com/