Sunday, December 19, 2010

تاملاتی در باب دین – 5

گونای تبریزی
پیش از پیگیری بحث های قبلی ، لازم است جریان دیگر مذهبی یعنی" صوفیه" را به بحث بگذاریم که تاثیرات این جریان نیز در وضعیت کنونی ما شاید کمتر از شریعت فقها نباشد و در شکل گیری این جریان نیز ردپای راسیسم به وضوح مشخص است.
بررسی و نقد جریان صوفیه که مفهوم "عرفان" را به انحرافی عظیم کشانده است به معنای رد تقسیم بندی مرسوم دینداری نیست (1.دینداری مصلحت اندیش 2.دینداری معرفت اندیش 3.دینداری تجربت اندیش – در این باره ر.ک. به: اصناف دین ورزی ، عبدالکریم سروش ، مجله کیان ، شماره 50)
صحبت از حمله به تلاشهایی که برای درک حقیقت و مغز کلام صورت گرفته نیست بلکه از مسلک و راهی است که از ترک دنیا و گوشه نشینی و ریاضت و ... آغاز میشود و به نتایج فاجعه بار ریا و خودخواهی و انزوا و تنبلی و رذالت های اخلاقی و تاویل و تفسیر به رای و ... منتهی می شود.
ببینید در همان سالهایی که غرب در تلاش برای عقلانی کردن همه اموراتش من جمله ادیانش بود تحفه هایی که از غرب برای ما می آمد کتابهای علمی نبودند بلکه همه کتابهای نظم و نثر که امروزه در زمره کتب عرفانی قرار دارند توسط مستشرقان غربی به صورت نفیس چاپ شده و در اختیارمان قرار می گرفت ، کتابهایی که از منظر نسخه شناسی ایرادات اساسی دارند و مشکوک به جعل هستند اما با مهر تایید موزه های معتبر غربی برایمان مسجل شده اند تا آنانکه از آفتهای شریعت فقهی خسته و گریزان شده اند بلکه در دام و دامن تصوف افتند گویی قرار نیست هیچ گاه کورسویی از عقلانیت نصیب ما شود.
وقتی عرفان از شور آغازین فاصله گرفته شکل سیستماتیک می یابد و خانقاه ها و درگاه ها و تکیه ها و سلسله مراتب مرید و مراد و خواجه و شاهد و ساقی و قطب و... پدید می آیند اندک – اندک ننگها و آفتها و رذایل رخ می نمایند. اقامت در خانقاه ، مستلزم بیکاری (ترک تعلقات دنیوی) و بی زنی (چشم پوشی از خوشیهای دنیا) بود که همین زمینه را برای انحرافات اعتقادی و اخلاقی فراهم می آورد. چه باک از گفتن این حقیقت که این چشم پوشیهای ظاهری از تعلقات و لذات مقدمه ورود به منجلابی از فساد و رذیلت شد. اما علاقه ما از ورود به این بحث من باب رساله ای در دفاع از اخلاق نیست (که اگر بود هم شایسته بود ، هرچند که برخی شاعران معاصر ما خیال میکنند تابوشکنی های اخلاقی نشان از مدرنیته دارد ، در این باره ما پیشتر در مقاله "زنگ خطری بر ادبیات معاصر آذربایجان جنوبی" سخن گفته ایم) صحبت از فراق تاریخی ما از عقلانیت است خواه بواسطه شریعت فقها باشد خواه طریقت عرفا.
و دلیل دیگر برای این علاقه ، این است که راسیسم همه این رذالتها را به پای ترکان می نویسد و ادعا میکند که نژاد برتر و پاک در جغرافیایی که ایران می نامند هیچ گاه به این آلودگی ها مبتلا نبوده و گویا هم نشینی و مصاحبت با ترکان همه خصلتهای غیراخلاقی را برای ادیبان و عارفان فارس به ارمغان آورده است.
پس شما را دعوت می کنم با کمی حوصله و البته تحمل ، این دوره تاریک را ورق زنیم با این توضیح کوتاه که از ذکر برخی از نوشته های ادبا و عرفایی همچون سعدی ، عبید زاکانی ، فرخی سیستانی ، ایرج میرزا و امثال اینها به دلیل استفاده از کلمات رکیک و غیراخلاقی ، آگاهانه خودداری کرده ام.
***
"هم جنس بازی رسم رایجی بود چنان که حتی گوشه خانقاه و خلوت مدرسه هم ممکن بود صحنه آن باشد."  (از کوچه رندان ، عبدالحسین زرین کوب ، انتشارات امیرکبیر ، ص 44)
اینکه هم جنس بازی از چه زمانی در جوامع بشری رایج گشته و منشا یونانی یا غیر دارد و چرا در دوره هایی دچار شدت و ضعف شده و... موضوع ما نیست. ما از دو جنبه به این قضیه می پردازیم یکی از رواج آن در تصوف عارفانه و گذشته جغرافیایی که امروز ایران می نامند و دیگر این افترای بزرگ که راسیسم فارس به ما می زند که همه زشتیهایش را به پای ترکان می نویسد ، حتی اموری که هیچ ربط و دخلی به ما ندارند را.
"شاهدبازی در ایران دو منشا دارد یکی یونان و دیگری ترک. شاهدبازی یونانیان با حفظ جنبه مثبت و فلسفی در ایران وارد عرفان شد و به عشق الهی و معنوی تفسیر شد. اما بچه بازی ماخوذ از ترکان جنبه زمینی داشت و با عمل جنسی همراه بود."  (شاهدبازی در ادبیات فارسی ، دکتر سیروس شمیسا ، انتشارات فردوس ، صص 15-16)
می بینید که این جناب ، حتی برای این عمل معلوم نیز، دو جنبه قائل شده و طبیعتا جنبه منفی اش متعلق به ترکان می شود. حال فارس ها کجای این بازی قرار دارند؟، معلوم نیست ، دامن آنها پاک است ، همیشه پاک است ، حتی دامن نزدیکانشان: "شاهدبازی ابدا در فرهنگ هند وجود نداشت." (همان ، ص 34)
مگر این امکان دارد؟ آنهم در جامعه ای که مرتاضان و طریقت هایش به صدور عقایدشان به دیگر نقاط از جمله به عارفان فارس پرداخته اند. نویسنده محترم ابدا علاقه ای ندارد که به این تناقض پاسخ دهد اما نمی تواند تنفر خود را از ترکان "هم وطن"(؟) اش پنهان کند:
"غزنویان ترک نژاد بودند و لذا بدیهی است که لواط در نزد ایشان مرسوم بوده است." (همان ، ص 39)
این جناب که شاید حتی نتواند سلسله های ترک را کامل بشمارد گویی فراموش کرده که اکثر شاعران و ادبا و عارفانی که مجموعه ادبیات فارسی را پدید آورده اند برای دریافت صله ای از همین سلسله های ترک صف کشیده بودند و دیوانهاشان سرشار از تعریف و تمجید نه فقط از شاهان که حتی از ماموران رده چندم این سلسله ها است و هرچه هست (از خوب و زشت) در دیوانها و اعمال اینهاست ، حال به جای قضاوت عقلانی و منصفانه در خصوص این شارلاتانهای عافیت طلب که میتواند همه پایه های ادبیات فارسی را زیرو رو کند می خواهند هر لکه ای از ننگهای خود را به ترکان بچسبانند. نمی گویم سلسله های ترک ، معصوم بودند ، لیکن از خوب و بد اعمالشان اگر از اندک سلسله مشکوک فارس پاکتر نباشند ، زشت تر که نیستند. بگذریم از خصایص فرهنگ پاک راسیستی که حاکم بر ما کرده اند که لجن زاری است که بوی تعفن اش شهره خاص و عام است. نمی خواهم از موضوع بحث خارج شوم والا همین سلسله های هخامنشی و ساسانی که اینک در هر گوشه این کشور هر اثر باستانی که پیدا میشود تصادفا ! و انحصارا به این دو سلسله منسوب می شود و گویا غیر از این دو سلسله ، دیگر هیچ سلسله باستانی در این کشور وجود نداشته اما شرح عشق بازی های خانوادگی شاهان و شاهزادگانشان را هم می دانیم و جالب اینجاست که راسیسم نیز هر چقدر هم انکار و حیله گری کند باز هم تلویحا مجبور به اعتراف می شود:
"آراسپ عقیده داشت که عشق چیزی است اختیاری ، اگر کسی نخواهد به زنی عشق ورزد ، نخواهد ورزید و امثالی ذکر کرد ، مانند موارد دختر و خواهر و امثال آنان که هر قدر زیبا باشند پدر و برادر و سایر اقربای نزدیک عشق به آنها نمی ورزند زیرا نمی خواهند چنین کنند. کوروش به عکس معتقد بود که عشق اختیاری نیست..." (تاریخ ایران باستان ، مشیرالدوله پیرنیا ، تهران ، نشر دبیر – سمیر ، 1386 ، ج 1 ، ص 267)
بگذریم.
اتهاماتی که به سلسله ها و شاهان ترک در کتابهای به ظاهر ادبی و تاریخی زده شده است آنقدر زیاد است که تنها خلاصه ای از آنها را می آوریم:
کمتر کتاب ادبی و عرفانی را می توانید بیابید که از عشق سلطان محمود غزنوی به غلامش ایاز سخن نگفته باشد. اما قبل از پرداختن به آن بد نیست اشاره ای به مطلبی از کتاب "سیاست نامه" متعلق به نظام الملک داشته باشم که پدر سلطان محمود (سبکتکین) را غلامی معرفی کرده که در نیشابور و سرخس آواره صاحبش بود و "سخت غمناک بودم از حال و روزگار خود و بی دوستی که کسی مرا نمی خرید و ..." و عاقبت نصیب سامانیان می شود! (ر.ک. به: سیاست نامه ، نظام الملک ، تصحیح عبدالرحیم خلخالی ، 1310 ، ص 249)
و بعد فرزند همین سبکتکین ، سلطان محمود غزنوی می شود که او هم بنا به گفته این آقایان مدام با غلام ترکش ایاز (ابوالنجم ایاز بن اویماق) مشغول بوده و معلوم نیست اگر واقعا چنین بوده آن قلمرو وسیع را چه کسی اداره می کرده و صله شاعران متملق فارس را چه کسی پرداخت می کرده؟
"عشقی که سلطان یمین الدوله محمود را بر ایاز ترک بوده است معروف است و مشهور. آورده اند که سخت نیکو صورت نبود ، لیکن سبز چهره یی شیرین بوده است ، متناسب اعضا و خوش حرکات و خردمند و آهسته." (چهار مقاله ، نظامی عروضی ، مصحح دکتر محمد معین ، انتشارات ابن سینا ، 1341 ، ص 55)
"نماند از وشاقان گردن فراز   کسی در قفای ملک جز ایاز
نگه کرد کای دلبر پیچ پیچ   ز یغما چه آورده ای؟ گفت هیچ
من اندر قفای تو می تاختم   ز خدمت به نعمت نپرداختم" (بوستان سعدی ، مصحح دکتر یوسفی ، ص 92)
"جمال دولت او داده ملک را رونق
چنانکه دولت محمود را جمال ایاز" (دیوان فارسی فضولی ، به اهتمام حسیبه مازی اوغلو ، کنگره بزرگداشت ملا محمد فضولی ، 1374 ، ص 228)
"گفت ایاز خاص را محمود خواند   تاج دارش کرد و بر تختش نشاند
گفت شاهی دادمت لشگر تراست   پادشاهی کن که این کشور تراست" (منطق الطیر ، عطار نیشابوری ، به اهتمام سیدصادق گوهرین ، انتشارات علمی و فرهنگی ، ص 172)
مولوی در دفتر پنجم مثنوی ، داستانی در خصوص سلطان محمود و ایاز دارد و در این داستان به غایت طولانی در نهایت عشق آنان را الهی و عرفانی تفسیر (تاویل) می کند و با تجلیل از مقام والای ایاز ، دفتر پنجم مثنوی را به پایان می برد.
تنفر تاریخی از ترکان را بایستی از ناصر خسرو ، هرچند نیمه کاره ، رها کنیم تا به سراغ عارفان و ادبای هم جنس باز رویم:
ترکان رهی و بنده من بوده اند
من تن چگونه بنده ترکان کنم (دیوان ناصر خسرو ، به کوشش مجتبی مینوی و مهدی محقق ، موسسه اطلاعات اسلامی ، 1357 ، ص 372)
***
"لفظ شاهد و حجت به معنی زیباروی در مصطلحات صوفیان از این عقیده سرچشمه گرفته است به مناسبت آنکه زیبارویان گواه یا دلیل جمال حق تعالی فرض شده اند. احمد غزالی (متوفی 420) و عین القضا میانجی از اعاظم صوفیه (مقتول 525) و اوحدالدین حامد بن ابی الفخر کرمانی (متوفی 635) و علی حریری (متوفی 645) و فخرالدین عراقی (688) هم بر این عقیده بودند و داستانهای شاهدبازی و جمال پرستی ایشان در کتب رجال و حکایات صوفیه مذکور است." (شرح مثنوی شریف ، بدیع الزمان فروزانفر ، انتشارات علمی و فرهنگی ، 1373 ، ج 1 ، ص 31)
با تاملی کوتاه در تالیفات عرفا و ادبا ، روشن می شود که عاشق و معشوق در این نوشته ها غالبا از یک جنس (مذکر) هستند و بسیاری از این قطب های طریقت و ادب بی محابا از ذکر چنین عشق هایی خودداری نمی کردند. مثالها در این خصوص بسیار است و ما تنها به خلاصه ای بسنده می کنیم:
"مشهور است که احمد غزالی شاهدباز بوده و خدمتکار امرد ترک داشته که او را دوست می داشته ..." (مجموعه آثار فارسی احمد غزالی ، به اهتمام احمد مجاهد ، انتشارات دانشگاه تهران ، 1370 ، ص 45)
در خصوص به میان آوردن نام ترکان در این مثالها پیشتر صحبت کردیم و تکرار نمی کنیم.
"آورده اند که جمعی از صوفیان بر احمد غزالی وارد شدند پسری نزد او بود و گلی ، گاه به گل می نگریست و گاه به آن پسر. آن جمع وقتی نشستند یکیشان گفت شاید ما شما را مکدر کردیم (مزاحم شدیم) احمد غزالی گفت آری والله! همگی از آن کلام وجد نمودند و با هم صیحه کشیدند..." (همان ، ص 46)
آوازه این عشق بازیها به شمس تبریزی نیز رسیده است. در "مقالات" شمس تبریزی از عشق احمد غزالی به پسر اتابک تبریز سخن می رود و در داستانی از علت زود بازگشتن غزالی به تبریز:
"از زود بازگشتن او اهل تبریز گفتند که او قطعا از برای فلان پسر شاهد می آید." (مقالات شمس تبریزی ، مصحح محمد علی موحد ، انتشارات خوارزمی ، 1369 ، ص 324)
"تا روزی خبر به اتابک تبریز بردند که از ما باور نمی کنی اینک بیا بنگر از روزن حمام ، خفته است و پای بر کنار آن پسر که می گوئیم نهاده است." (همان)
عراقی در دیوانش به این داستان اشاره کرده است:
"پسری داشت شحنه تبریز   حسن او دلفریب و شورانگیز
شیخ عالم امام غزالی   آن جهان علوم را والی
گشت آگاه زان گزیده خصال   صفتش فهم کرد از استدلال..." (دیوان عراقی ، ص 356)
عین القضاه همدانی ، شاگرد احمد غزالی که به جهت سخنان بی پروایش در سی و سه سالگی به دار آویخته شد (525 ه.ق) می گوید:
"جانم فدای کسی باد که پرستنده شاهد مجازی باشد که پرستنده شاهد حقیقی خود نادر است..." (تمهیدات ، عین القضاه همدانی ، چاپ عفیف عسیران ، ص 297)
می رسیم به فخرالدین عراقی عارف قرن هفتم که شرح شاهدبازی هایش از حد گذشته است. می گویند ابتدا عاشق پسری بود که به دنبال او تا هندوستان (همان هندوستان پاک!) می رود:
"روزی جمعی قلندران به همدان رسیدند و با ایشان پسری صاحب جمال و بر وی مشرب عشق غالب. (عراقی) چون آن پسر را دید گرفتار شد. مادام که در همدان بودند با ایشان بود چون از همدان سفر کردند و چند روز برآمد ، بی طاقت شد ، در عقب ایشان برفت... و همراه ایشان به هندوستان افتاد..." (نفحات الانس ، جامی ، مصحح دکتر محمود عابدی ، انتشارات اطلاعات ، 1375 ، ص 599)
جامی مفصلا شرح شاهدبازی های شیخ عراقی را آورده است از آن جمله با کودکان چوگان باز ، با پسر کفشگر ، با حسن قوال ، با پسر ملک الامرای شام و همچنین پسرانی که جامی نام و کارشان را ذکر نکرده است. جالب اینجاست که مردمی که شاهد این قضایا بودند به قول جامی "مجال نطق" یا اعتراض نداشتند:
"اهل دمشق را از آن انکاری در دل پیدا شد ، اما مجال نطق نداشتند." (همان ، ص 602)
و نمونه ای از اشعار عرفانی شیخ عراقی:
"بر لب خود بوسه زن ، آن گه ببین   ذوق آب زندگانی ای پسر
نیست در عالم عراقی را دمی   بی لب تو زندگانی ای پسر.." (همان ، ص 602)
عنصرالمعالی کیکاووس بن وشمگیر کتابی دارد بنام "قابوسنامه". گویا این کتاب را از برای پسرش نگاشته تا راه و رسم زندگی به او بیاموزد. ملک الشعرای بهار این کتاب را دربرگیرنده مجموعه تمدن ایرانی پیش از حمله مغول خوانده است. و حال نمونه ای از نصایح عنصرالمعالی برای فرزندش:
"از غلامان و زنان میل به یک جنس مدار تا از هر دو گونه بهره ور باشی وز دو گونه یکی دشمن تو نه باشند. تابستان میل به غلامان و زمستان میل به زنان کن..." (قابوسنامه ، عنصرالمعالی کیکاووس بن وشمگیر ، مصحح دکتر غلامحسین یوسفی ، بنگاه ترجمه و نشر کتاب ، 1352 ، ص 86)
نمی دانم آیا باید به این نقل قولهای آزار دهنده از فرهنگ ایرانی! ادامه دهیم و آیا همین قدر کافی نیست تا رسوایی آن اتهام وقیحانه به ترکان را بنمایاند یا نه؟
"جوامع الحکایات" متعلق به عوفی هم در زمره همان گنجینه تمدن ایرانی مقارن مغول است و عوفی همان فردیست که با حمله مغول به هندوستان (باز هم هندوستان!) گریخت. و نمونه ای از حکایاتش:
"روزی بر دکان نشسته بود (شخصی بنام حامد شال فروش) کودکی لطیف و ساده با قدی چون سرو و رخی چون گل و حرکاتی متناسب و.و.و... (شرم آور است-گونای) آن کودک را اسماعیل خواندندی و از لطف بهره یی داشت. حامد او را بدید و بر وی فتنه شد و به نزدیک او رفت و اسماعیل کودکی شنگ و دغا و قوال و پای کوب و مردفریب بود. چون دید که حامد بر سیرت قوم لوط است..." (جوامع الحکایات ، باب نهم ، ص 255 – نقل از تاریخ اجتماعی ایران ، مرتضی راوندی ، انتشارات نگاه ، ج 7 ، ص 176)
باقی این داستان را حتما بهار و ایرج میرزا و امثال ایشان بهتر می دانند. اما چه باک از فرافکنی؟:
"بیشتر تغزلات در ذکر اوصاف معشوقه هاست و در اشعار گویندگان قدیم این تا شعرای قرن پنجم این وضع به نحوی روشن و آشکار است و به همین سبب است که در زبان فارسی از قرن چهارم "ترک" به معنی معشوق و شاهد استعمال شده است." (لغت نامه دهخدا ، ذیل غلامان ترک)
هرچند در ابتدا قول دادیم که از امثال سعدی و عبید زاکانی نقل قول نداشته باشیم (به دلایلی معلوم) اما با پوزش از مخاطبان ، از هر کدام یک نقل قول کوتاه می آورم تا خودتان تا آخر داستان را بخوانید:
سعدی در هزلیات می گوید نباید به مفعول یا امرد (اصطلاحاتی که فقط فرهنگستان زبان و ادب فارسی معنایشان را می داند) پولی گزافه پرداخت ، بنا به طریقت زرتشت!
زر به امرد کسی دهد به گزاف 
که نداند طریقت زرتشت  (سعدی ، هزلیات)
و عبید زاکانی به تحلیل علت شهرت "رستم" پرداخته و چنین می گوید:
"در تواریخ آمده است که رستم زال آن همه ناموس و شوکت از .... دادن یافت ، چنانکه آورده اند:
تهمتن چو بگشاد شلوار بند   به زانو درآمد یل ارجمند." (کلیات عبید زاکانی ، به اهتمام پرویز اتابکی ، زوار ، 1342 ، ص 169)
به همین حد اکتفا می کنم و قضاوت را مثل همیشه به مخاطبان فهیم می سپارم.
ما بیشتر دوست داشتیم آفات طریقت صوفیه را بیان کنیم لیکن شماتتهای راسیسم وادارمان کرد اندکی از معرفتها و هنرهای پارسیان بازگوییم اما این را که "طریقت" آفاتی دارد که هر که داخلش شود خواه نا خواه سهمی از آن خواهد برد ، یا اینکه این انسانها ریگی به کفش داشته اند که این راه را برگزیده اند ، تشخیص این هم با شما.
ادامه دارد...
گونای تبریزی
27/9/89

No comments:

Post a Comment