Tuesday, July 19, 2011

خزر تركي، مازندران انيراني - حميد دباغي



  

رئيس جمهور خاتمي در ديدار با پرزيدنت علييف، پس از بكاربردن نونام “مازندران” براي درياي “خزر” در كوشش براي از ميان بردن شگفتي ميهمان خود، گفته است كه ما (ايرانيان؟) اين دريا را “مازندران” ميناميم، همانگونه كه اروپائيان آنرا “كاسپين” ميخوانند. و افزوده است كه واژه “كاسپين” همانند واژه “خزر” داراي ريشه مشترك با نام “قزوين” است.
گذشته ماجرا
درياي خزر در دوره هاي مختلف در زبانهاي مختلف نامهاي مختلفي داشته است. تركان آنرا “خزر دنيزي”، اعراب “بحر خزر” ناميده اند. در برخي منابع به آن “خوارزم” و يا “خاليس”، “خاليمس”، “بحر شيروان”، “بحر عجم”، “جرجان” و حتي در يكي از منابع قرن ١٦ “باكو دنيزي - درياي باكو” گفته شده است. يكي از رايجترين نامهاي درياي خزر در زبانهاي اروپايي “قاسپيوس” ويا”كاسپي” بوده است.
خزر: نام قوم باستاني خزر “Khazar”، كلمه اي تركي است. ريشه اين كلمه تركي “كاز-گز” “kaz” “gez” به معني گردش و سرگرداني و سير است. خزر ويا گزر، امروز نيز در زبان تركي در مورد طوائفي كه آزادانه و بدون تعلق به سرزمين و محل خاصي دائما در حال حركت اند بكار برده ميشود. سير دگرگوني ريشه شناسي اين كلمه به شكل گزر،”gazar”،”gezer” ، كزر “kazar”، هزر “hazar” تثبيت شده است. كلمه خزر تركي در زبان عربي به صورت الخزر el-Hazar، در زبان عبري هوزاري، كوزار، “Huzari, Kozar”، در زبان لاتين گازاري، چازاري “Gazari, Chazari”، در زبان گرجي هزري “Hazari”، در زبان مجاري هوسار “Huszar” و در زبان چيني “كو-سا، كا-سات” “Ko-sa, ka-sat” ثبت شده است.
اكثريت مطلق صاحب نظران بر اين باورند كه “خزرها” اقلا در آغاز توده اي از اتحاد قبايل توركي گوناگون (توركيك) با اعتقادات شاماني-آنيميست بوده اند كه در سده هاي ٢-١١ ميلادي به تقريب در ناحيه شمال درياي خزر و غرب آن تا درياي سياه ميزيسته اند. (درمنابع چيني كلمه اي به شكل “توكواو- كوسا” ، “Tu-kuo Ko-sa” به معني خزر- ترك وجود دارد). خزرها بين قرون ٥ و ١١ ميلادي در منطقه ياد شده امپراتوري عظيم توركان خزر را بوجود آورده اند. گرچه برخي از سران اتحاديه خزري در آغاز قرن ٨  ام براي مدتي دين هاي اسلام و مسيحيت را پذيرفته بودند، بسياري از آنان در قرن ٩ ميلادي در اوج قدرت خويش به همراه توده هاي خزر به طور قطعي به دين موسوي در آمده اند. بعدها عمده گروههاي خزر با مهاجرت به اروپاي شرقي بنيان يهوديان اروپايي امروزه را (٨٥%- ٩٠% ) تشكيل داده اند. همچنين بخشي از آنها به مرور زمان در ديگر بوميان ساكن نواحي غرب درياي خزر مستحيل شده و بدين ترتيب و در اين ميان در شكل گيري تباري ملتهاي توركي اين منطقه مانند خلقهاي “قاراچاي-بالكار”، “نوقاي”، “قوموق”، “قارائيم (قاراي)”، “گاگاووز” و نيز تركهاي “آزربايجاني” نقش يگانه اي بازي نموده اند.
قزوين-كاسپي: در مورد نام شهر قزوين روايات مختلفي ذكر شده است كه وجه مشترك همه آنها غير ايراني بودن اين نام است. از مقبولترين اين روايات دو شق زير است: در گذشته هاي دور قومي غير ايراني به نام كاسي ها يا كاسيت ها در نواحي جنوبي آزربايجان و نيز لرستان امروزي ويا قوم ديگر غير ايراني بنام كاسپي ها در سواحل درياي خزر سكونت داشتند كه نام درياي خزر به زبانهاي اروپايي (كاسپين) و.. از نام آن قوم گرفته شده و به مرور زمان پس از تغيير و تعريب به قزوين تبديل شده است. نام شهر “قزوين” احتمالا منتسب به قوم “كاسپي” و به گمان برخي به قوم “كاسي-كاشي-كاسيت” است. هر دوي اين اقوام غيرايراني و يا انيراني بوده اند. “كاسپي” ها كه در ناحيه غرب جنوبي درياي خزر مطابق با آزربايجان ائتنيك كنوني در ايران ميزيسته اند، مانند كاسيهاي ناحيه “لكستان” و “لرستان” امروزي آميخته اي از گروههاي بومي با تبارهاي بسيار گوناگون و در وجه غالب “انيراني” يعني غيرايراني (پيش ايراني، پيش هند و اروپايي) بوده اند. اين قوم انيراني نيز بعدها يكسره با بوميان و نومهاجرين “توركي”، “ايراني” و “سامي” و “قفقازي” در هم آميخته و از جمله در تشكل و بافت تباري خلقهاي گيلك” و “تركهاي آزربايجان” امروزين نقش داشته است.
شق دوم روايت تركي بودن كلمه قزوين است. كلمه قز-قاز-قاد-كاس-كاد در تركي و ديگر زبانهاي آلتايي به معني صخره، كوه صخره دار، شيب تند ميباشد. اين كلمه (ريشه كلمه “قايا=قه‌يه”ي تركي امروزي به معني صخره) در ريشه شناسي كلمه “قفقاز” نيز پيشنهاد شده است. علاوه بر آن “كاس” نام طائفه اي باستاني است كه از جمله در تشكل تباري خلق توركي قزاق كنوني نيز اشتراك داشته است. بر طبق روايات تاريخي ديگري نيز، “كوز- قاز” نام دختر افراسياب “خاقان” بنيادگزار خاندان سلطنت “خان”ها، “تگين” ها و “تريم” ها و پدر قاز، بارمان، و بارس قان كه هر كدام به نام خويش شهري پي افكندند ميباشد. شهري كه به اسم “قاز” نامگذاري شد شهر قزوين در آزربايجان ايران، كه اصل آن “ كاز اويني- قاز اوينو” (به تركي بازيگاه قاز) ميباشد است، زيرا كه وي در آنجا ساكن بود و بازي مينمود. زبانشناس باستان شناس روبرت دانكوف در مقاله خويش بنام ادبيات قاراخانيان و آغاز فرهنگ ترك-اسلامي[1] ميگويد: “افراسياب “خاقان” بود، بنيادگزار خاندان سلطنت “خان”ها، “تگين” ها و “تريم” ها و پدر قاز، بارمان، و بارس قان كه هر كدام به نام خويش شهري پي افكندند.... شهري كه به اسم “قاز” نامگذاري شد شهر قزوين در ايران، كه اصل آن “قاز اوينو” (به تركي بازيگاه قاز) ميباشد، است.
مازندران-تبرستان: در متنهاي ايراني باستان و در ادبيات اوستائي (گاتاها، يسنا، يشت، ونديداد، دندكرد، زند، ويسپراد و غيره)، حتي در شاهنامه فردوسي از بوميان و ساكنان “مازندران” (سرزمين مازان ها) همراه با “گيلان” (وارنا) و ديگر مناطق جنوبي پيرامون درياي خزر و ماد شمالي همواره به شكل “انيران” (غيرايراني) ياد شده است. در اين متون غالبا ساكنان و بوميان اين مناطق به دليل رد كردن دين آريايي و اصرار و پافشاري بر رسومات و باورهاي ديرينه خويش هميشه به شكل “ديوان مازان، درنده خويان انيراني (غيرآريايي) و با صفاتي چون ديو-انسان، جادوگر، شيطان صفتان، بيرحمان، شريران، غيرمتمدنان” و غيره تصوير گرديده اند. افزون بر اين تمام بوميان زاگرس در شمال از آزربايجان امروزي تا جلگه هاي خوزستان در جنوب (آلباني، ويتتي، پانتيماتي، پانوسي، داريات، كساني، گوتي، لولوبي، ماننا، اورارتو، كاسپي، كاردوكي، سوشي، سيماش، نمري، خرخر، كاسي-كيسيا، عيلام، سومر و غيره) به احتمال نزديك به يقين همه داراي تباري آميخته، با عنصر غالب غيرآريايي و غيرايراني زبان بوده اند.
امروزه نيك دانسته است كه نياكان مفروض و بومي خلقهاي امروزي “تبري”، “گيلك” و “تالش” به ترتيب “تاپوري-تبريها” (در تبرستان)، “گلائه-گيلها” (در گيلان) و “كادوسي-كاتوزيها” (در تالشان) و نيز اقوام بيشمار ديگر ساكن پيرامون جنوبي خزر مانند “ماردي”، “اوتي”، “آموري”، “هيركاني” و غيره كه در پيدايش اين خلقها سهيم بوده اند، نه تنها به لحاظ تباري، زباني و فرهنگي همه گروههايي غيرايراني زبان، غيرايراني تبار و پيش آريايي-پيش هند و اروپايي بوده اند، بلكه از سرسخت ترين مقاومين در مقابل گسترش زبان، فرهنگ و باورهاي ايراني-زرتشتي (و بعدها عربي-اسلامي) نيز بشمار ميرفته اند. اين گروههاي انيراني (غيرايراني) با كوچ گروههاي “ايراني” و “توركي” و “سامي” و “قفقازي” به سرزمينشان طي سده هاي دراز به شدت با تازه واردين آميخته شده و سرانجام خلقهاي امروزي “تبري”، “گيلك”، و “تالش” را با زبانهاي ايراني و تباري عميقا مخلوط (مانند تبار تمام گروههاي ديگر ائتنيك در ايران و منطقه) بوجود آورده اند.
“تبريها” در دوران پهلوي در معرض يكسان سازي ملي قرار گرفته اند. در اين راستا نام نياخاكشان از “تبرستان” به “مازندران” كه به ايراني بودن آن گمان برده ميشد، تغيير داده شده است. بعدها ايراني نبودن واژه مازندران آشكار شده است.
بنابر آنچه گفته شد، “خزر” نامي توركي، “مازندران” و “كاسپين” نامهايي پيش ايراني، انيراني اند. “خزر”، “مازندران” و “كاسپين” هر سه نام اقوامي غيرايراني بوده اند. با اين حال چگونه ممكن است كه نام “مازندران انيراني” از سوي مليگرايان فارس و اخيرا رئيس جمهور آقاي خاتمي به سمبل حاكميت ملي ايران تبديل شود؟
اصل ماجرا
گرچه به دنبال خيزش مردمي سال ١٣٥٧ و به ويژه در دهه اخير گشايشي تدريجي و برخي تغييرات مثبت، آما ناپايدار، غيربنيادين، ناپيوسته و ناگسترده در سياست رسمي دولت در باره گروههاي ملي بوقوع پيوسته است، عليرغم آن پس از استقرار دولت اسلامي تاكنون هيچكدام از حكومتهاي منسوب به جناح هاي محافظه كار و يا اصلاح طلب حاكم به دگرگوني اساسي و بازسازي “اسلامي”، “انقلابي”، “اصلاحي” و يا “محافظه كارانه” در سياست رسمي دولت دست نشانده پهلوي مبني بر “انكار و امحاء گروههاي ملي غيرفارس ايران” دست نيازيده است. حتي تاكنون سياست سيستماتيك، طرح ريزي شده و كودتا ساخته ديكتاتوري پهلوي و پس از آن جمهوري اسلامي در مورد گروههاي ملي ايران به گونه اي شفاف و فراگير نه در افكار عمومي و نه به صورت كارشناسانه مورد بررسي، ارزيابي، بازنگري، بازبيني و يا نقد قرار نگرفته، چهارچوب ذهني و پايه هاي نظري آن آشكار و تبيين نگرديده است. (در اين ميان مجلس شوراي اصلاح طلب كه براي نخستين بار هر چند گهگاه به برخي از مسائل گروههاي ملي ايران ميپردازد، استثنائي قابل ذكر و تقدير است.)
با اين اوصاف جاي شگفتي نخواهد بود اگر كه گروههاي ملي ايران پس از اين نيز از احتمال انجام بازبيني و تحقق دگرگونيهاي ياد شده بخصوص از جانب جناح تجربه شده محافظه كاران حكومت اسلامي به يكباره قطع اميد كرده باشند. افزون بر آن همه شواهد و داده ها دال بر آن است كه موج نوي از نوعي مليگرايي افراطي فارس در ميان دولتمردان و محيطهاي سياسي و روشنفكري منسوب به عنصر قومي حاكم فارس در حال شكل گيري و گسترش ميباشد. بنظر ميرسد كه خزر ستيزي كنوني نيز نه منشاء اعتقادي-ايماني بلكه جزئي از و در بستر همين سياست “مليگرايي افراطي غيرفارس گريز” و “تورك ستيزي پادگاني” اي است كه از زمان رضاخان آغاز شده است.
رئيس جمهور
به عنوان نمونه مواضع آقاي خاتمي، رئيس جمهور منتخب اصلاح طلب و منادي گفتگوي تمدنها در مورد “گروههاي ملي ايران” و “نامهاي ملي ممنوع شده” نيز در زمينه سياست عمومي جمهوري اسلامي كه آنهم بنوبه خود ادامه سياست دولت پهلوي است قابل بررسي ميباشد. به “كارزار خزرستيزي” اخير و ادعاي ايشان در باره نام درياي خزر مبني بر اينكه “مردم ايران درياي خزر را مازندران مينامند” نيز ميتوان در اين چهارچوب نگريست. در رابطه با اين مورد خاص خالي از فايده نخواهد بود كه يادآوري شود:
-          ايشان رئيس “جمهور” مردم ايران و نه منتخب و نماينده فقط يك گروه ملي-زباني خاص كشور ميباشند. پذيرش اين امر بديهي، وابسته به درك و قبول اين واقعيت است كه “كشور ايران كشوري موزائيك مركب از فرهنگها، زبانها و گروههاي مختلف اجتماعي، اعتقادي و مدنيتهايشان” است. به نظر ميرسد سخنان فوق ايشان نه از موضع تمثيل تمام شهروندان و گروههاي ملي ايران، بلكه تنها به نمايندگي از عنصر قومي مشخصي بر زبان آورده شده باشد.
-          پايه هر اصلاح سياسي و بويژه فرهنگي در كشور، از “اصلاح ذهنيت نادرست تك زبان، تك فرهنگ، تك ائتنيكي، تك باور و تك انديشه شمردن مردم ايران” آغاز ميشود. در كشوري مانند ايران اصلاحات نه با حفظ وضعيت موجود، نه با سخت چسبيدن به انديشه تك ملتي-تك دولتي، نه با خود فريبي و تكرار افسانه هاي حماسي، نه با ادامه انحصار حاكميت قومي در عرصه هاي گوناگون سياسي، فرهنگي و اجرائي، بلكه با آغاز به شناختن ساختار ناهمگون و كوشش به پذيرفتن بافت چندگانه شهروندان خويش در بسياري از زمينه ها و به طور مشخص گروههاي ائتنيك و ملي و با مشاهده نارسائيها و مقاومت موجود در شناسايي و پذيرش اين تكثر از سوي دولت قابل تحقق اند.
-          هر نوع گفتگوي موفق بين تمدنها بدون پذيرش رسمي وجود “مدنيتهاي گوناگون درون كشوري” بدور از صميميت و به ناچار محكوم به ناكامي است. چطور ميشود در خارج از گفتگوي تمدنها، چندگونگي ها و لزوم بردباري سخن راند در حاليكه وجود چندگانگي ملي ديرپا، فرهنگهاي رنگارنگ اما رو به مرگ و مدنيتهاي انكار شده گوناگون در داخل و پيرامون كشور به رسميت شناخته نميشوند و روند نابردبارانه و فزاينده پاكسازي نامهاي تاريخي-جغرافيايي غيرفارس در داخل كشور-كه سمبل مدنيتهاي گوناگون اند- به صحنه سياست خارجي نيز گسترانده ميشود؟
-          گرچه گروههاي ملي ايران در انتخاب نام براي اماكن جغرافيايي دور و نزديك، معاصر و تاريخي و غيره آزادند (ويا بايد باشند)، شايسته خواهد بود كه در صورت استفاده ايشان از اين آزادي به جاي آنكه گفته شود “ما ايرانيان درياي خزر را مازندران ميناميم”، گفته شود كه “به زبان فارسي درياي خزر را مازندران مينامند” (كه خود اين ادعا نيز صحيح نيست. كاربرد نام “درياچه مازندران” بجاي “درياي خزر” در زبان فارسي بيش از آنكه يك قاعده باشد يك استثناء است). زيرا دست كم ايرانيان ترك (آزربايجاني) كه اكثريت نسبي مردم كشور را تشكيل ميدهند و نيز تركمنها و غيره هرگز اسمي به جز خزر جهت ناميدن اين دريا بكار نبرده اند و مسئله اي با اين نام ندارند. توركهاي ايران “درياي خزر” را “درياچه مازندران” نمينامند.
-          موضع تركها و تركمنها از آن جهت نيز مهم است كه در حاليكه دو گروه مذكور از ساكنان اصلي پيرامون خزر-هم در سوي ايراني و هم در سوي غيرايراني آن- ميباشند، گروه قومي-ملي فارس به لحاظ جغرافيايي جزء ساكنين پيرامون درياي خزر شمرده نميشود. هرچند نظرات گروه قومي اخير در باره نام و سرنوشت درياي خزر بيشك شايان دقت است، نهايتا در سوي ايراني اين دريا گروههاي “ترك”، “تالش”، “گيلك”، “تبري” و”تركمن” ساكنند كه هيچكدام تاكنون نام خزر را زير سوال نبرده اند.
گمانه ها
ممكن است كه گفته شود “خزرستيزي” برخي منشاء اعتقادي داشته به سبب موسوي باور بودن خزرهاست. اين احتمال بسيار ضعيف است از آنرو كه دست كم به ادعاي خود اسلامگرايان مسئله ايشان نه موسويان و يهوديان، بلكه دشمني با صهيونيسم نژادپرست و اسرائيل اشغالگر است. هرچند كه امروزه بسياري از موسويان (اعتقادي)، يهوديان (زباني)، صهيونيستها (ايدئولوژيك) و اسرائيل (سياسي) همه خزرها را گرامي داشته از آن خود ميدانند، قدر مسلم اين است كه خزرها نه يهودي به معناي زباني-تباري، نه صهيونسيت و نه اسرائيلي بودند. از جنبه اسلامي نيز قاعدتا ميبايست انتظار داشت كه خزرهاي موسوي موحد بسيار مقبول تر از بت پرستها و آنيميستهاي مازاني و كاسپينهاي انيراني تلقي شوند.
علاوه بر آن در صف مدافعين آتشين نونام “درياچه مازندران” گروههاي مليگراي افراطي فارس نيز قرار دارند كه نه تنها اسلامگرا شمرده نميشوند، افزون بر آن داراي روابط بسيار حسنه تاريخي اي با دولت اسرائيل ميباشند.
به همه حال خزر توركي بسيار نزديكتر از مازندران و يا كاسپين انيراني به مردم فعلي ايران است. نه فقط از اينرو كه خزرها گروهي موحد ميبوده اند، نيز از اينرو كه بر خلاف مازان و كاسپي و غيره انيراني كه زبان و فرهنگشان از صحنه تاريخ به يكباره حذف شده است، هم امروزه اكثريت نسبي مردم ايران را توركها تشكيل ميدهند كه زبان و فرهنگشان اگرچه ادامه مستقيم زبان و فرهنگ توركهاي خزري شناخته نميشود، بيشك از پيوند و همبستگي گسترده و ژرفي با آن برخوردار است.
ممكن است برخي از زاويه ديگري به مسئله نگريسته، رويكرد جديد دولتمردان به گروههاي غيرآريايي، پيش ايراني مانند مازانها و سرزمينشان مازندران را نشانه مثبتي دال بر دور شدن از دهه ها سياست انگليس ساخته رسمي دولت، ترك “افسانه آريايي بودن مردم ايران”، چرخش در “غيرفارسي ستيزي ديكتاتوري افسران پهلوي” و آغاز به يكسان انگاشتن تمام گروهها و ميراث فرهنگي-تاريخي ايشان” فارغ از وابستگيهاي تباري و منسوبيتهاي زباني بشمار آورده آن را به فال نيك بگيرند. اين احتمال نيز ضعيف است چونكه اگر چنين انگيزه هاي خيري در ميان ميبود، بهتر آن بود كه كار را نه از گراميداشت گروههاي باستاني انيراني، بلكه از گراميداشت فرهنگ، زبان و هويت گروههاي ملي حي و حاضري مانند تركها  و اعراب ايران و غيره، از طريق اقدامات عملي ماندگار و جدياي چون “اعطاي حقوق برابر به گروههاي ملي، رفع ممنوعيت و لغو بايكوت دولتي اعمال شونده بر زبان، فرهنگ و هويت ايشان” آغاز كرد. حتي ميشد مژده آزاد شدن “تعليم و تعلم به زبانهاي ملي” مانند تركي و غيره را كه علي رغم نص صريح قانون اساسي فعلي به طور غيرقانوني و پس از گذشت ٢٣ سال پس از انقلاب بهمن هنوز هم به مرحله اجراء در نيامده است، و يا “آزادي انتخاب نام بدين زبانها” را اعلان نمود.
برآمد
آشكار است كه “درياچه مازندران” ناميدن “درياي خزر” بجز ارضاء كوتاه مدت برخي حسيات مليگرايانه فارسي در داخل كشور و يا دامن زدن به آنها كوچكترين تاثير مثبتي بر سرنوشت اين دريا، چگونگي تقسيم منابع آن ميان كشورهاي ساحلي، موقعيت ايران در اين كشمكش ويا بهسازي روابط ميان ملل و دول منطقه نخواهد داشت و از اينرو مانور و تاكتيكي به همه حال “فاقد ارزش حربيه” است. اما به اين سبك نگرش از ابعاد ديگري نيز ميتوان پرداخت:
-          نخست آنكه اين سبك نگرش نشانگر آنست كه در محدوده رابطه بين دولت و مسئله گروههاي ملي كشور، در بر پاشنه سابق آريامهري ميچرخد. هنوز هم دولت بدون توجه به و يا با انكار تكثر ملي كشور و رد وظائف خويش در شناسايي، حفظ و گسترش هويت، زبان و فرهنگ گروههاي ملي، خود را همچنان نماينده گروه قومي خاصي، عنصر قومي فارس بشمار ميآورد. ادامه اين وضعيت پس از انقلاب بهمن، سقوط بلوك سوسياليستي، تثبيت مسئله حقوق بشر به عنوان گفتمان مركزي عصر كنوني و آغاز حركت اصلاحات و گفتگوي تمدنهاي آقاي خاتمي حقيقتا باعث تاسف است.
-          از زاويه پراگماتيزم صرف، “توركي نخواهي به هر قيمت” و اصرار بر نديدن اين واقعيت كه ايران پس از تركيه دومين كشور داراي بيشترين نفوس تورك در جهان است، آنهم با توجه به بافت ملي خاص ايران كه در آن هيچ گروه ملي اي از جمله فارسها داراي اكثريت مطلق نميباشند، بيگمان روشي بدور از آينده نگري سياسي بوده و به لحاظ داخلي ميتواند بسيار پرهزينه باشد.
-          در جبهه خارج، طرد نامهاي تاريخي توركي به هر بهاء حتي به قيمت پذيرش نامهاي غيرايراني مازندران و يا كاسپين، بي توجه به دگرگونيهاي حادثه در نقشه جغرافيايي معاصر و همسايگي زميني و دريايي ايران با چهار دولت كه داراي نوفوس عمدتا تورك ميباشند (تركمنستان، كازاخستان، آزربايجان، تركيه) و به مثابه دريچه اي گشوده به سوي جهان معاصر، دنياي غرب، گذرگاهي به كشورهاي پيشرفته صنعتي و جوامع دمكرات اروپايي براي ايران بشمار ميروند، فدا كردن ناسنجيده منافع درازمدت كشور به منافع بسيار كوتاه مدت فرضي است.
-          در كشور كثيرالمله اي مانند ايران كه به هر تقدير و از قضا اكثريت نسبي شهروندان آن را تركها تشكيل ميدهند و  با توجه به سابقه ناخوش اعمال نزديك به يك صد سال قوم گرائي برتري طلب و تورك ستيزي رسمي سيستمهاي حاكم در اين كشور، اينگونه اقدامات حسي كه به آساني و بدرستي در بستر جريان مليگرايي افراطي فارسي و تورك ستيزي بيمارگونه تفسيرپذيرند، بسيار تحريك آميز بوده و فاقد دورانديشي بايسته اند.
-        نكته قابل ذكر ديگر اينكه همانگونه كه پاسداري از ميراث تاريخي و مدني مربوط به گروههاي باستاني ايراني- كه نامهاي تاريخي را نيز شامل ميشود- ميتواند به نوعي ژست پسنديده در احترام به گروههاي ايراني تبار و ايراني زبان كنوني داخل و خارج كشور شمرده شود، پاسداري از ميراث تاريخي و مدني گروههاي تاريخي توركي- كه شامل نامهاي تاريخي مانند خزر نيز ميشود- ميتواند نوعي ژست احترام آميز از سوي مسئولين نسبت به شهروندان و گروههاي كنوني توركي تبار و توركي زبان كشور به شمار آيد، البته اگر به وجود چنين شهروندان و گروههايي، به لزوم ابراز چنين احترامي قائل باشيم. يادآوري ميشود همانگونه كه برخي از ادبا و سياسيون مليگراي فارس، به صواب ويا به خطا، از ديرباز خود را ميراثدار فرهنگي، سياسي و تباري اقوام و دول دور و نزديك آريايي-ايراني منطقه اي كه خود آنرا “حوزه فرهنگي ايران” ناميده اند (مانند پارت، ماد، هخامنشي، ساساني، ساماني، طاهري، صفاري، بويه، زند و غيره) ميدانند، عده اي از ادبا و سياسيون مليگراي ترك نيز، با همان ذهنيت و منطق خود را ميراثدار فرهنگي، تباري و سياسي اقوام و دول توركي منطقه (مانند خزر، آوار، هون، پچنك، غزنوي، خوارزمشاهي، سلجوقي، صفوي، افشار، قاجار و غيره) به شمار مي آورند.
سمبولها و جنگ سمبولها
همبستگيها و پيوندهاي موجود بين مردم و دولتهاي همسايه مانند گذدشته، فرهنگ و نامهاي مشترك و يا خود گروههاي ملي ساكن در دو سوي مرزهاي بين المللي (تركها، تركمنها، كردها، عربها، بلوچها، ارمنيها، تالشها، يهوديها، تاجيكها، براهوييها،....) ميبايست از سوي دولتمردان و دولت زنان به عنوان سمبل دوستي و نزديكي بين مردم و بين كشورها تلقي شده و وسيله اي براي گسترش روح بردباري، بهزيستي و همزيستي در منطقه و در ميان دولتها باشند.
دستكاري نابجا در اين مشتركات تاريخي و ارزشهاي فرهنگياز جمله نامهاي جغرافيايي و يا تخريب مداوم آنها، استفاده ابزاري از گروههاي ملي مشترك جهت تعميق دشمنيها، گسترش بدبيني، اعمال فشار بر رقبا و دشمنان واقعي و يا خيالي، ايجاد بحرانهاي نو در اين منطقه بحران زده، تسليم شدن به موج ملي گرايي افراطي و در اين راستا تعويض نامهاي تاريخي غيرفارس، نونامگذاريهايي بي پايه مانند تبديل يك شبه “درياي خزر توركي” به “درياچه مازندران انيراني” و پافشاري نامعقول بر آنها از سوي دولت مردان (در ايران ٩٧% ) و دولت زنان (در ايران ٣% )، يعني ادامه سياستهايي كه دولت ايران پس از كودتاي انگليسي سال ١٩٢٠ بي وقفه در حال اجراي آن است، بي بصيرتي محض و كوته بيني اي غيرقابل بخشايش است. اينگونه اقدامات حاصلي به جز افزايش تنش و كاشتن تخم بي اعتمادي متقابل بين ايران و دولتهاي منطقه و نيز بين خود ملل ساكن در ايران نخواهد داشت.
منطقه ما آنچنان منطقه اي است كه گزاردن ممنوعيت بر بادبادك پراني و يا تخريب مجسمه بودا در ذهنيت طالبان به نادرستي ميتواند سمبل قدرت و حاكميت دولت بر شهروندان انگاشته شود و در مقابل پراندن بادبادك از سوي كودكان و نوجوانان آزاده افغانستان و يا گراميداشت يك مجسمه بيجان به درستي سمبل آزادي، مدنيت و زندگي به حساب آيد. زدودن حافظه مشترك و تخريب ميراث تاريخي خلقها با نونامگذاريهايي مانند “مازندران انيراني” به جاي “خزر توركي” نيز ميتواند از سوي دولتمردان مليگراي فارس به نادرستي سمبل حاكميت دولت ايراني-اسلامي در منطقه شمرده شود. همانگونه كه در واكنش، تلفظ و پايداري بر نام توركي خزر از سوي مردم آزاده و صلح پرور ترك و غيرترك ميتواند به سمبل آزادي، پاسداري از ميراث تاريخي مشترك، هويت ملي خويش و رمز دوستي خلقها تبديل گردد.
دو بزرگ، دو گفته
نخستين گفته از بزرگي محرم به “رازهاي سرزمين من” دكتر رضا براهني است. مايلم كه بخش اول اين وجيزه را در پيوند با مسئله “تغيير نام درياي خزر به درياي مازندران” و بخش دوم آن را “ممنوعيت نامهاي جغرافيايي، تاريخي، اشخاص و اماكن به زبانهاي ملي” تعبير نمايم:
“زدودن حافظه مشترك شرقيان بدترين نوع غربزدگي است، به همان صورت كه زدودن حافظه مشترك يك قوم بدترين خيانت به ادامه حيات آن قوم است.”
و دومين، سروده اي از سياوش كسرائي خطاب به “درياي خزر”:
از اين سوي با “خزر”
دريا” دوباره ديدمت افسوس بي نفس
پوشانده چشم سبز
در زير خار و خس
دامنكشان به ساحل، بيرون ز دسترس!
دريا دوباره ديدمت آرام و بيكلام
دلتنگ و تلخكام
در جامه كبود سراپا نگاه و بس!
ابريست چشم تو
ابريست روي تو
تا ژرفناي خاطر تو ابريست!
خورشيد گوئيا
در عمق آبهاي تو مدفونست
اما بهر دمي كه چو سالي است در گذر
من آفتاب طالع
من آسمان سبز ترا ميكنم هوس!
موجت كجاست تا به شكن هاي كاكلش
عطري ز خاك و خانه خود جست و جو كنم؟
موجت كجاست تا كه پيامي بصدق دل
بر ساكنان ساحل ديگر
همراه او كنم!؟
كاينجا غريب مانده پراكنده خاطريست
دلبسته شما و به اميد هيچ كس!
دريا متاب روي
با من سخن بگوي
تو مادر مني به محبت مرا ببوي
گرد غريبي از سر و رخسار من بشوي
دريا مرا دوباره بگير و بكن ز جاي
بگذار همچو موج
بار دگر ز دامن تو سر برآورم
در تندخيز حادثه فانوس بركشم
دستي بدادخواهي دلها در آورم
دريا ممان مرا و مخواهم چنين عبث!
در پشت سر مخاطره در پيش رو هلاك
مرغ هوا گرفته و پا بستگي به خاك
بر اشتياق جان
سدي ز پيش و پس
باري
من موج رفته ام
اما تو اي طپنده بخود تازه كن نفس
بشكف چو گردباد و گل رستخيز باش
با صد هزار شاخه ي فرياد سر بر آر
مرغ بلند بال
توفان در قفس
ارديبهشت- ١٣٦٨ – باكو- آزربايجان
[1]  -Qarakhanid Literature and the Beginnings of Turco-Islamic Culture-Robert Dankoff
در همين مورد در بولتن شماره 7 Aacar, Association For The Advancement Central Asian Research Fall 1989  چنين آمده است: "مشاهدات محمود كاشغري (نويسنده كتاب ديوان الغات الترك، قرن 10 ميلادي) در باره افراسياب محتاج نگاهي نزديكتر ميباشد. در توضيح در باره دختر "كوز" اطلاعات جالبي داده ميشود: "كوز" نام دختر افراسياب، كسي كه شهر "قزوين" را ساخت ميباشد. شكل ريشه اي اين كلمه "كاز اويني" به معني محل بازي كاز به تركي ميباشد زيرا كه وي در آنجا ساكن بود و بازي مينمود..."


 
Sozumuz, a window opening to the life/culture of the turkish nation of iran/south azerbaijan:
http://sozumuz.blogspot.com/
http://sozumuz-turk-dovletler.blogspot.com/

No comments:

Post a Comment