Tuesday, April 19, 2011

پاسخ به خطابه آقاي ضياء صدرالاشرافي


 
مئهران باهارلي
 
باشگون، ١٣ سيخمان آيي، ٢٠١٠ (دوشنبه، ١٣ سپتامبر)
 
 
آقاي ضياء صدرالاشرافي نوشته اي خطاب به من منتشر كرده است ("آقای مهران بهاری گرامی:حقیقت ناقص دروغ کامل است!". ضياء صدرالاشرافي). سطور زير پاسخي است به خطابه مذكور. مئهران باهارلي.
 
١-خطابه آقاي ضياء صدرالاشرافي با همه نوشته هائي كه من تاكنون و با اشتياق از وي خوانده و از آنها بسيار آموخته ام و شناختي كه از ايشان به عنوان استادي فرزانه و محققي منطقي، انساني مدني و مبادي آداب، شخصيتي داراي قابليت انتقادپذيري و سعه صدر دارم از همه جهت و عميقا متفاوت است. در اين نوشته همزمان دو مشكل جدي اسلوب و محتوي وجود دارد و اين از شخص فرهيخته اي مانند آقاي ضياء صدرالاشرافي پذيرفته نيست و به همين سبب نيز جاي انتقاد دارد.
 
خطابه آقاي ضياء صدرالاشرافي، به لحاظ مضمون عاري از منطق، عمدتا خارج از موضوع، نامنسجم، بي پايه؛ و به لحاظ لحن احساساتي، عصبي و پرخاشگرايانه بوده و در آن اسلوب مدني، عفت كلام و عزت قلم رعايت نشده است. زبان اين خطابه پيش داورانه، زهرآگين، غيرمحترمانه، تحقيرآميز، تحريك كننده و تهاجمي است. اين زبان، زبان همگرائي، تفاهم و ترميم نيست؛ زبان واگرائي، لجن مالي، زخم زدن، محو كردن و زبان تبديل سوء تفاهمات به دشمني است. در ذات سياست دمكراتيك، انتقاد سخت و شديد نيز وجود دارد. اما حتي اينگونه انتقاد نيز مي بايد داري حد و حدودي باشد و نبايد لجام گسيخته و زننده گرديده، تبديل به مسابقه حقارت اشخاص شود. متاسفانه مولف خطابه جدلي مذكور، در حاكميت بر زبان و قلم خويش و ترسيم نمودن يك شخصيت سياسي جاافتاده از خود، بسيار ناموفق عمل كرده است. خطابه آقاي ضياء صدرالاشرافي نه صرفا بدليل فقدان اسلوب مدني در آن مايوس كننده است، بلكه به سبب پرتوافكني بر ناآشنائي و نامانوس بودن با فرهنگ مدني انتقاد و نداشتن روحيه انتقادپذيري نيز، به سختي آزار دهنده است. 
 
٢-يكي از مقالاتي كه خطابه آقاي ضياء صدرالاشرافي در واكنش بدان نگارش گرديده، تركيب چند كامنت و اي ميئل من است كه آنها را اخيرا و دوباره به صورت يك نوشته منتشر كرده ام:
 
"وحشت دولتمردان و روشنفكران مدافع قوميتگرائي فارسي از زبان تركي"
 
در انتشار نخستين اين نوشته، متاسفانه در اثر بي دقتي اينجانب نقل قولي از سيد حسن تقي زاده به اشتباه به آقاي ضياء صدرالاشرافي نسبت داده شده و جمله مربوط به آقاي ضياء صدرالاشرافي از قلم افتاده بود. اين اشتباه پس از يادآوري يكي از خوانندگان مقاله در همان روز يادآوري تصحيح شد و حتي با تقاضاي اينجانب مترجم اين مقاله به زبان كردي نيز ترجمه هاي خويش را اصلاح نمود. با اينهمه مسئوليت اين اشتباه با من است و من از آقاي ضياء صدرالاشرافي و خوانندگان انتشار نخستين نوشته مذكور بابت آن عذر مي خواهم. اما بهتر بود كه آقاي ضياء صدرالاشرافي پيش از توسل به تئوري توطئه و وارد كردن اتهام "تحريف آگاهانه و عمدا حقايق به خاطر نياتي اعلام نشده" به من، و اگر حقيقتا درصدد روشنگري و رفع اشتباه بود، مقدمتا سعي بر اطلاع يابي از ماوقع مي كرد.
 
٣-فرم نهائي نقل قول و جمله مذكور چنين اند:
 
"ديروز:
١٣.٥- .... تركهاي آذربايجاني و ديگر مردمان غير فارسي‌زبان، بايستي فارسي را (بعنوان زبان مشترك) فراگيرند.... . (سيد حسن تقي زاده- به نقل از مقاله "سيد حسن تقي زاده" تاليف دكتر ضياء صدرالاشرافي. پرانتز و كلمات داخل آن از مقاله ضياء صدرالاشرافي است)."
 
"امروز:
١٤-"معنی  زبان "مشترک"، .... این است که.... زبان فارسی با تأیید دموکراتیک مردم ایران، تبدیل به زبان "مشترک" یا یکی از زبانهای مشترکشان شود". (دكتر ضياء صدرالاشرافي، مقاله "ایران و مسائل ایران")."
 
٤-نقل قولهائي كه در مقاله من گرد آمده اند از طيفي گسترده اند كه به لحاظ مواضع سياسي و نگرش به مساله ملي در بين افراد متعلق به آن و انگيزه هايشان تنوع و تفاوتهاي ماهوي وجود دارد. اما آنچه در اين طبقه بندي مورد نظر من بوده است وجه مشترك اين طيف، يعني عدم قبول برابري و يا قائل نشدن به ضرورت برابري دو زبان فارسي و تركي در ايران در حرف و يا به عمل است. در يك سوي اين طيف، كساني جاي مي گيرند كه صراحتا از ايده بسيار تحريك كننده و گفتمان بدوي ضرو رت نابود سازي زبان تركي دفاع مي كنند (تقي اراني، احمد كسروي، كل سيستم دولت پهلوي). در سوي ديگر اين طيف كساني قرار دارند كه معتقد به گفتمان اندكي پيشرفته تر و ايده كمتر تحريك كننده "مشترك" بودن و يا قابليت "مشترك" شدن زبان فارسي اند (دولتمرداني مانند حسن تقي زاده، روشنفكراني مانند بابك امير خسروي، كل سيستم دولت جمهوري اسلامي ايران). اين گروه دوم زبان "رابط" را با زبان "مشترك" به عمد و يا ناآگاهانه خلط مي كنند. واقعيت آن است كه زبان فارسي صرفا زبان مشترك گروههاي ملي فارسي زبان زير است: ١-ملت فارس؛ ٢-گروههائي منسوب به اقليت ملي تاجيك-دري زبان در استانهاي مازندران و خراسان شامل خاورها (هزاره هاي غربي و يا دره زينات، هزاره هاي شرقي و يا بربرها)، چاراويماقها (تيمانيها، فيروزكوهيها، تيموريها، جمشيديها، هزاره هاي قلعه نوئي)؛ ٣-گروههايي منسوب به اقليت ملي يهود-ديني موسوي در ايران كه به لهجه هاي ويژه اي از زبان تاجيكي-دري-فارسي به نام جودي-جيدي (جهودي) سخن مي گويند؛ ٤-گروههائي از اعراب (در بيرجند، قائن، سرخس، ...)، ٥- گروههائي از بلوچها (در جوين، نيشابور، ترشيز،...)، ٦- گروههائي از كوليان در فارسستان؛ ٨-و نهايتا اقليت ملي پارسي استانهاي يزد و كرمان در فارسستان (اين گروه زرتشتياني هستند كه به لهجه دري سخن مي گويند).
 
بنابر اين منطقا و بر خلاف ادعاي آقاي ضياء صدرالاشرافي، زبان فارسي - با تائيد دمكراتيك مردم ايران و يا بدون آن- هرگز زبان مشترك بين فارسزبانها و گروههاي ملي غيرفارس زبان نبوده و نيست. زبان فارسي تنها زماني مي تواند زبان مشترك تركها با فارسها شود كه تركها تغيير زبان داده فارس زبان شوند و زبان فارسي جايگزين زبان تركي به عنوان زبان مادري-ملي و تاريخي آنها گردد. به عبارت ديگر قائل شدن به صفت "مشترك" براي زبان فارسي، به معني دادن جواز به حكم ريشه كن كردن زبان تركي است. به همين سبب نيز در حال حاضر مشترك ناميدن زبان فارسي، از گفتمانهاي رسمي دولت جمهوري اسلامي ايران، پان ايرانيستها و مليتگرايان افراطي فارس است. (برخي ديگر از ادعاهاي آقاي ضياء صدرالاشرافي، مانند اينكه "زنجان و همدان در خارج آزربايجان ايران قرار دارند" نيز از اين مقوله اند. دفاع از اين ادعاها به معني ريشه دوانيدن برخي باورهاي معين و منفرد ايدئولوژي دولتي و پان ايرانيستي در انديشه بعضي از روشنفكران ترك است). من در باره دو موضع فوق در مقالات زير مفصلا توضيح داده ام (قابل ذكر است كه در ميان انگيزه هاي من در نگارش مقالات زير، يكي نيز همين ادعاهاي آقاي ضياء صدرالاشرافي بوده است):
 
"عقبگرد به سنگر ملي، مشترك و سراسري!"
 
"آزربايجان درجه يك، آزربايجان درجه دو و آزربايجان درجه سه"
 
به همه حال، از آنجائيكه در اين نقل قولها صرفا كاربرد صفت نابجاي "مشترك" براي زبان فارسي –به جاي زبان "رابط"- از سوي تقي زاده و آقاي ضياء صدرالاشرافي مد نظر من بوده است، توضيحات آقاي ضياء صدرالاشرافي در باره ديگر عقايد و حيات سياسي تقي زاده و و خود وي، خارج از موضوع، نامربوط و زائد اند.
 
٥-آقاي ضياء صدرالاشرافي، اشاره من به عدم آفرينش به زبان تركي و تركي ننويسي برخي از فعالين سياسي خارج از كشور از جمله خود او را مترادف با "حمله به معدود فعالان قابل اعتماد آذربایجانی درخارج از کشور" دانسته و "اهانت و افترا و ...." قلمداد كرده است. او ارزيابي انتقادي انديشه هاي برخي از شخصيتهاي تاريخي مانند تقي اراني از سوي من را "محاكمه گذشتگان و درگذشتگان" و تثبيتهاي مرا نيز "تجاهل به عارف و ... " ناميده است. در باره اصل انتقاد، مبناي حركت من آزادي بيان است و تابو و شخصيت و موضوع ممنوعه اي نيز در اين ميان موجود نيست. همه مي توانند و مي بايد بطرق مدني و سازنده نقد شوند و باب انتقاد از همه چيز مي بايد گشوده شود. در اينجا چيز عجيب و غريب و ناشايستي وجود ندارد. روشنگري از طريق انتقاد مدني و سازنده و يا ارزيابي شخصيتهاي تاريخي،  نتيجه ارزش و اهميت دادن به انسان، آگاهي و حقيقت؛ و تضمين كننده توسعه اجتماعي و فرهنگ تسامح است. همانگونه كه خو گرفتن به انتقاد و فرهنگ انتقاد، گسترش و نهادينه گي عادت انتقاد شدن و انتقاد كردن؛ از اركان جوامع و حيات مدرن و مدني است. با به ميان گذارده شدن بدون خجالت و واهمه انديشه و نگرشهاي متفاوت است كه در عمل مي توان همه را به آزادي بيان، وجود انديشه ها و نگرشهاي گوناگون و انتقادپذير بودن هر ديدگاه و شخصيت عادت داد.
 
اما در جوامع عقب مانده اي مانند جامعه روشنفكري ما، معمولا تضارب انديشه ها به زد و خورد حاملان انديشه ها تعبير شده و در اينجا نيز با دو رفتار حدي نامناسب مواجه مي شويم. در يك حد، شخصيتها (معمولا انتقاد شوندگان) غير قابل انتقاد و مقدس اعلام مي شوند. اين، كيش شخصيت پرستي است. در حد ديگر به شيطان سازي از شخصيتها (معمولا انتقاد كنندگان) پرداخته مي شود. اين، ترور شخصيت است. در خطابه آقاي ضياء صدرالاشرافي نيز ما شاهد اين دو رفتار مي باشيم. وي برخي از شخصيتها از جمله خود را غيرقابل انتقاد اعلام مي كند و همزمان به شيطان سازي از ناقد يعني من و ترور شخصيتم مي پردازد. حال آنكه آنچه كه من در باره تقي اراني گفته ام و يا انتقاد سازنده از فعالين سياسي ترك ناتوان از تركي نويسي، حمله به اشخاص نيست. بلكه نشانگر وقوف و اقرار من بر ارزش و تاثير و اهميت انديشه و رفتار و مواضع اين شخصيتهاست و به همين سبب نيز در واقع عملي در اعتلاء و تقدير از آنهاست. بر عكس، ممنوع الانتقاد نمودن شخصيتها در واقع تحقير و خوار شمردن آنهاست. وانگاه ارزيابيها و انتقادات من هرگز به شخصيت، هويت، گذشته و آينده و روح و نيت افراد متمركز نمي شود، اينها مورد بحث و علاقه من نيستند و من علي الاصول هيچگونه موضع منفي و يا مثبتي در اين موارد نمي گيرم، مگر آن كه موضوع بررسي همين موارد باشد. موضوع بحث من، انديشه ها و مواضع است و انتقادهاي مستدل و مستند من به اشتباهات و كاستيها در اين عرصه هاست، نه افراد و شخصيتشان. اين، انتقاد سازنده است نه حمله و اهانت و افترا. مترادف نشان دادن "انتقاد سازنده" از يك انديشه با "حمله" به حاملان آن انديشه و يكي انگاري "روشنگري در مسائل تاريخي" با "محاكمه گذشتگان"، تضارب انديشه ها را به معني جنگ اشخاص تلقي كردن .... نگرشي فوق العاده عقب مانده و بدوي و به همان اندازه مضر است. عصباني شدن از انتقاد مدني و سازنده، مساله را شخصي كردن و به ناكجاآباد كشاندن، دشمن انگاري و دشمن سازي از منتقد، رفتاري نيست كه در زمانه ما پذيرفتني باشند. اينها رفتارها و عكس العملهائي است كه در جوامع  توسعه نيافته و اشخاص فاقد اعتماد به نفس و يا داراي مشكلات جديتري مانند نارسيسيم و پارانويا ديده مي شوند. همچنين "حمله" و "اهانت" و "تهديد" و ... خواندن انتقادهاي سازنده و بررسيهاي تاريخي من، مي تواند به شكل تدبيري براي ترسانيدن و خاموش گردانيدن صداي من، يعني كسي كه جسارت انتقاد و بيان عقيده در اين موارد را داشته است و در پرسپكتيوي بزرگتر، معطوف به ريشه كن كردن رفتارهاي دمكراتيك نوپا در جامعه ما مانند سوال كردن، به زير سوال بردن، روشنگري و ايضاح كردن، قانع نمودن و ... و كلا حذف موسسه انتقاد و فرهنگ اعتراض مدني تلقي شود.
 
٦-آقاي ضياء صدرالاشرافي در خطابه خود مرا متهم به "حمله مرشد وار و امام گونه" و "ترور و تهديد" چند شخصيت آزربايجاني و ترك نموده و مي گويند: "آقای مهران بهاری.... خواسته اند تلویحاً، حوزه تهدید را به سایر فعالان آزادیخواه هم تَسَری دهند، یعنی که اگرمُریدانه، سردرمقابل انحصارطلبی (سیاسی - ادبی و نجومی) ایشان و" مَرَده هایشان " فرود نیاورند، فعلاً با ترور و تهمت به سبک ایشان روبروخواهند شد! تا بعد ازتحصیل قدرت درآینده، اراده "پیشوایانه شان" چه امرومقررفرمایند!". آنچه آقاي ضياء صدرالاشرافي در اين ادعاي مهمل خود، آنها را "تهديد، ترور، تهمت، امر و مقرر فرمودن" مي نامد، برخي از ملاحظات و تثبيتهاي من در باره جنبش مدرن تركي نويسي در ايران و فعالين سياسي و روشنفكران ترك ناتوان از تركي نويسي عمدتا متعلق به نسل و نسلهاي گذشته است. جمله من دقيقا چنين است: "من هميشه شخصييه‌تله‌ريميزي اؤن يارقيسيز و يالنيز بللي ايلكه‌له‌ره گؤره ده‌يه‌رله‌نديرمه‌يه چاليشميشام. بونلارين بير سيراسيني دا- بيله‌له‌رينه وار اولان سايقيما قارشين- او ايلكه‌له‌ر تمه‌لينده جيددي اله‌شديريله‌ريم اولموشدور. سون دؤنه‌مده حره‌كه‌تيميزين اؤن سيرالاريندا يئر آلان و يا سؤزجولويو گؤره‌ويني اوستله‌نه‌نله‌رين چوخونون، اوزولهره‌ك گؤركول (اده‌بي) و يازيلي توركجه‌ده ياراديب يازابيلمه‌يه‌نله‌رده‌ن اولوشدوغونا تانيق اولماقداييق. منجه بو، اولدوقجا ساخينجالي بير گئديشدير ...". در باره تركي ننويسي آقاي ضياء صدرالاشرافي نيز چنين گفته ام: "منيم سايين در. ضييا صدر`ه اولان تنقيديم ايسه، اونون توركجه يازمايا قارشي اولان اولومسوز توتومو ايله بيرليكده، گؤروشله‌رينين بينؤوره‌سي و قيسقيسينا (چرچووه‌سينه) يؤنه‌ليكدير. .... اونون توركجه يازماماسي و يازماماقدا ديره‌نمه‌سيني و فارسجا-توركجه قاريشيمي پوزوق بير ديلده يازماقدا ايصرار ائتمه‌سيني ده، بو قونونو كنديسييله ياپديغيم اؤزه‌ل يازيشمالاريمدا اؤزونه ده بيلديرميشه‌م- چوخ آنلاملي و راحاتسيز ائديجي بولورام."
 
"توركجه يازمايان، توركجه يازابيلمه‌يه‌ن تورك چاباجي و ائيله‌مچيله‌ر"
 
من بارها و صراحتا گفته ام كه في المثل ارزش و تاثير كار آن نوجوان ترك در استانهاي مركزي و همدان آزربايجان كه به زبان تركي در وبلاگ خود مي نويسد را، بسيار مهمتر، موثرتر، ماندگارتر، شريفتر و معنيدارتر از بسياري از فعاليتهاي سياسي تركان و آزربايجانيان عاجز از نوشتن سطري به زبان تركي مي دانم. ما در تاريخ خود همچو فعالين سياسي بسيار داشته ايم، اما آنچه نداشته ايم فرهنگ و عادت تركي نويسي و روشنفكران تركي نويس است. همچنين من اعتقاد راسخ دارم كه به سبب موقعيت تاريخي و شرايط سياسي ويژه ملت ترك ساكن در ايران و نقش زبان تركي در تعريف، پايداري، هويت و خودآگاهي او، تركي نويسي روشنفكران و فعالين سياسي ترك، به مثابه فيلتري طبيعي و بسيار موثر در مقابل انديشه و تمايلات ايران مركزي و فارسگرائي آنها عمل مي كند: "امروز زبان تركي تبديل به مولفه مركزي در تعريف هويت ملي خلق ترك در ايران، در روند ملت شوندگي تركزبانان پراكنده در آن و در سير بار كردن مفهوم وطن به آزربايجان شده است. به عبارت ديگر تركي نويسي رمز كليد استقلال معنوي و ملي خلق ترك و آزربايجان است. اصرار بر تركي نويسي، همچنين محوري ترين مولفه مقاومت منفي و نافرماني مدني در مقابل سياستهاي آپارتايد ملي، استعماري و فارسسازي دولت ايران، و در عين حال افشاء كننده ماهيت و چهره دشمنان دوست نماي خلق ترك و آزربايجان و يا پان ايرانيستهاي خجالتي مي باشد". از اين رو نيز به عقيده من رهبران و پيشگامان حركت ملي ترك آزربايجان نه تنها مطلقا مي بايد داراي سواد خواندن و نوشتن به تركي و قادر به آفريدن محصولات روشنفكري خود و ايجاد ارتباط به اين زبان باشند، بلكه مي بايد بر تركي ادبي و نوشتاري و معيار (تركي آزربايجان، تركي تركيه، آري-اؤز توركجه و يا تركيبي از اينها) نيز مسلط باشند. در غير اين صورت و به دلايل بسيار كه بخشي از آنها را در نوشته هاي زير نيز تدقيق كرده ام، اينگونه روشنفكران و فعالين سياسي در درازمدت بيش از خير، منشاء خسران خواهند شد:
 
"سياسي شدن زبان تركي"
 
"اوتانجاق پان ايرانيسم (نئو پان ايرانيسم) ويا هر "آزه‌ربايجانلي آيدين"، "آزه‌ربايجان آيديني" دئييلدير!"
 
"رژيم زباني جنبش هاراي هاراي، من تورك`ه­م"
 
٧-آقاي ضياء صدرالاشرافي بخشي از خطابه خود را به مناسبت من در باره تركي ستيزي تقي اراني اختصاص داده است. نظرات و تثبيتهاي من در باره مناسبت اراني با زبان تركي، نتيجه بررسيهايم در باره يك مساله تاريخي است و بي شك درستي آنها مي تواند و مي بايد با عرضه استدلالهاي قويتر و مستندتر به چالش كشيده شود. اما استدلال و مستندگوئي يك چيز است و پريشانگوئي و فحاشي چيز ديگري. متاسفانه آقاي ضياء صدرالاشرافي در اين مورد ترجيح داده كه شق دوم را انتخاب كند. او به جاي متمركز شدن بر موضوع و استدلال بر مدعاي خود، صراحتا و يا تلويحا مرا "مامور معذور و نامعذور"، "مدعي ارشاد و امامت و پيشوائي ما"، "بوئی ازشرافت علمی و انسانی نبرده"، "مرشد وار و امام گونه"، "محاكمه كننده گذشتگان و درگذشتگان"، ... ناميده و سپس سخن را به "عكس دامادي" و "مادر" بنده كشانيده است. اين استدلال نيست، فحاشي و بي احترامي است. اين چنين پريشانگوئي در يك مباحثه، حيرت آور و مطلقا غيرقابل قبول است.
 
وانگاه اين ادعا كه تقي اراني در اواخر عمر خود از تركي ستيزي رويگردانده است، ادعاي تكراري پان ايرانيستهاي فارس و ترك (چپ و راست و مذهبي) بوده، چيزي به جز بازنويسي تاريخ و خودفريبي نيست. كوچكترين سند و مدرك و دليل قانع كننده اي دال بر اينكه اراني در طول عمر خود از عقايد ضد تركي خويش عدول كرده باشد وجود ندارد. تنها چيزي كه رخ داده، گذر اراني از پان ايرانيسم خشن راست و باستانگراي فارس به پان ايرانيسم ملايمتر چپ فارس –يعني چيزي شبيه به جريانات چپ فارس امروزي موسوم به سراسري- است. من نظرات و استدلالهاي خود در اين مورد را در مقاله زير نيز بيان كرده ام:
 
"نوشته روشني بيك و جوابيه تقي اراني به آن"
 
٨-آقاي ضياء صدرالاشرافي سخناني براي من نامفهوم در باره گويا بي احترامي من به شهناز غلامي كه نه من و نه خود شهناز غلامي از آن خبر نداريم بيان كرده و از جمله گفته است: "حمله ناروا، وبدورازاحساس و مهرانسانی "آقای مهران بهاری"،وبی توجه به عواقب اجتماعی و تالی فاسد آن، به سرکارخانم شهنازغلامی ... "، "... اِفاده "عاری ازمهر" آقای"مهران بهاری"! بازاین هم بیانگرِعمقِ شرافت و پهنایِ انسانیتِ شما است "، "مسائل شخصی هیچ فردی به احدی مربوط نیست، کسانیکه چنین می کنند دانسته و ندانسته مُبَلِغِ فرهنگ ولایت فقیه و خمینیسم در خارج از کشورهستند و احتمالا ازبا داشتن ایدئولوژی دیگر، ازهمان قماش اند!"، .... . آنچه كه آقاي ضياء صدرالاشرافي در اين سطور به من نسبت داده همه كذب محض و با مودبانه ترين افاده، مهمل است. قصد آقاي ضياء صدرالاشرافي از اين وارونه نمائي و خيالپردازيهاي ناشايست هر چه باشد، سوءتفاهم و يا سوء‌نيت، واقعيت صددرصد بر خلاف آن است. من تنها كسي هستم كه در گذشته نزديك مقاله اي به دفاع صريح از شخصيت شهناز غلامي و حقوق وي از جمله حق آزادي بيان و حق ابراز مخالفت او اختصاص دادم و در آن كساني را كه به ترور شخصيت شهناز غلامي پرداخته و به حيطه حيات شخصي وي تجاوز كرده اند، در باره او ادبيات لومپن بكار برده و آزادي بيان او را به هيچ شمرده اند را  محكوم نموده و خواستار عذرخواهي آنها از شهناز غلامي شدم. احتمالا آقاي ضياء صدرالاشرافي، دفاعيه زيرين من از شهناز غلامي كه به زبان تركي و الفباي لاتيني تركي است را نخوانده و يا به اقرار خود به سبب عدم تسلط بر تركي نوشتاري و ناآشنائي با تركي اينجانب آنرا متوجه نشده و يا با نوشته هاي حمله كنندگان به شهناز غلامي اشتباه گرفته است. به همه حال ارتكاب چنين لغزش فاحشي به هر دليل ناموجه است و مي بايد كه پاسخ درخور را يابد.
 
“Şәhnaz Qulami'nin musahibәsi, doğru tәsbitlәr, yanlış dil vә yöntәm”
 
٩-آقاي ضياء صدرالاشرافي در نقد خود مكررا سبك، زبان و واژگان تركي بكار رفته از سوي راقم اين سطور را به سخره گرفته است: "آن ترکی شخصی و ناکجا آبادی"، "درهیچ ایل وده وشهری صحبت نمی شود"، "ترکی "من در آوردی" جناب " آقای"مهران بهاری""، "متأسفانه سانسورومافیائی نامرئی، درخارج ازکشوربا نثرترکی و لغت سازی های خاص شخصی تان " آقای مهران بهاری" ایجاد شده است (این موفقیت را بشما تبریک باید گفت!)"، ... واژگاني كه آقاي ضياء صدرالاشرافي آنها را من درآوردي گمان كرده، واژگان تركي اصيلي هستند كه اكثريت مطلق آنها در زبان تركي مكتوب معاصر، متون ادبي قديم بيشمار و در لهجه هاي متعدد زبان تركي آزربايجان جنوبي و ديگر نقاط ترك نشين ايران موجوداند. براي آشنائي و وقوف بر ذخيره لغات تركي مي بايد به لغتنامه هاي تركي و همچنين اندكس لغتهاي موجود در متون ادبي تركي از نسيمي و فضولي و ختائي تا داستان احمد حرامي و دده قورقوت و ... مراجعه كرد. بخش بسيار كوچكي از كلمات مذكور نيز نئولوژيسمهائي ايجاد شده از تركيب ريشه و پسوندهاي تركي با مراعات دقيق قواعد زبان تركي و برخي اصول ديگر زبانشناسي و زيبائي شناسي اند كه اكثرا نه تنها در ايران، بلكه در جمهوري آزربايجان و بويژه در تركيه و از سوي صاحبنظران و جمعهاي متخصص در اين عرصه نيز با استقبال روبرو شده و بكار برده مي شوند. همه اين كلمات به دقت با دستور زباني تركي آزربايجان و فونئتيك معاصر آن مطابقت داده شده اند و بنابراين در دائره لغات زبان تركي قرار دارند. اگر مساله اي در اين رابطه وجود داشته باشد، افزودن برخي از آنها به زبان نوشتاري، معيار، ادبي و علمي تركي توسط ادبا ترك و صاحبان قلم است كه آنهم به اقرار ايشان با موفقيت در حال انجام است. اما از آنجائيكه زبان تركي براي بسياري از مصران بر تركي ننويسي، فقط به معني فاذري دولت و پان ايرانيسم ساخته كوچه بازاري و يا تركي عثماني است؛ طبيعتا تركي نوشتاري، ادبي، معيار و علمي براي آنها معني و مفهومي ندارد و من در آوردي است. اي كاش آقاي ضياء صدرالاشرافي مقاله اي، پاراگرافي حتي سطري به تركي مي نگاشت و عملا ما را با تركي مقبول و بايسته خود آشنا مي ساخت. در غير اين صورت شايد همان بهتر كه با كاربرد و رايج ساختن كلماتي چون "مَرَده" و ... در زبان پارسي مشترك خود مشغول باشد.
 
مبحث نئولوژيسمها در زبان تركي مبحثي است كارشناسانه و آقاي ضياء صدراالاشرافي براي اطلاع يافتن از كليات و اصول و قواعد آن بهتر مي بود مقدمتا مقاله زيرين اينجانب در اين موضوع را مطالعه مي كرد. اين مقاله در پاسخ به آئين نامه فرهنگستان زبان فارسي در باره واژه سازي در آن زبان نگاشته شده است و علاوه بر تجربيات واژه سازي در زبان فارسي، با استفاده از تجربيات مثبت و منفي واژه سازي در تركيه، فرانسه، مجارستان، اسرائيل و آلمان حاضر گرديده است. در ضمن اين مقاله نه فقط نخستين بلكه تنها نوشته منتشر شده در اين زمينه و براي زبان تركي در ايران و آزربايجان جنوبي در طول تاريخ است:
 
"توركجه‌يه يئني كلمه قازانديرما يوللاري"
 
"در ضرورت زدودون گرد و غبار فارسي از چهره تابناك تركي آزربايجان"
 
"يئدديجه گونله‌رينين توركجه آدلاري -نامهاي تركي روزهاي هفته"
 
آقاي ضياء صدرالاشرافي همچنين ادعا كرده است كه: "زبان ازنظرایشان [مهران بهاري] وپیروانشان پدیده ای فردی است ونه اجتماعی وتاریخی، ومُنکِران آن، هم کافران حربی وهم عناصُرضد ملی به حساب می آیند". صرفنظر از بي پايه بودن كل اين ادعا، من به مضمون آن نيز جواب نخواهم داد. به گمان اينجانب شايسته نيست كه در عرصه هاي مربوط به تركي نويسي، رنسانس تركي نويسي، علم لغت تركي، پيرايش زبان تركي و تشكل زبانهاي تخصصي علمي و سياسي و .... تركي و مشابه آنها كساني كه– آفريدن سهل است- از نوشتن يك سطر كوتاه به زبان تركي نوشتاري، ادبي، فصيح و بليغ ناتوانند را به عنوان مخاطب چنين مباحثاتي قبول نمود. زيرا يكي از شروط براي سازنده و مفيد بودن يك نقد آن است كه ناقد در عرصه مربوطه –در اين مورد تركي نويسي و دائره لغات ترك- اقلا در سطح نقد شونده باشد، وضعيتي كه در اين مورد وجود ندارد.
 
١٠- آقاي ضياء صدرالاشرافي در خطابه خود بيش از آنكه بر انديشه هاي من متمركز شود و آنها را به طرزي مدني و در فرمتي معقول و منطقي و مستدل به چالش بكشد، بر خود من، شخصيت و هويت من متمركز شده و با كاربرد تعبيراتي مانند "غایب الوجود"، "مجهول المکان"، "غایبِ جمکران"، "عكس داماديشان"، "مأمورمعذورونامعذور"، "مدعی ارشاد وامامت و پیشوائیِ ما"، "بوئی ازشرافت علمی و انسانی نبُرده"، "مرشد وار و امام گونه"، "شونيست فاشيست خودي"، ... علنا به تحقير شخصيت و لجن مال كردن حيثيت من پرداخته است. وي در جائي مرا نماينده "جریان افراطی وانحصار طلب داخلی (خود مان) که : "ساخته و پرداخته" و درواقع "عکس برگردان" و " قربانی" جریان بیماروانحصارطلب حاکم: (پان فارسیسم و خمینیسم) است" دانسته است. همچنين او بخشي از خطابه خود را به كنكاش "روح" و "نيت" من اختصاص داده ("نیّاتی که آنهاهم اعلان نشده هستند")، همچنين بر آينده (دامادي متحمل) و گذشته من (كودكي ام) متمركز شده و علاوتا مادر مرا نيز هدف قرار داده است ("اززمانی که مادرشان بقول ایرج میرزا ی تبریزی..."). با اين اوصاف متاسفانه خطابه آقاي ضياء صدرالاشرافي، مصداق بارز ترور شخصيت، انتقاد تخريبي و بي حرمتي به قلم است. هدف از انتقاد تخريبي زيان رساندن به نقد شونده، از بين بردن پرستيژ و مقبوليت وي، نابود كردن حس اعتماد به نفس، انگيزه آفرينش و احترام اوست. بر خلاف انتقاد سازنده كه هدف از آن كمك به اعتلاء روحي، حسي، معنوي و مادي نقد شونده و تقويت اعتماد به نفس اوست. از همين روست كه در مباحثات سازنده و مدني، به عنوان يك اصل تا آنجا كه ممكن است مي بايد از تمركز و منحرف شدن مباحثه به اشخاص و شخصيت آنها دوري كرد. در اينگونه مباحثات، آنچه كه موضوع بحث مي باشد انديشه است، نه صاحب انديشه. جايگزين كردن صاحب انديشه به جاي انديشه، نشان از توسعه نيافتگي مدني دارد. منحرف كردن موضوع يك مباحثه به شخص نقد شونده، شخصيت و حيات و نام و هويت و گذشته و آينده وي و متمركز شدن بر اين موضوعات انحرافي - به جاي متمركز شدن بر موضوع بحث-، خيالبافيهاي بي سروته و مطرح كردن ادعاهاي بي پايه و پوچ، سپس بر اساس اين خيالبافي و ادعاها رقيب را لجن مال و تحقير و خوار و خود را تطمين نمودن، همه نشانگر آن است كه كسي كه از اين روش استفاده مي كند، اساسا بدنبال روشنگري نبوده و از همان آغاز از دائره ديالوگ مدني و انتقاد سازنده خارج شده است.
 
١١- آقاي ضياء صدرالاشرافي در جاي جاي نوشته اش از تشبيهات، تعبيرات و اوصاف تحقيرآميز متعددي در مورد من استفاده كرده است ("مرشد وار و امام گونه"، "غایب الوجود"، "مجهول المکان"، "غایبِ جمکران"، "عكس داماديشان"، "مأمور معذور و نامعذور"، ....). كاربرد تشبيهات بيجا در نوشته هاي تنقيدي، به معني ضعف منطق، عوام بودن و عوامفريبي و نشانگر ناآگاهي بكاربرنده آنها از مباحثه مدني، انتقاد سازنده، منطق صوري، ضرورت مستند سازي ادعاها و ظرايف استدلال و احتجاج است. مقصد از كاربرد همچو تشبيهاتي، تحقير مادي، معنوي، روحي و احساسي تنقيد شونده است. از اينرو در مباحثه مدني و انتقاد سازنده، همچو تشبيهاتي جائي ندارند و مي بايد از آنها اجتناب كرد. هنگامي نيز كه ضرورتي به كاربرد هرگونه تشبيهي حس شود، مي بايست اساس و مبناي عيني شباهت ادعائي موجود و ضرورت هاي اثبات شده آن به ميان گذاشته شوند. در غير اينصورت، كاربرد همچو تشبيهاتي، ماهيت غيرمدني مباحثه اي كه در جريان است را به اثبات مي رساند و دليل بر تخريبي بودن آن انتقاد است.
 
١٢- انتخاب زبان فارسي از سوي آقاي ضياء صدرالاشرافي براي نگارش خطابه خود، در حاليكه كوچكترين دليل و منطقي براي آن وجود نداشت، علاوه بر تركي ننويسي، از جنبه هاي ديگر نيز عبرت آموز است. آقاي ضياء صدرالاشرافي در خطابه فارسي خويش با كاربرد تشبيهات و تعابير بسيار، سعي نموده است كه مرا به عنوان مرشد و پيشوا و امام يك كولت متعصب و رهبر يك فرقه تركي گراي افراطي تصوير نمايد: "حمله مرشد وار و امام گونه شان"، "جناب "مهران بهاری" و "مَرَده هایشان"، "مریدان و مقلدانش"، "عنایت خاص پیشوا گونه"، "اگرمُریدانه، سردرمقابل انحصارطلبی (سیاسی - ادبی و نجومی) ایشان و" مَرَده هایشان " فرود نیاورند"، "تا بعد ازتحصیل قدرت درآینده، اراده "پیشوایانه شان" چه امرومقررفرمایند!"، "وازاشراقات غیبی خویش سرسپردگان ومریدانشان"، "این جوسانسورا که دارد "میت" سازی هم می کند و به مبارزه با بیان حقیقت میپردازد"، ...... اين تعبيرات، همه متعلق به زبان، فرهنگ و ادبيات سياسي فارسي اند و اكثرا معادل و جايگاهي در ادبيات سياسي ترك ندارند. صرنظر از بي اخلاقي سياسي آشكار در اين تشبيهات و تعبيرات، در آنها روانشناسي و انسان نگري فارسي-ايراني بر مبناي ايدئولوژي توتاليتاريسم از جمله هژموني فكر ديني، گله انگاري و قائل نبودن به امكان شكل گيري فرد، فقدان فرديت مثبت، توهم زده گي، خيال بافي و عطش به اقتداري پدر سالار انعكاسي آشكار دارد. اين خود، نشاني ديگر بر متاثر شدن شديد روشنفكران ترك صرفا فارسي نويس و ناتوان از تركي نويسي از زبان و فرهنگ سياسي توسعه نيافته فارسي، بلكه فارسي انديشي آنان است.
 
١٣-علاوه بر "شخصيت"، "هويت" و "محلِ جغرافیائی ومکانِ سکونت" اينجانب نيز موضوع بخشي از خطابه آقاي ضياء صدرالاشرافي است. هر چند كنجكاوي در باره هويت اشخاص در سطحي معقول و در شرايطي خاص مي تواند طبيعي و مقبول شمرده شود، با اينهمه اين امر نبايد به تجاوز به حريم شخصي افراد و آزاديهاي فردي آنها منجر گردد. اينكه اشخاص بويژه مولفين، ادبا، هنرمندان، فعالين سياسي و .... هويت اصلي و يا مستعار خود را به چه دليل و سببي، چه درجه و اندازه اي، به چه كساني و در چه محيطهائي، به چه شكل و طرزي و تحت چه شرايطي معرفي و عرضه مي كنند، حق، صلاحيت، ترجيح و مساله شخصي آنها بوده و مربوط به عرصه آزاديهاي فرديشان است. احدي از حق دخالت و استنطاق كردن مستقيم و غيرمستقيم اشخاص در اين حيطه برخوردار نيست. همچنين همه از حق مورد سوال قرار نگرفتن در باره هويت خود –اصلي و مستعار- توسط ديگران برخوردار اند. هيچ كس در اين موارد مجبور به اداي توضيح و جوابگوئي به ديگران نيز نمي باشد. همه مي بايد به اين آزاديهاي بنيادين و حقوق اوليه و عدم دخالت و تجاوز به آنها خو گرفته و احترام گذارند. تجسس و كنجكاوي مصرانه و مورد سوال قرار دادن افراد و پس از نگرفتن جواب دلبخواه عصبي شدن و نظر دادنهاي بيجا و گويا افشاگري در باره هويت آنها، علاوه بر آنكه تجاوز به حريم شخصي و آزاديهاي فردي آنها است، رفتاري عقب مانده از زمان ما و نهايت بي احترامي و گستاخي است. پس از آگاه نمودن افراد با اين حقوق و حدود، تنها كاري كه مي بايد انجام داد، قبول اين آزاديها و حقوق و احترام و رعايت دقيق آنها است. در غير اينصورت اصرار بر تجسس هويت اشخاص و مشغول شدن با آنرا مي بايد دال بر ناآشنائي با جامعه و نرمهاي مدني و عقب ماندگي اجتماعي و يا نشانه وجود مسائل جدي تر شخصيتي (پارانويا) و يا سياسي (وابستگي به ارگانهاي دولتي) شمرد.
 
كساني كه مدافع آزادي و آزاديخواهي اند، اما حتي در محيطهاي مجازي نيز آزادي و حقوق افراد در تصميم گيري در باره هويتشان و اندازه و شكل بيان آنرا به هيچ مي شمارند و بر نمي تابند و آناني را كه آزادي و حقوق خود در اين زمينه ها را بكار مي برند با القابي مانند "غایب الوجود"، "مجهول المکان"، "غایبِ جمکران"، "عكس داماديشان"، .... مارك زده و تحقير مي كنند، مي بايد به جاي تجسس در هويت افراد، به طور جدي همگام شدن با زمانه را بياموزند. نقد و تنقيد عقايد ديگران، غير از محق شمردن تعرض به حقوق و آزاديها و از جمله تجسس در هويت اشخاص است. در عصري كه دخالت در هويت و حيات شخصي افراد، نه تنها غيرقانوني بلكه رفتاري مذموم و نكوهيده شمرده مي شود؛ در زمانيكه حتي حق تعيين هويت نژادي افراد توسط خود آنها، آنهم به هر تعداد كه بخواهند و صرفا بر اساس ترجيح و انتخاب خودشان به رسميت شناخته مي شود؛ و در زمانيكه حتي هويتهاي استعاري در بسياري از عرصه ها از همان حقوق قانوني و رسمي هويتهاي اصلي برخوردارند و هر دو به يك اندازه هويت واقعي شمرده مي شوند، اصرار برخي از فعالين سياسي خارج به مداخله در حيطه شخصي افراد و تجسس در هويت آنها، به هيچ وجه قابل پذيرش و توضيح نيست. هويت مهران بهاري، چند هزار اثر قلمي هويت ساز وي است كه ديرزماني است براي علاقه مندان موضوع در دانشگاهها و ديگر محيطهاي فرهنگي و سياسي ترك در ايران و خارج آن كاملا شناخته شده اند. اينها معروفتر از آنند كه احتياج به معرفي داشته باشند. هر ناظر عاقل و منصف، با تفحص و غور در اين آثار مي تواند به نيت و اهداف و انديشه ها و افكار من پي ببرد. اين همان چيزي است كه  مشغله فكري ضياء صدرالاشرافي نيز مي بايد متوجه و محدود به آن باشد، نه عكسهاي دامادي من و يا داماد من.
Sozumuz, a window opening to the life/culture of the turkish nation of iran/south azerbaijan: http://sozumuz.blogspot.com/
http://sozumuz-turk-dovletler.blogspot.com/


No comments:

Post a Comment