Tuesday, May 31, 2011

تاملاتی در باب دین – 6

گونای تبریزی

قبول می کنم سلسله مباحثی که تحت عنوان "تاملاتی در باب دین" دنبال کرده ام از انسجام و ارتباط کلامی لازم دور افتاده اند اما هر کدام از بخشهای قبلی خود موضوعاتی مستقل برای تحقیق بیشتر ارائه داده اند. بخشی از دلائل این عدم انسجام به محذورات شخصی من برمی گردد که قابل بیان نیستند و بخش دیگر تحت تاثیر شرایط بغرنج اجتماعی ماست که ضرورت تامل در مباحث بنیادی در حوزه های گوناگون را بیشتر می کند هر چند که باور شخصی من آن است که موفق نبوده ایم.
اینجاست که قبل از ورود به بخش جدید تاملاتی در باب دین (که به اختصار ، هرمنوتیک را به بحث می گذارد) لازم می شود مقدمه ای در خصوص این شرایط بیان کنم.
من معتقدم بدون تردید مهمترین مسئله بنیادی ما در این زمان مسئله "ملت" است. دشواریهای تعاریف جدید ملت در جهان معاصر کار را بر ما سخت تر کرده است. دیگر دوره بحثهای کلاسیک ملت سپری شده ، چه باک که در مشروطیت چه معانی دینی از ملت استخراج می شده ، تعاریف معاصر به نحو آشکاری مسئله را بر ما پیچیده تر می کنند که رابطه ملت با مفهوم "دولت" و مسئله "ملت سازی" تنها بخشی از این پیچیدگیهاست. همین تعاریف جدید کار را برای سیاستمداران آسان کرده اند که مفاهیم کلاسیک ملت را با گفتارهایشان به چالش بکشند. تازه ترین نمونه این می تواند سخنرانی چند روز پیش رئیس جمهور آمریکا در پارلمان بریتانیا باشد که آشکارا از ملت واحد بریتانیا و آمریکا سخن می گفت. اینها نمودهای سیاسی "ملت" معاصر را به تصویر می کشند و ما هنوز با باور قابل قبول از "ملت در جهان معاصر" فاصله داریم.
تامل در باب دین دقیقا در همین راستاست. من هنوز هم از سخن غالب کسانی که عافیت طلبانه از عدم مشکل حرکت ملی با دین و مذهب سخن می گویند آزار می کشم. و حتی چقدر به تکرار شنیده ام که ما خود پرچمدار تشیع در ایرانیم و از این بابت دلشاد ، اینجاست که مجبوریم مسئله هرمنوتیک و تاویل متن و غیر متن را یادآوری کنیم هرچند که باور به اینکه تفاوت عمده در تلقی دینی جامعه ما ، قبل و بعد از صفویه صرفا با زور شمشیر و ارعاب و قتل عام ممکن شده است سخت است. اطاعت محض علمی و عملی (از...) که به شکل گسترده در مذهب شیعه نمایان می شود آیا محصول نوعی عافیت طلبی مضاعف نیست؟
اما تاویل که صرفا در بحث ادیان مطرح نیست و از آنجا که هر "فهم" یک "تاویل" است در همه ابعاد تفکر انسانی تاویل وجود دارد. شرایط و مباحث فعلی حرکت ملی آذربایجان جنوبی محصول تاویل و تفسیر افراد ذی نفع در این جریان است. تفسیرها فریبنده اند ، فرصت سازند ، و فرصت سوز...
بی اعتنائی به مفهوم "ملت" و دل بستن به معجزات یا خیزشهای مقطعی مردمی (متاثر از احساسات تحقیر شده) عملا یک فرصت سوزی بزرگ است. ما به جای امیدواری به نتایج کوتاه مدت سیاسی ، در پی بسط مفهوم ملت حتی در دراز مدت نیستیم. اینجاست که سالروز خیزشهای مردمی که در برابر "توهین" رخ داده اند نمی تواند اینقدر ساده انگارانه باشد که تصویر پارچه ای در دستان چند جوان آبادانی اینقدر امیدوارکننده باشد! یا دستگیری 30 فعال سرشناس در مسیر رفت یا برگشت به یک مراسم مذهبی بزرگداشت شهدای ملی ، نشان از ترس شدید حاکمیت دارد یا ضعف شدید حرکت ملی؟
بگذارید امیدوار باشیم به نسلی که توان درک مفکوره "ملت" را داشته باشد...
 
***
 
هرمنوتیک را معمولا به معنای نظریه ی تفسیر و تاویل متن ، گفتار ، کنش ، رویداد ، حالت و... تعریف می کنند. ریشه لغوی آن به "هرمس" برمی گردد ، یکی از خدایان یونان باستان که نقش رساندن پیام خدایان و کمک به آدمیان در درک پیامهای رمزی خدایان و مقصود و منظور یکدیگر را بر عهده داشت.
لفظ تاویل نیز در عربی بمعنای بازگرداندن چیزی به اصل آن ، به اول آن است. تفسیر ساده تر از تاویل است و راهنمای تاویل.
تاریخ دقیقی برای تاویل و تفسیر نمی توان معین کرد ، مسلم است که آدمیان با هر "فهم" دست به نوعی "تاویل" زده اند ، اما سالها طول کشید تا این عمل به رسمیت شناخته شود. هرمنوتیک مدرن را معمولا به نیچه ، هایدگر ، گادامر و ریکور و معاصرانی که سهم بسزایی در بسط مفاهیم هرمنوتیکی در حوزه های مختلف داشته اند نسبت می دهند.
بررسی تحقیقی هرمنوتیک نیازمند منابعی است که هرچقدر در غرب به سهولت در دسترس اند به همان میزان در شرق نایابند. از طرفی یکی از دوستانی که سالهاست در غرب تشریف دارند در مقاله ای به بررسی هرمنوتیک محمد مجتهد شبستری پرداخته اند. من حقیقتا نمی دانم دلیل این ترجیح چیست؟ ، مثلا من چندین سال است دنبال کتاب ارزشمند شلایرماخر در خصوص هرمنوتیک هستم که در دانشگاه کمبریج منتشر شده و هنوز هم نیافته ام:
F.Schleiermacher,Hermeneutics and Criticism,Cambridge University Press,1998.
و انبوهی از این نوع کتابها را من می توانم لیست کنم اما دلیل ترجیح مجتهد شبستری از طرف این دوست محترم چیست؟ ما سالهاست که مجتهد شبستری را در ماهنامه های "کیان" و "آفتاب" و کتب منتشره ی او دنبال کرده ایم و چه نیازی به بازتعریف او داریم ، آیا به این دلیل که هرمنوتیک او چیزی فزونتر از دیگران دارد؟ که مسلما چنین نیست و حتی برداشتی از منابع غربی می تواند باشد ، آیا به این دلیل که او آذربایجانی است؟ که من تا کنون اثری از هویت تورکی در گفتارها و نوشتارهای وی نیافته ام ، پس چه؟
یا اینکه روشنفکران ایران به دلیل نزدیکی بیشتر و تجربه مشترک در شرایطی که داریم ارجح ترند؟ که با قاطعیت می گویم پنداری اشتباه است. ما به تجربه دریافته ایم که حتی روشنفکران عرب به مراتب قدرتمندتر از روشنفکران ایران در بسط مفاهیم نواندیشانه عمل کرده اند و در علم و عمل بسیار موفق تر بوده و هستند. مقایسه کنید عبدالکریم سروش ، مجتهد شبستری ، مصطفی ملکیان و محسن کدیور و... را با علی عبدالرازق ، نصر حامد ابوزید ، محمد ارکون ، فاطمه مرنیسی و محمد سعید عشماوی و...
من آنقدر که دوست خارج نشینمان نسبت به مجتهد شبستری ذوق زده شده نمی توانم ذوق زده شوم.
"آنچه در کتاب و سنت و روایات داریم ، داده های تاریخی است که به گونه ای سمبلیک از واقعیات حکایت می کنند." (محمد مجتهد شبستری – پرواز در ابرهای ندانستن – ماهنامه کیان – شماره 52 – خرداد و تیر 1379)
اینها را مقایسه کنید با تمایز دقیق مفاهیم "اسلام گرایی" و "اسلام" توسط محمد سعید عشماوی که سالها قبل از شبستری به انجام رسانده و یا با این سخن دردمندانه محمد ارکون:
"انگاره ی خدا چنان سیطره ای بر عوام دارد که گویی کلام خدا یا آموزه های اوست ، چنانکه گویا خدا همین الان میان آدمیان حاضر است. عامه ی مردم واسطه را نمی نگرند و بدان توجه ندارند ، نه تنها آنان که حتی بسیاری از روشنفکران جهان اسلام و عرب به این نکته توجه نمی کنند." (محمد ارکون – نقد عقل اسلامی – ترجمه محمد مهدی خلجی – نشر ایده – 1379 – ص 83)
و یا در رابطه اسلام و مشخصا پیامبر با سیاست:
"حاکم شدن پیامبر چیزی جز این نبود که قدرت عرفی شناخته شده بنا به اعتمادی که به نبی داشتند به او سپرده شد." (محمد مجتهد شبستری – راه دشوار مردمسالاری – ماهنامه آفتاب – شماره 22 – دی و بهمن 1381)
"خداوند می خواست که اسلام دین باشد ، اما آدمها از آن سیاست ساختند. دین ، کلی ، جهانی ، و فراگیر است. سیاست ، جزئی ، قبیله ای و محدود به مکان و زمان است. محدود کردن دین به سیاست ، حبس کردن آن در یک قلمرو محدود ، در یک اجتماع ، در یک منطقه و زمان معین است." (اسلام گرایی یا اسلام؟ - محمد سعید عشماوی – ترجمه امیر رضایی – نشر قصیده سرا – 1382 – ص 17)
و حتی بسیار پیشتر از اینها ، علی عبدالرازق چنین می گفت:
"هیچ چیز مسلمانان را از آن باز نمی دارد که در علوم اجتماعی و سیاسی از ملتهای دیگر پیشی گیرند و آن نظام عتیقی را که مایه خواری و زبونی آنان شده است از میان بردارند و آئین کشورداری و نظام حکومت خویش را بر بنیاد تازه ترین نتایج خرد آدمی و استوارترین اصولی که به حکم تجارب ملتها بهترین اصول قدرت شناخته شده است ، برپا کنند" (علی عبدالرازق – اسلام و مبانی قدرت – ترجمه امیر رضایی – نشر قصیده سرا – 1380 – ص 181)
به هر حال قصد ادامه این مقایسه ها را ندارم و فقط خواستم بگویم که آثار روشنفکران عرب که در اکثر موارد بلافاصله در فرانسه نیز ترجمه و منتشر شده اند بسی کاملتر از نمونه های ایرانی هستند.
 
***
 
تاویل و تفسیر  متن از اهمیت بسزایی در درک مفاهیم اسلامی برخوردارند. می خواهم نمونه هایی از تاویل متن را به عنوان مثال ذکر کنم تا سپس به این نکته برسیم که هرگونه فهم ما از متون ، خود تاویل و تفسیری متعلق به ماست که در نهایت هیچ فهمی (تاویلی) نمی تواند ادعای کاملترین و بهترین بودن را داشته باشد.
کتاب "ضیافت" دانته آلیگری:
Dante Aligheri,Le Banquet,tra.ph.Guibertau,Paris,1968.
این کتاب ، شامل اشعاری است که بعدها خود او دست به تاویلی طولانی درباره آنها زد. این کتاب نمونه ای بارز از گذر دانته از مقام "نویسنده" به جایگاه "خواننده" را به نمایش می گذارد. نکته جالب اینجاست که دانته در تاویل خود که به زبان ایتالیایی روزمره نگاشته است از عشق خود به این زبان می نویسد و با عدم استفاده از زبان دینی (لاتین) ، هم سنت شکنی کرده و هم رابطه متن و تاویل را به زیبایی نشان داده است.
کتاب "ترجمان الاشواق" شیخ محی الدین ابن عربی:
ابن عربی در 598 ه.ق. (1202 م) در شهر مکه شعرهایی عاشقانه خطاب به زنی جوان و زیبا و دانا به نام نظام و ملقب به عین الشمس و البها سروده است. وی بعدها در شهر حلب تاویل و شرحی بر این اشعار نوشت و معانی عارفانه به این اشعار داد. کار ابن عربی برای یک ناظر مستقل ، چیزی جز تحمیل برداشتی عارفانه بر آن اشعار نبود. در این خصوص به کتاب مذبور مراجعه کنید.
در این دو مورد ، مولف خود دست به تاویل متن خود زده است اما در متون دینی ، انبوهی از تاویلها و تفاسیری وجود دارند که سالیان سال بعد از نگارش متون اولیه به رشته تحریر درآمده اند. در مورد ما ، حتی ترجمه های قرآن به فارسی که در دسترس است به شدت تحت تاثیر تاویل متن است و فهم مترجم ، تغییرات عمیقی در متن ایجاد کرده است (هم چنین است ترجمه های تورکی آن). تفاسیر نگاشته شده در طول سالیان دراز نیز آشکارا از زوایای فلسفی ، عرفانی و فقهی ، متن اولیه را به دلخواه مفسر تاویل کرده اند. حتی تفسیر و تاویل اشعار نیز سابقه ای طولانی دارد. شمس الدین محمد لاهیجی در حدود ششصد سال پیش شرحی بر "گلشن راز" شیخ محمود شبستری نوشته است. این متن تاویلی را مقایسه کنید با متن اصلی و نیز مقایسه کنید با فهم یک خواننده امروزی از گلشن راز.
تفاسیر نگاشته شده بر "مثنوی معنوی" مولوی رومی نیز آشکارا متاثر از جایگاه فکری مفسران است. جالب است بدانیم که مولوی خود در اشعارش تاویل را نهی می کند (ظاهرا منظورش تاویلهای کسانی است که او آنها را فلسفی می خواند)
کرده ای تاویل حرف بکر را
خویش را تاویل کن نه ذکر را (مثنوی معنوی – جلال الدین رومی – دفتر اول – 1080)
اما او به خوبی می داند که مثنوی خودش سرشار از تاویل آیات و احادیث و داستانهاست. بنابراین نتیجه می گیرد که تاویل باید آدمی را گرم کند و امید و حرکت بخشد ، نه اینکه مایه سستی اش شود:
حق بود تاویل کان گرمت کند
پر امید و چست و با شرمت کند
ور کند سستت حقیقت این بدان
هست تبدیل و نه تاویل است آن
این برای گرم کردن آمده است
تا بگیرد نا امیدان را دو دست
معنی قرآن ز قرآن پرس و بس
وز کسی کآتش زده است اندر هوس (همان ، دفتر 5 ، 3125-3128)
 
***
 
پس هر معنایی که ادعا دارد حقیقت نهایی و مطلق متن است ، تنها تاویلی تازه است.
"حقیقت چیزی نیست که جایی باشد تا شاید یافته و کشف شود. بل چیزی است که باید آفریده شود ،... حقیقت معادلی است برای خواست قدرت." (ف.نیچه و دیگران – هرمنوتیک مدرن – گزینش و ترجمه ب.احمدی ، م.مهاجر ، م.نبوی – نشر مرکز – 1378)
اگر حقیقتها ساخته و پرداخته انسانهایند که در راستای خواست قدرت اعمال می شوند پس انواع بسیار زیاد حقیقت وجود دارد. پس حقیقت جز تاویل ما نیست.
فهم انسان هرگز نهایی نیست اما همواره در جریان است. در نتیجه تاویلهای انسان از خود ، دیگران ، جهان و هستی ، تاویلهای نهایی و کامل و مطلق نیستند. تاویل یا فهم انسانی در محدوده ای تاریخی شکل می گیرد.
فهم بدون "پیش فهم" یا بقول گادامر "پیش داوری" ممکن نیست. اینجاست که نقش بسیار مهم "زبان" در فهم انسانی نیز آشکار می شود.
به هر حال درک این مطلب که تاویل من از هر امری (متنی ، کنشی ، رویدادی و...) فقط دربردارنده ی بخشی از حقیقت است می تواند تغییرات بنیادینی در کنشها و واکنشهای فردی و اجتماعی مان ایجاد کند.
ادامه دارد.
گونای تبریزی
7/3/90

Saturday, May 28, 2011

سنگ نگاره هاي آزربايجان جنوبي:

  مشگين شهر اردبيل، كفترلوي شهريار، گچي قلعه سي تكاب- شاهين دژ، كميجان، كن چرمي بيجار، مريانج همدان، سنقر
 سؤزوموز
قايناق: http://www.homayen.com /

پیج مقایسه اقتصاد ازربایجان با استانهای فارس نشین در فیس بوک

تلاشهاي عملي در بعد اقتصادي در جهت استعمار اقتصادي مناطق غير فارس علي الخصوص استانهاي آزربايجان جنوبی در جهت ايجاد رابطه شديد مركز-پيرامون بصورت مدون از سال 1328 و تدوين برنامه هاي عمراني ملي آغاز شد. اولين دوره اين برنامه به صورت هفت ساله و از سال 1328 تا 1334 اجرا گرديد.
نكته جالب در برنامه هاي طراحي شده از اين دوره تا امروز تأكيد ظاهري برنامه ريزان بر رسيدگي به مناطق محروم و كمتر توسعه يافته و توسعه نيافته در همه اين برنامه هاي توسعه است. به عنوان مثال هدف عمده و محوري برنامه های اول تا پنجم 56-1328 تجهيز نيروها وامكانات درجهت نوسازي زيربناهاي اقتصادي در مناطق مختلف كشور موسوم به ایران وتوسعه همه مناطق درقالب تئوري قطب رشد عنوان گرديده بود.
در چارچوب برنامه هاي توسعه در اين دوره چهار نوع قطب توسعه در برنامه چهارم در نظر گرفته شد.
الف) قطبهاي كشاورزي
ب)   قطبهاي صنعتي
ج)   قطبهاي توريستي
د)   قطبهاي ارتباطي
استانهاي آزربايجان جنوبی در اين استراتژي در حالی که به لحاظ نیروی کارانسانی، موقعیت جغرافیایی،منابع طبیعی غنی و...میتوانست در هر چهار قطب قرار گیرد فقط در قالب قطب كشاورزي در نظر گرفته شدند. استانهای فارس نشین اما کما بیش در هر چهار قطب سهم سرمایه گذاری بسزایی را به خود اختصاص دادند.
 در مجموع دولت- ملت راسیست فارس از ابتداي برنامه هاي اول تا پنجم بر سه محور تأكيد نمود.
الف) تمركز سرمايه گذاري در مناطقي كه از جهت طبيعي و انساني قابليت توسعه بالقوه داشتند به منظور تحصیل حداكثر بازدهي اقتصادي
ب)   توجه به مناطق نسبتاَ محروم و عقب مانده و يا مناطق حساس از جهت سياسي
 ج)   سعي در جلب مشاركت مردم در فعاليت ها و امور عمراني از طريق اجراي اصل عدم تمركز اداري[1]
در لايحه بودجه سال 55 و 56 كل كشور،تبصره 13 بند الف،به صورت ويژه و نمادين بر اصل عدم تمركز و پتانسيل هاي ناحيه اي استانها در تعيين سطح اعتبارات و عدالت اجتماعي و اقتصادي تأكيد مي شود.
نكته جالب توجه در برنامه ریزی های اقتصادی دوره پهلوي دوم تأكيد برنامه ريزان در جای جای اين برنامه ها به اصل عدم تمركز استفاده از قابليت هاي توسعه در مناطق مختلف، توجه به مناطق محروم و عقب مانده، عدالت اقتصادی و... است.
با وقوع انقلاب اسلامي دولت[2] مدعي بود با تأكيد بر قانون اساسي كشور به تعيين خطوط اساسي الگويي برنامه هاي عمراني ملي خواهد پرداخت.
قانون اساسي با تأكيد بر استقلال اقتصادي و نيز توجه به تأمين نيازهاي فردي و اجتماعي انسانها در جهت رشد و تكامل آنها و نيز محوريت قسط و عدالت اقتصادي بر مناسبات توليد و توزيع كالاها و خدمات و نيز نفي تمركز و تكثر و درآمد، مبناي تدوين برنامه هاي دولت گرديد.[3] اين اصول و برخي اصول ديگر قانون اساسي مبناي تدوين برنامه هاي دولت قرار گرفت و در راستاي عملياتي كردن اهداف آن در سال 1361 "شناسايي مناطق محروم" به عنوان يك طرح مطالعاتي ملي در وزارت برنامه و بودجه آغاز شد.[4]
بين سالهاي 62-66 از طريق دفاتر برنامه ريزي منطقه اي و كميته هاي برنامه ريزي استان سازمان برنامه و بودجه طرح پايه آمايش سرزميني و طرح مطالعات جامع توسعه استاني به تدريج آماده شد تا مقدمات برنامه هاي بعدي قرار گيرد.
شناسايي تنگناها و نقاط قوت توسعه در هر استاني به منظور سرمايه گذاري برنامه ريزي شده در نقاط مختلف هدف اين برنامه بود.
در قانون برنامه اول توسعه اقتصادي،‌ اجتماعي و فرهنگي جمهوري اسلامي بين سالهاي 68-1374 يكي از اهداف كلان ده گانه برنامه سازماندهي فضايي و توزيع جغرافيايي جمعيت و فعاليت متناسب با مزيت هاي نسبي هر منطقه (مگر در مواردي كه ملاحظات سياسي و پدافند ملي ايجاب نمايد) اعلام شد.
همچنين براساس تبصره 5 قانون برنامه اول توسعه پيش بيني هاي زير به عمل آمد:
توزيع سالانه اعتبارات سرمايه گذاري هاي ثابت بين استانهاي مختلف در طول برنامه بايد به گونه اي صورت پذيرد كه در انتهاي برنامه برخورداري بخش هاي محروم از امكانات آموزشي- بهداشتي و راه مناسب روستايي، اشتغال و برق رساني بر مبناي گزارش اجمالي شناسايي بخش هاي محروم سازمان برنامه و بودجه حداقل مطابق برخورداري بخش هاي غير محروم در سال 68 باشد.[5]
دومين برنامه عمراني توسعه كشور براي سالهاي 1373 تا 1377 طرح ريزي شده يكي از اهداف اساسي اين برنامه جلوگيري از تمركز از طريق تفكيك دقيق دولت و ايجاد سه رده مديريت مركزي،‌ مديريت استاني و شهرستاني و مديريت محلي به منظور انتقال وظايف كه موضوعيت مردمي داشت به سازمانهاي محلي بود.
برنامه سوم توسعه اقتصادي دولت نيز براي سالهاي 83-1379 طراحي گرديد. در اين برنامه اهداف محوري دولت همچنان عدم تمركز اداري و اقتصادي و نيز تحقق عدالت اجتماعي، اشتغال، كاهش بيكاري در مناطق مختلف کشور وسرمایه گذاری در مناطق محروم به منظور اجرای عدالت اعلام شد.
در برنامه چهارم توسعه نيز وضع به همين منوال بود و همچنين بر عدم تمركز اقتصادي، رفع تبعيض اقتصادي از مناطق محروم و اجراي عدالت اقتصادي تأكيد شده است.
چنانچه در قسمت هاي مختلف اين قسمت آمده در جاي جاي برنامه تدوین شده در دوره پهلوي اول و دوم و جمهوري اسلامي (دولت میر حسین موسوی،هاشمی رفسنجانی، محمد خاتمی و محمود احمدی نژاد) بر مفاهيم و واژه هایي چون عدم تمركز، ‌عدالت اقتصادی، رسيدگي به مناطق محروم،‌نوسازي زيربناهاي اقتصادي در مناطق مختلف كشور و... تاکید شده است.
سوالاتی كه دراين ميان وجود دارد اين است که :
-        چرا با وجود تأكيد مؤكد ( واحتمالاً ظاهري ) برنامه ريزان اقتصادي، در دولت هاي مختلف در 80 سال اخير مناطق غير فارس علي الخصوص استانهاي آزربايجان جنوبی هر روز وضعيت اسفبارتري از لحاظ اقتصادي پيدا مي كنند؟
-        علل توسعه سریع مناطق کویری فارس نشین در حالی که به لحاظ شرایط اقلیمی، نیروی انسانی، منابع طبیعی و... در وضعیت کاملا غیر برخوردار قرار دارند، چیست؟
-        چرا "همه" استانهای فارس نشین در شاخص مهاجرت جزو استانهای مهاجر پذیرند و "همه" استانهای آزربایجان جنوبی [6] در صف اول استانهای مهاجر فرست قرار دارند؟
-        آزربايجان جنوبی با رتبه اول اقتصادي در سالهاي قبل از مشروطه[7] چرا بعد از به حكومت رسيدن حكومتي با علايق شديد نژاد پرستانه فارس محور سال به سال از لحاظ شاخص هاي اقتصادي، اجتماعي، آموزشي، بهداشتي و... دچار افت مي شود؟
-        چه نسبتي بين استعمار اقتصادي، ممنوع كردن تحصيل به زبان مادري و جايگزيني زبان تحميلي فارسي به جاي آن،تحقير فرهنگي و... وجود دارد؟

منابع:
[1]- توسعه ایرانی ،سازمان برنامه و بودجه، بی سال ص 112
[2]- خواننده محترم باید توجه داشته باشد که منظور از دولت در این کتاب همان دولت – ملت سیستم فارس می باشد که تحت هر عنوانی از اقتدار- چه پادشاهی چه اسلامی چه جمهوری و ... – کاملاَ در جهت تأمین منافع ملت فارس و استعمار ملت های تحت سلطه خودش عمل می کند . اطلاق لفظ ایران به این جغرافیای تحت کنترل ، تنها پوششی است در جهت مخفی سازی سلطه استعماری ملت آزربایجان جنوبی.
[3]- حسين عظيمي، پيشنهاد خطوط اساسي الگويي برنامه ريزي در ايران براساس قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران، تهران، سازمان برنامه و بودجه ص 1
[4]- ‌گزارش اجمالي شناسايي مناطق محروم كشور مرحله ششم، سازمان برنامه و بودجه تهران، 1367،ص 17
 [5]قانون برنامه اول توسعه،‌72-1368
 [6] در اکثر منابع آماری، استان آزربایجان غربی به دلیل مهاجرت برنامه ریزی شده اکراد جزو استانهای مهاجر پذیر محاسبه گردیده است.این در حالی است قسمت عظیمی از هموطنانمان در این استان در اثر سیاستهای راسیستی مجبور به مهاجرت شده اند.
 [7]آزربايجان جنوبی تا سال 1300 شمسي از 5 كارخانه صنعتي بزرگ در جغرافيايي موسوم به ايران 3 مورد را به خود اختصاص داده بود. تبريز با جمعيت 400 هزار نفري مركز بلامنازع اقتصادي در ممالك محروسه قاجار بوده است. گستردگي بازار، تعداد مساجد، حمام ها و كاروانسراها نشان گوياي اين امر است.به لحاظ فرهنگي دروازه ورود مدرنيته آزربايجان جنوبی بوده است. به لحاظ انديشگي و تبليغ باورهاي مدرن، نقد مذهب، سنت و... آزربايجانیان پيشگام پروژه مدرنيته در اين ديار بوده اند. اما به واقع چه اتفاقي مي افتد چنين جامعه اي با اين اوصاف با رتبه اول اقتصادي، با بارقه هاي فرهنگي مدرن و با اجتماعي در آستانه مدني شدن، بورژوازي قوي در آستانه مشروطه و... امروز بعد از 80 سال با جامعه اي توده اي و از هم گسيخته، وضعيتي فلاكت بار به لحاظ اقتصادي و با بورژوازي ويران شده و آینده ای نامعلوم مواجه است.