یازان: حسن راشدي
نويسنده : حسن راشدي
تاريخ نشر : بهار 1383
................................................................................................................................در اين جزوه به موضوع هايي چون بحران هويت در بين جوانان ترك زبان ايران , تحريف تاريخ تركان در زمان خاندان پهلوي , و موقعيت كنوني زبان وفرهنگ تركي در كشور به صورت خلاصه پرداخته شده است.
تاريخ نشر : بهار 1383
................................................................................................................................در اين جزوه به موضوع هايي چون بحران هويت در بين جوانان ترك زبان ايران , تحريف تاريخ تركان در زمان خاندان پهلوي , و موقعيت كنوني زبان وفرهنگ تركي در كشور به صورت خلاصه پرداخته شده است.
بحران هويت درميان جوانان آذربايجان !
يكي از معضلات اجتماي جامعه روشنفكري و جوان آذربايجاني امروز بحران هويت است. بهجز جوانان و پيشقراولان حركت ملي آذربايجان هنوز هم جوان عادي و دانشگاهي آذربايجان از ترك ناميدن خود ابا دارد ! چرا كه در طول دوران حكومت پهلوي كه آثار شوم آن هنوز هم بر جامعه سنگيني مي كند ناجوانمردانهترين ضربهها بر شخصيت تركان ايران وارد آمد !در طول حاكميت 53 ساله رضاخان و فرزند وي، تركان ايران از توهينها و بي احتراميهاي آشكار و مستقيم تا تحقيرهاي مدون و كلاسيك در راديو و تلويزيون و كتابهاي درسي مدارس و دانشگاهها در امان نبودند . امروزه هم گويي كلمه ترك كابوس وحشتناكي است كه بر سينه جوان آذربايجاني و جوانان ترك ديگر مناطق كشور سنگيني مي كند !دردوران حاكميت پهلوي، صحنه جامعه را آنچنان بر تركان و حتي كلمه تُرك تنگ كردند كه آن عده از جوانان آذربايجاني كه زندگي را نه در مبارزه براي رهايي از ظلم و ستم مضاعف پهلوي بر عليه تركان، كه در به دست آوردن نان و آبي بي دردسر ميديدند تنها راه رهايي از كابوس دردناك "تُرك"را در جايگزين شدن اين كلمه با واژهاي ديگر جستجو ميكردند! در حقيقت تمام صحنهها براي اجراي نمايش تغيير هويت براي افرادي كه تاب تحمل تحقيرها و توهينها را نداشتند و توان مقابله و مبارزه با آن را در خود نمي ديدند و مستحيل شدن در زبان و فرهنگ حاكم و غالب را آسانترين راه فرار از اهانتها و بي احتراميها ميدانستند ،حاضر و مهيا بود !
"آذري" آنهم از نوع غير تركي واژهاي بود كه كشف آن ! بيشتر از سقوط امپراتوري هزار ساله تركان ايران، رضاخان و پانآريائيستها را خوشحال كرد تا فراريان از هويت تركي را نشان ودرجهاي بس زيبا و افتخارآميز از نوع "پارسي" ارزاني دارند !آري چنين شد كه جوان تبريزي ، زنجاني ،اروميهاي ، اردبيلي ، آستارايي، همداني ، ساوهاي و ... با دو نوع هويت تحقير شده تركي ، و افتخار آفرين آذري از نوع پارسي ! روبرو شد كه اين دومي را نميدانست چگونه جايگزين اوّلي كند ؟!به تركي سخن ميگفت امّا خود را آذري ميناميد ! تازه آذري او با آذري كسروي فرق داشت ، او آذري را فقط براي رهايي از كلمه ترك بر خود گزيده بود ! وقتي از او ميپرسيدي تو تركي يا آذري ؟ ميگفت ،آذري . وقتي ميپرسيدي آذري يعني چه و منظور از آذري چيست ؟ چيزي براي گفتن نداشت ، حتي تئوري كسروي را هم نميدانست ، فقط ميخواست ترك نباشد ، تركي كه در طول دوران حكومت پهلوي به بدبختترين ، تحقيرشدهترين و كم ارزشترين عنصر جامعه تبديل شده بود !!ولي همين آذري وقتي پاي از ايران بيرون مينهاد و دل به فرنگستان ميداد ايراني بودن خود را انكار مي كرد و خود را ترك اصيل ، آنهم نه از نوع ايرانياش, ! ميناميد .ترك ستيزي و تحقير تركان از زماني كه امپراتوري هزار ساله تركان با سقوط دولت قاجار پايان يافت و حاكميت نژادپرستانه رضاخان بر كشور كثيرالمله ايران تحميل گرديد آغاز شد .از روشنفكران نژادپرست اين دوران محمود افشار بود كه با نزديكي به دربار رضاخان ثروت و مكنت هنگفتي بهم زد و از تئوريسينهاي شوونيستي دربار پهلوي بشمار ميرفت . وي از جمله كساني بود كه هيچگونه حق وحقوق فرهنگي به تركاني كه نصف جمعيت كشور را تشكيل مي دادند قائل نبود و حتي با تدريس 5 دقيقهاي زبان تركي در مدارس و دانشگاهاي آذربايجان هم مخالف بود !! (زبان فارسي در آذربايجان ،گردآوري ايرج افشار ،تهران-1368،ص 288)محمود افشار با تشكيل "بنيادافشار" تنها قسمتي از ثروت بادآورده و هنگفت خود را كه شامل "32 رقبه" ميشد و يكي از رقبات آن يعني " باغفردوسشميران " به مساحت كلّ 10239 (دههزارودويستوسيونه) متر مربع عرصه ، مشتمل بر : 1- دوازده دستگاه آپارتمان مسكوني و چهار باب مغازه 2- ساختمان توليت خانه كه دفتر مجله آينده است 3- ساختمان متولي خانه 4- دو باب دكان در قسمت جلوي كتابخانه [علاوه بر 4 باب مغازه قبلي ] 5- دو ساختمان و دو باغ مجزّا 6- 18 شمارهتلفن 7- 5ساعت و 53قيقه از آب قنات فردوس (پنج وقفنامه،مجموعه انتشارات ادبي تاريخي موقوفات ...افشاريزدي- شماره 16- يادبود نخستين سال در گذشت واقف،28/آذر/1362،صص 12-13) را طبق مفاد وقفنامه در جهت پيشبرد اهداف واقف كه همانا شوونيسم و پانفارسيسم است قرار داد !محمود افشار وصيّت كرده بود علاوه بر موقوفاتي كه در حال حيات وي در نظر گرفته شده است و 32 رقبه ميباشد، يكسوم از ثروت باقي مانده از وي نيز بعد از مرگش به 32 رقبه قبلي موقوفات افزوده شود !
" هم اكنون به موجب همين سطور وصيّت ميكنم كه بعد از من يكسوم از "ماتَرَك" به عنوان "ثلث" شرعي بر اين موقوفات افزوده شود . هر گاه در آخرين وصيتنامه شرايط و مصرف خاصي براي ثلث معيّن نكردم منظور اين است كه عملاً و قانوناً يكسوم نامبرده نيز زير نظر متولياني كه معيّن كردهام قرار گيرد ..." (پنج وقفنامه،ص23 )
"موقوفات افشار" با سرمايه نجومي هم اكنون نيز در راه رسيدن به اهداف شوونيستي فعّال ميباشد. كتابهاي نژادپرستانهاي كه توسط اين بنياد منتشر و با قيمت ارزان در اختيار خوانندگان گذاشته مي شود مؤيد اهداف اين بنياد است !محمود افشار در وصيتنامه خود نوشته است:
"بعد از تعميم زبان فارسي و وحدت ملّي [!]كه بايد هدف اصلي باشد منظورهاي ديگري كه اين موقوفات براي آنها بنياد يافته و اساسنامه آن نوشته شده توجه خاص به نسل جديد از راه آموزش و پرورش كودكان بهوسيله كودكستان شبانهروزي نمونه و تربيت اجتماي و سياسي جوانان...خواهد بود...كه بر اينها اضافه شود " مدرسههاي مادرانه " در آذربايجان [!!]كه شرح آنرا بعد در مجله آينده خواهم آورد.". (پنج وقفنامه،صص 27-28)آنچه از زبان محمود افشار به عنوان "مدرسههاي مادرانه در آذربايجان" جاري ميشود همان چيزي است كه از طرف همفكر وي جواد شيخالاسلامي يكي ديگر از نژادپرستان دورهي پهلوي و يكي از اعضاي شوراي توليت "بنياد افشار" جهت رسيدن به اهداف شوونيستي عرضه گرديد.وي غير انسانيترين تفكر عصر خود را كه در هيچ دورهاي از تاريخ بشريّت و در هيچ نقطعهاي از ديكتاتورترين و بدوي ترين مناطق جهان ديده نشده است به معرض نمايش گذاشت !جواد شيخالاسلامي تئوري جدا كردن اجباري نوزادان شيرخوار آذربايجاني و نوزادان ديگر مناطق ترك ايران از مادرانشان و نگهداري آنها در شيرخوارگاهاي مخصوص كه تا هفتسالگي تماس و ارتباطي با والدينشان نداشته و كلامي از زبان آنها نشنيده باشند را تقديم ديكتاتور زمان و همفكران خود كرد ! تكرار و پيگيري اين تفكر قرون وسطايي از طرف وي ، بعد از انقلاباسلامي همچنان ادامه داشته است !! (زبان فارسي در آذربايجان،ص 445/ مجلهآينده سال هفتم-1360،شمارههاي سوم و چهارم)از ديگر باصطلاح روشنفكراني كه در دوران ستمشاهي پهلوي پشت به هويت خود كرده و هضم شدن در زبان وفرهنگ حاكم را افتخاري بزرگ براي خود دانست احمدكسروي بود . وي با حمايت رضاخان به مخالفت آشكار عليه دين اسلام و انكار امام دوازدهم پرداخت و پا به ميدان مستحيل شدن در زبان وفرهنگ تحميلي رضاخاني گذاشت و تئوري "زبانآذري" را باصطلاح به صورت علمي تقديم وي كرد !تئوري خود ساخته كسروي آنچنان بر مذاق نژادپرستان خوش آمد كه سر از پا نميشناختند . در تئوري كسروي ساكنان روستاهايي كه تعداد آنها كمتر از انگشتان يك دست يعني چهار روستا بود و اين روستاهادر منطقه قرهداغ و اطراف مرند و زنوز قرار داشتند و زبان آنها غير تركي بود دليلي شد بر اينكه ساكنين اصلي و بومي آذربايجان ترك نباشند !كسروي وقتي با اهالي اين چهار روستا، يعني روستاهاي هرزند و گلين قيه در اطراف مرند ، حسنو در قرهداغ و تاتنشينهاي اطراف خلخال روبرو شد و از زبان آنها پرسيد ، آنها نام زبان خود را هرزندي ، تالشي و تاتي ناميدند ؛ ولي كسروي با اصرار تمام آنها را " آذري" ناميد ! گر چه زباني كه در هرزند و گلينقيه صحبت ميشد با زباني كه تاتهاي خلخال صحبت ميكردند از هر جهت متفاوت بود و حتي قابل فهم براي هم نبود ، اما كسروي نام مشترك " آذري" از نوع زبانهاي پهلوي را بر آنها نهاد كه فقط بر روي صفحات كتابها ثبت شد و اهالي اين روستاها هيچوقت نام زبان خود را آذري نناميدند !كسروي با استناد به نظريه زبانشناسان مبني بر اينكه روستائيان خالصترين و دستنخوردهترين زبانها را دارند و زبان آنها زبان اصلي و بومي منطقه است و زباني است دست نخورده؛ وجود اين چهار روستا در آذربايجان را دليلي بر غير تركي و باصطلاح آذري بودن زبان بومي مردم آذربايجان دانست ، غافل از اينكه اگر مردم چهار روستا در آذربايجان به زبان غير تركي صحبت ميكنند ، در مقابل اهالي هزاران روستا و به بيان ديگر بهجز اين چهار روستا بقيه مردم ساكن در تمام روستاهاي آذربايجان از دور افتادهترين نقاط آن و از ميان كوههاي سر به فلك كشيده سهند و ساوالان گرفته تا دشتهاي پهناور مغان و زنجان و همدان تا اطراف تهران،كرج ، ساوه ، اراك ، قم، تفرش , دماوند و فريدن اصفهان به تركي تكلّم ميكنند؛ لذا بومي بودن زبان تركي در آذربايجان و ديگر مناطق ياد شده ايران مدللتر و مستندتر است .از طرف ديگر, اگر دلايل كسروي را بر كل ايران تعميم بدهيم در اين صورت مي توان ادعا كرد كه نزديك به 90% (نود درصد) مردم ايران ترك هستند و زبان اصلي وبومي فارسهاي ساكن در استانهاي مختلف كشور نيز در اصل تركي بوده است !! چرا كه كمتر استاني را در ايران مي توان پيدا كرد كه در آن چند روستاي ترك نباشد.در باره تركان ايران دكتر م . پناهيان تحقيقاتي انجام داده و بر اساس ده جلد " فرهنگ جغرافياي ايران " از انتشارات ستاد ارتش , سال 1328-31 مجموعه اي در چهار جلد به نام " فرهنگ جغرافياي ملي تركان ايران زمين " همراه يك جلد حاوي نقشه , فراهم آورده ودر سال 1351 در خارج از كشور به چاپ رسانيده است (سيري در تاريخ زبان ولهجه هاي تركي , دكتر جواد هئيت- چاپ سوم , سال1380,ص307) كه ما در اينجا به نقل از اين كتاب به تعداد روستاهاي ترك زباني كه خارج از چهار استان آذربايجان شرقي , آذربايجان غربي , اردبيل و زنجان ( كه تقريباً همه روستاهاي اين چهار استان ترك هستند ونيازي به آوردن آنها در اين ليست نمي باشد ) هستند اشاره اي مي كنيم :
نام شهرستان روستاهاي ترك وابسته نام شهرستان روستاهاي ترك وابسته
..................... .......................... ..................... ........................تهران 209 روستا شهرضا 19 روستا
قزوين 441 // شهركرد 30 //اراك 334 // فريدن 82 //ساوه 224 // بيجار 135 //دماوند 28 // تويسركان 9 //قم 17 // شاه آباد(اسلام آباد) 2 // محلات 12 // كرمانشاه 8 //طوالش(هشتپر) 68 // همدان 452 //رشت 39 // اهواز 5 //بندر انزلي 10 // خرم آباد 65 //فومن 4 // آباده 65 //لاهيجان 4 // بوشهر 57 //آمل 2 // شيراز 29 //ساري 7 // فسا 47 //شاهرود 15 // فيروزآباد (فارس) 12 //گرگان 107 // كازرون 53 //نوشهر (1) 1 // سيرجان (2) 4 //اصفهان 7 // سبزوار 109 //لار 10 // بجنورد 193 //
(1) در اطراف كلاردشت چالوس چند روستاي ترك ازجمله ده "بازارمحله" موجود هست كه اينجا نيامده است
(2) دركتاب "جغرافياي انساني " (زمان رضاخان)روستاهاي پيچاقچي و افشاركرمان2000 خانوار قيد شده است
"آذري" آنهم از نوع غير تركي واژهاي بود كه كشف آن ! بيشتر از سقوط امپراتوري هزار ساله تركان ايران، رضاخان و پانآريائيستها را خوشحال كرد تا فراريان از هويت تركي را نشان ودرجهاي بس زيبا و افتخارآميز از نوع "پارسي" ارزاني دارند !آري چنين شد كه جوان تبريزي ، زنجاني ،اروميهاي ، اردبيلي ، آستارايي، همداني ، ساوهاي و ... با دو نوع هويت تحقير شده تركي ، و افتخار آفرين آذري از نوع پارسي ! روبرو شد كه اين دومي را نميدانست چگونه جايگزين اوّلي كند ؟!به تركي سخن ميگفت امّا خود را آذري ميناميد ! تازه آذري او با آذري كسروي فرق داشت ، او آذري را فقط براي رهايي از كلمه ترك بر خود گزيده بود ! وقتي از او ميپرسيدي تو تركي يا آذري ؟ ميگفت ،آذري . وقتي ميپرسيدي آذري يعني چه و منظور از آذري چيست ؟ چيزي براي گفتن نداشت ، حتي تئوري كسروي را هم نميدانست ، فقط ميخواست ترك نباشد ، تركي كه در طول دوران حكومت پهلوي به بدبختترين ، تحقيرشدهترين و كم ارزشترين عنصر جامعه تبديل شده بود !!ولي همين آذري وقتي پاي از ايران بيرون مينهاد و دل به فرنگستان ميداد ايراني بودن خود را انكار مي كرد و خود را ترك اصيل ، آنهم نه از نوع ايرانياش, ! ميناميد .ترك ستيزي و تحقير تركان از زماني كه امپراتوري هزار ساله تركان با سقوط دولت قاجار پايان يافت و حاكميت نژادپرستانه رضاخان بر كشور كثيرالمله ايران تحميل گرديد آغاز شد .از روشنفكران نژادپرست اين دوران محمود افشار بود كه با نزديكي به دربار رضاخان ثروت و مكنت هنگفتي بهم زد و از تئوريسينهاي شوونيستي دربار پهلوي بشمار ميرفت . وي از جمله كساني بود كه هيچگونه حق وحقوق فرهنگي به تركاني كه نصف جمعيت كشور را تشكيل مي دادند قائل نبود و حتي با تدريس 5 دقيقهاي زبان تركي در مدارس و دانشگاهاي آذربايجان هم مخالف بود !! (زبان فارسي در آذربايجان ،گردآوري ايرج افشار ،تهران-1368،ص 288)محمود افشار با تشكيل "بنيادافشار" تنها قسمتي از ثروت بادآورده و هنگفت خود را كه شامل "32 رقبه" ميشد و يكي از رقبات آن يعني " باغفردوسشميران " به مساحت كلّ 10239 (دههزارودويستوسيونه) متر مربع عرصه ، مشتمل بر : 1- دوازده دستگاه آپارتمان مسكوني و چهار باب مغازه 2- ساختمان توليت خانه كه دفتر مجله آينده است 3- ساختمان متولي خانه 4- دو باب دكان در قسمت جلوي كتابخانه [علاوه بر 4 باب مغازه قبلي ] 5- دو ساختمان و دو باغ مجزّا 6- 18 شمارهتلفن 7- 5ساعت و 53قيقه از آب قنات فردوس (پنج وقفنامه،مجموعه انتشارات ادبي تاريخي موقوفات ...افشاريزدي- شماره 16- يادبود نخستين سال در گذشت واقف،28/آذر/1362،صص 12-13) را طبق مفاد وقفنامه در جهت پيشبرد اهداف واقف كه همانا شوونيسم و پانفارسيسم است قرار داد !محمود افشار وصيّت كرده بود علاوه بر موقوفاتي كه در حال حيات وي در نظر گرفته شده است و 32 رقبه ميباشد، يكسوم از ثروت باقي مانده از وي نيز بعد از مرگش به 32 رقبه قبلي موقوفات افزوده شود !
" هم اكنون به موجب همين سطور وصيّت ميكنم كه بعد از من يكسوم از "ماتَرَك" به عنوان "ثلث" شرعي بر اين موقوفات افزوده شود . هر گاه در آخرين وصيتنامه شرايط و مصرف خاصي براي ثلث معيّن نكردم منظور اين است كه عملاً و قانوناً يكسوم نامبرده نيز زير نظر متولياني كه معيّن كردهام قرار گيرد ..." (پنج وقفنامه،ص23 )
"موقوفات افشار" با سرمايه نجومي هم اكنون نيز در راه رسيدن به اهداف شوونيستي فعّال ميباشد. كتابهاي نژادپرستانهاي كه توسط اين بنياد منتشر و با قيمت ارزان در اختيار خوانندگان گذاشته مي شود مؤيد اهداف اين بنياد است !محمود افشار در وصيتنامه خود نوشته است:
"بعد از تعميم زبان فارسي و وحدت ملّي [!]كه بايد هدف اصلي باشد منظورهاي ديگري كه اين موقوفات براي آنها بنياد يافته و اساسنامه آن نوشته شده توجه خاص به نسل جديد از راه آموزش و پرورش كودكان بهوسيله كودكستان شبانهروزي نمونه و تربيت اجتماي و سياسي جوانان...خواهد بود...كه بر اينها اضافه شود " مدرسههاي مادرانه " در آذربايجان [!!]كه شرح آنرا بعد در مجله آينده خواهم آورد.". (پنج وقفنامه،صص 27-28)آنچه از زبان محمود افشار به عنوان "مدرسههاي مادرانه در آذربايجان" جاري ميشود همان چيزي است كه از طرف همفكر وي جواد شيخالاسلامي يكي ديگر از نژادپرستان دورهي پهلوي و يكي از اعضاي شوراي توليت "بنياد افشار" جهت رسيدن به اهداف شوونيستي عرضه گرديد.وي غير انسانيترين تفكر عصر خود را كه در هيچ دورهاي از تاريخ بشريّت و در هيچ نقطعهاي از ديكتاتورترين و بدوي ترين مناطق جهان ديده نشده است به معرض نمايش گذاشت !جواد شيخالاسلامي تئوري جدا كردن اجباري نوزادان شيرخوار آذربايجاني و نوزادان ديگر مناطق ترك ايران از مادرانشان و نگهداري آنها در شيرخوارگاهاي مخصوص كه تا هفتسالگي تماس و ارتباطي با والدينشان نداشته و كلامي از زبان آنها نشنيده باشند را تقديم ديكتاتور زمان و همفكران خود كرد ! تكرار و پيگيري اين تفكر قرون وسطايي از طرف وي ، بعد از انقلاباسلامي همچنان ادامه داشته است !! (زبان فارسي در آذربايجان،ص 445/ مجلهآينده سال هفتم-1360،شمارههاي سوم و چهارم)از ديگر باصطلاح روشنفكراني كه در دوران ستمشاهي پهلوي پشت به هويت خود كرده و هضم شدن در زبان وفرهنگ حاكم را افتخاري بزرگ براي خود دانست احمدكسروي بود . وي با حمايت رضاخان به مخالفت آشكار عليه دين اسلام و انكار امام دوازدهم پرداخت و پا به ميدان مستحيل شدن در زبان وفرهنگ تحميلي رضاخاني گذاشت و تئوري "زبانآذري" را باصطلاح به صورت علمي تقديم وي كرد !تئوري خود ساخته كسروي آنچنان بر مذاق نژادپرستان خوش آمد كه سر از پا نميشناختند . در تئوري كسروي ساكنان روستاهايي كه تعداد آنها كمتر از انگشتان يك دست يعني چهار روستا بود و اين روستاهادر منطقه قرهداغ و اطراف مرند و زنوز قرار داشتند و زبان آنها غير تركي بود دليلي شد بر اينكه ساكنين اصلي و بومي آذربايجان ترك نباشند !كسروي وقتي با اهالي اين چهار روستا، يعني روستاهاي هرزند و گلين قيه در اطراف مرند ، حسنو در قرهداغ و تاتنشينهاي اطراف خلخال روبرو شد و از زبان آنها پرسيد ، آنها نام زبان خود را هرزندي ، تالشي و تاتي ناميدند ؛ ولي كسروي با اصرار تمام آنها را " آذري" ناميد ! گر چه زباني كه در هرزند و گلينقيه صحبت ميشد با زباني كه تاتهاي خلخال صحبت ميكردند از هر جهت متفاوت بود و حتي قابل فهم براي هم نبود ، اما كسروي نام مشترك " آذري" از نوع زبانهاي پهلوي را بر آنها نهاد كه فقط بر روي صفحات كتابها ثبت شد و اهالي اين روستاها هيچوقت نام زبان خود را آذري نناميدند !كسروي با استناد به نظريه زبانشناسان مبني بر اينكه روستائيان خالصترين و دستنخوردهترين زبانها را دارند و زبان آنها زبان اصلي و بومي منطقه است و زباني است دست نخورده؛ وجود اين چهار روستا در آذربايجان را دليلي بر غير تركي و باصطلاح آذري بودن زبان بومي مردم آذربايجان دانست ، غافل از اينكه اگر مردم چهار روستا در آذربايجان به زبان غير تركي صحبت ميكنند ، در مقابل اهالي هزاران روستا و به بيان ديگر بهجز اين چهار روستا بقيه مردم ساكن در تمام روستاهاي آذربايجان از دور افتادهترين نقاط آن و از ميان كوههاي سر به فلك كشيده سهند و ساوالان گرفته تا دشتهاي پهناور مغان و زنجان و همدان تا اطراف تهران،كرج ، ساوه ، اراك ، قم، تفرش , دماوند و فريدن اصفهان به تركي تكلّم ميكنند؛ لذا بومي بودن زبان تركي در آذربايجان و ديگر مناطق ياد شده ايران مدللتر و مستندتر است .از طرف ديگر, اگر دلايل كسروي را بر كل ايران تعميم بدهيم در اين صورت مي توان ادعا كرد كه نزديك به 90% (نود درصد) مردم ايران ترك هستند و زبان اصلي وبومي فارسهاي ساكن در استانهاي مختلف كشور نيز در اصل تركي بوده است !! چرا كه كمتر استاني را در ايران مي توان پيدا كرد كه در آن چند روستاي ترك نباشد.در باره تركان ايران دكتر م . پناهيان تحقيقاتي انجام داده و بر اساس ده جلد " فرهنگ جغرافياي ايران " از انتشارات ستاد ارتش , سال 1328-31 مجموعه اي در چهار جلد به نام " فرهنگ جغرافياي ملي تركان ايران زمين " همراه يك جلد حاوي نقشه , فراهم آورده ودر سال 1351 در خارج از كشور به چاپ رسانيده است (سيري در تاريخ زبان ولهجه هاي تركي , دكتر جواد هئيت- چاپ سوم , سال1380,ص307) كه ما در اينجا به نقل از اين كتاب به تعداد روستاهاي ترك زباني كه خارج از چهار استان آذربايجان شرقي , آذربايجان غربي , اردبيل و زنجان ( كه تقريباً همه روستاهاي اين چهار استان ترك هستند ونيازي به آوردن آنها در اين ليست نمي باشد ) هستند اشاره اي مي كنيم :
نام شهرستان روستاهاي ترك وابسته نام شهرستان روستاهاي ترك وابسته
..................... .......................... ..................... ........................تهران 209 روستا شهرضا 19 روستا
قزوين 441 // شهركرد 30 //اراك 334 // فريدن 82 //ساوه 224 // بيجار 135 //دماوند 28 // تويسركان 9 //قم 17 // شاه آباد(اسلام آباد) 2 // محلات 12 // كرمانشاه 8 //طوالش(هشتپر) 68 // همدان 452 //رشت 39 // اهواز 5 //بندر انزلي 10 // خرم آباد 65 //فومن 4 // آباده 65 //لاهيجان 4 // بوشهر 57 //آمل 2 // شيراز 29 //ساري 7 // فسا 47 //شاهرود 15 // فيروزآباد (فارس) 12 //گرگان 107 // كازرون 53 //نوشهر (1) 1 // سيرجان (2) 4 //اصفهان 7 // سبزوار 109 //لار 10 // بجنورد 193 //
(1) در اطراف كلاردشت چالوس چند روستاي ترك ازجمله ده "بازارمحله" موجود هست كه اينجا نيامده است
(2) دركتاب "جغرافياي انساني " (زمان رضاخان)روستاهاي پيچاقچي و افشاركرمان2000 خانوار قيد شده است
نام شهرستان روستاهاي ترك وابسته نام شهرستان روستاهاي ترك وابسته
.................... ............................. ...................... ...........................سنندج 83 روستا درگز 99 روستا
مشهد 25 // قوچان 330 // نيشابور 46 //
..........................................................................................................................
.................... ............................. ...................... ...........................سنندج 83 روستا درگز 99 روستا
مشهد 25 // قوچان 330 // نيشابور 46 //
..........................................................................................................................
كسروي در رساله 56 صفحه اي كه در زمان رضاخان به چاپ رسانده از زبان غير تركي با نام آذري درآذربايجان صحبت به ميان مي آوَرَد كه در طول تاريخ هيچگونه آثار و نشانه ي ادبي و مكتوب هر چند اندك از اين زبان ديده ويا شنيده نشده است و خود كسروي هم به آن اعتراف مي كند :
" چنانكه باز نموديم آذري زبان گفتن بوده و هميشه در پيش روي او زبان همگاني روان , و براي نوشتن جز اين يكي بكار نمي برده اند . از اين رو نوشته اي به زبان آذري در دست نبوده و يا اگر بوده از ميان رفته . " ( آذري يا زبان باستان آذربايجان – احمد كسروي – ص 35 ).بعد از امپراتوري هزار سالة ترکان ايران , يعني بعد از سقوط دولت قاجار و از زمان شروع حاكميت رضاخان که حکومت نژاد پرستانه پارسي را بر کشور کثيرالمله ايران تحميل کرد, افرادي از ميان مردم آذربايجان که تحت تأثير تبليغات آپارتايدي رضاخان قرار داشتند, بر عليه هويّت و موجوديت خود عصيان كردند !علّت اين عصيان, احساس حقارت و بي¬هويّتي بر اثر عدم آگاهي از پيشينة زبان, ادبيات , فرهنگ , تاريخ , موسيقي و در يک کلام موجوديت خود , و خالي شدن از فرهنگ خودي که منجر به از خود بيگانگي و يا بقول دکتر شريعتي الينه شدن مي¬گرديد بود .وقتي انسان اِلينه گرديد و از خود بيگانه شد , احساس پوچي و بي¬هويّتي مي¬کند و براي رهايي از اين حقارت و دربدري معنوي به دنبال هويّت جديد است, حال اين هويّت را هر کس با هر نيّت و مقصد به او بدهد با آغوش باز مي¬پذيرد .چنين شخص مثل فردي مي¬ماند که در منجلاب سيلاب خروشان در حال غرق شدن است و براي نجات خود چنگ به هر خار و خاشاکي مي¬اندازد تا خود را نجات دهد !در چنين شرايطي اطلاعات آسان, بي¬زحمت و بدون هزينه از سنين کودکي تا بزرگسالي از خانه و مدرسه و دانشگاه گرفته تا کوچه و خيابان و در هر زمان و مکان از افتخارات ساختگي زبان, فرهنگ و تاريخ قدرت حاکم در اختيار اوست؛ يعني پر شدن از فرهنگ تحميلي. طبيعي است افرادي که قدرت مقاومت در مقابل فرهنگ مهاجم را ندارند و بدست آوردن معلومات و اطلاعات واقعي از افتخارات ملّت خويش را توأم با سختي¬ها, ممانعت¬ها, دردسرها و هزينه¬هاي زياد مي¬بينند راحت¬ترين و بي دردسرترين راه را هضم شدن در فرهنگ حاکم مي¬بينند و پشت به هويّت خويش مي¬کنند.اينها به سربازاني در جبهه مي¬مانند که بجاي مقابله و مبارزه با دشمن و کشته شدن يا پيروزي, راه اسارت آسان را برمي¬گزينند !سياست اِليناسيون و يا هويّت¬زدايي ايرانيان غير فارس نيز از زمان رضاشاه آغاز گرديد , در اين دوران گويي در ايران هيچ قوم و ملّتي جز با هويّت فارسي حق حيات ندارد و هر آنچه از تمدّن و گذشته درخشان است مخصوص فارس زبانهاست و ديگران اگر تمدّني برايشان منتسب است از اعقاب فارسيان هستند, در غير اينصورت محکوم به بي¬تمدّني و بي¬فرهنگي هستند !بدينسان تاريخ جديدي براي ايران نوشته شد و افتخار بر کوروش و داريوش و نژاد موهوم آريايي و قوم پارس که سر آمد همة ملّتهاي جهان باشد سرلوحه تبليغات رضاخاني قرار گرفت و در اين ميان اگر کسي مي¬خواست براي خود هويّتي که بتواند بر آن ببالد دست و پا کند, چاره¬اي جز چسباندن خود به پارس و پارسيان نداشت و اين در حالي بود که تاريخ واقعي حقايق را به شکل ديگري آشکار مي¬کرد ! : [«. . . پارسيان در نزد يونانيان, که معمولاً آنها را ماد مي¬ناميدند, وحشياني بيش نبودند . يونانيان در قدرت و سلطة بلامنازع شاهنشاه بر دست نشاندگان, استبداد مخوف و دهشتناک مي¬ديدند و در وفاداري ساتراپ¬ها نسبت به خاندان شاهي, حالتي کورکورانه و محض را مشاهده مي¬کردند».
« من, [داريوش] هم¬ بيني و هم گوش و هم زبان او (فرورتي سردار استقلال¬طالب ماد) را بريدم و يک چشم او را هم کندم (به همين حال) او را به در کاخ بستم تا همه او را ببينند, سپس او را در همدان به¬ دار زدم و تمام ياران برجستة او را در دورن دژ حلق آويز کردم " ( شارپ, فرمانهاي شاهان هخامنشي, کتيبة بيستون ۲, بند 1۳).
«. . . کوروش پسر چوپاني بود از ايل مردها, که از شدت احتياج مجبور گرديد راهزني پيش گيرد . کوروش در ايام جواني به کارهاي پَست اشتغال مي¬ورزيد و از اين جهت مکرّر تازيانه خورد. . . . »
«. . . . در ماه تيشري وقتي کوروش در اوپيس واقع در ساحل دجله با ارتش بابل نبرد کرد , مردم اکد عقب نشستند , او به تاراج و کشتار مردم پرداخت . اينک يهوديان به عنوان تنها سروران بين¬النهرين عازم خانه خويش¬اند و امپراتور جديد به قلع و قمع و تصرّف ثروت, هويّت و هستي تاريخي مردمي مي¬پردازد که در ايران کهن, به ازاي2000 سال پيش از او, در نهايت آرامش گرد آمده بودند . مردمي که از درون به توطئه يهود پوک مي¬شدند و از بيرون نيز اقوام مهاجم [پارس] بر آنان مي¬باريد . اين¬جاست که براي نخستين بار مردم ايران, اين قوم بي¬نشان و ناشناخته و خون¬ريز را, «پارسه» خواندند, لقبي که در ايران کهن و ايران کنوني و در فرهنگ ماد و عيلام «گدا, وِلگرد, مهاجم» معني شده است . از اين لقب مشتق «پرسه¬زدن» در فارسي آمده است ؛ وحتی صدای عصبانی سگ را مردم ايران، به قياس , صدای "پارس" شناختند .".] (دوازده قرن سکوت, ناصر پورپيرار , صص ۲۵, ۴۲, 217, بر ۲۱۸برآمدن هخامنشیان نشر کارنگ 1379 تهران ).بر اين اساس پروژه¬هاي کوتاه مدت و طولاني مدت با هزينه¬هاي سرسام آور براه افتاد و زبان¬سازي و هويّت¬تراشي براي ايرانيان غير فارس رونق گرفت و دشمني و تبليغات عليه زبانها و فرهنگهاي غيرفارسي بخصوص ترکي در اولويت اين برنامه¬ها قرار داده شد .( کثرت قومي و هويّت ملّي ايرانيان- دکتر ضيا صدر ص ۶۲- ۶۴).با گردآوري چند بيتي از زبانهاي مهجور تاتي, تالشي و گيلکي در کنار- گوشة آذربايجان و گذاشتن نام ساختگي «آذري» بر آن که هرگز اثر و نشانة ادبي و مکتوب از اين زبان در هيچ دوره¬اي از تاريخ بدست نيامده, زبان قانونمند, موزون و آهنگدار ترکي مردم آذربايجان با ميراث ادبي و کم نظير هزارساله و منحصر به فردش انکار گرديد و زبانِ ساختگي و موهوم «آذري» دستپخت کسروي زبان مردم آذربايجان قلمداد گرديد !در دوره ي حاكميت نژاد پرستانه ي رضاخان , پروژه انکار زبان و فرهنگ مردم آذربايجان و ديگر ترک زبانان ايران تا بدانجا پيش رفت که بعد از زبان ادبي (فارسي), نام زبانهاي افغاني يا پشتو, کردي, بلوچي, ارمني, بني¬اسرائيلي, زرتشتي, و لهجه¬هاي مازندراني, گيلکي, سمناني, بروجردي و کاشي در ليست زبان و لهجه¬هاي رايج مردم ايران آورده شد و از برده شدن نام زبان ترکي, ترکمني و عربي که نصف جمعيت ايران بدان تکلم مي¬کردند به طرز احمقانه¬اي امتناع گرديد! (جغرافياي انساني ص ۲۵۱, چاپ در دوره رضا خان )از اوايل حاکميت رضاخان و به دستور او تدريس در مدارس کشور به جز زبان فارسي ممنوع گرديد و سياست حاکميّت مطلق و بي¬چون و چراي زبان فارسي در کشوري که در طول تاريخ چند هزارساله¬اش حتيٰ در دوران ديکتاتورترين پادشاه يک زباني و يک فرهنگي را به خود نديده بود بر کشور تحميل شد .ناسيوناليسم افراطي فارسي که هدية انگليسي¬ها به رضاخان بود, شروع به هويّت¬زدايي ترکان ايران کرد که امپراتوري پرقدرت هزارساله را بعد از حاکميت اسلام در ايران رقم زده بودند و خطر بالقوّه براي حکومت رضاخان و سياست انگليس به حساب مي¬آمدند.از تحصيل و تدريس زبان ترکي آذربايجاني که اولين مدرسه مدرن ايران و نخستين روش تدريس با اصول صوتي در دنياي اسلام با اين زبان و در زمان قاجار و بوسيله دانشمند شهير آذربايجان ميرزا حسن رُشديّه در تبريز و با کتابِ «وطن¬ ديلي» آغاز بکار کرده بود جلوگيري شد ! ( روزنامه نويد آذربايجان- ويژه¬نامة عيد ۸۲- صمد سرداري¬نيا ص ۱۷) . تخريب شخصيت, هويّت و موجوديّت ترکان ايران در راس برنامه¬هاي تخريب فرهنگي رضاخان قرار گرفت, نام¬هاي ترکي و بومي شهرها, روستاها, رودها و کوههاي آذربايجان با نام ساختگي فارسي عوض گرديد؛ مثلاٌّ سوْيوق بوُلاق به مهاباد, تاتائو و جيغاتي به سيمينه¬¬رود و زرينه¬رود, اروميه به رضائيه, سايين¬قالا به شاهين¬دژ, سلماس به شاهپور, آجي¬چاي به تلخه¬رود, قره¬داغ به ارسباران, قره¬چمن به سياه¬چمن, آخما قيه به احمقيّه و . . . تبديل گرديد.
" چنانكه باز نموديم آذري زبان گفتن بوده و هميشه در پيش روي او زبان همگاني روان , و براي نوشتن جز اين يكي بكار نمي برده اند . از اين رو نوشته اي به زبان آذري در دست نبوده و يا اگر بوده از ميان رفته . " ( آذري يا زبان باستان آذربايجان – احمد كسروي – ص 35 ).بعد از امپراتوري هزار سالة ترکان ايران , يعني بعد از سقوط دولت قاجار و از زمان شروع حاكميت رضاخان که حکومت نژاد پرستانه پارسي را بر کشور کثيرالمله ايران تحميل کرد, افرادي از ميان مردم آذربايجان که تحت تأثير تبليغات آپارتايدي رضاخان قرار داشتند, بر عليه هويّت و موجوديت خود عصيان كردند !علّت اين عصيان, احساس حقارت و بي¬هويّتي بر اثر عدم آگاهي از پيشينة زبان, ادبيات , فرهنگ , تاريخ , موسيقي و در يک کلام موجوديت خود , و خالي شدن از فرهنگ خودي که منجر به از خود بيگانگي و يا بقول دکتر شريعتي الينه شدن مي¬گرديد بود .وقتي انسان اِلينه گرديد و از خود بيگانه شد , احساس پوچي و بي¬هويّتي مي¬کند و براي رهايي از اين حقارت و دربدري معنوي به دنبال هويّت جديد است, حال اين هويّت را هر کس با هر نيّت و مقصد به او بدهد با آغوش باز مي¬پذيرد .چنين شخص مثل فردي مي¬ماند که در منجلاب سيلاب خروشان در حال غرق شدن است و براي نجات خود چنگ به هر خار و خاشاکي مي¬اندازد تا خود را نجات دهد !در چنين شرايطي اطلاعات آسان, بي¬زحمت و بدون هزينه از سنين کودکي تا بزرگسالي از خانه و مدرسه و دانشگاه گرفته تا کوچه و خيابان و در هر زمان و مکان از افتخارات ساختگي زبان, فرهنگ و تاريخ قدرت حاکم در اختيار اوست؛ يعني پر شدن از فرهنگ تحميلي. طبيعي است افرادي که قدرت مقاومت در مقابل فرهنگ مهاجم را ندارند و بدست آوردن معلومات و اطلاعات واقعي از افتخارات ملّت خويش را توأم با سختي¬ها, ممانعت¬ها, دردسرها و هزينه¬هاي زياد مي¬بينند راحت¬ترين و بي دردسرترين راه را هضم شدن در فرهنگ حاکم مي¬بينند و پشت به هويّت خويش مي¬کنند.اينها به سربازاني در جبهه مي¬مانند که بجاي مقابله و مبارزه با دشمن و کشته شدن يا پيروزي, راه اسارت آسان را برمي¬گزينند !سياست اِليناسيون و يا هويّت¬زدايي ايرانيان غير فارس نيز از زمان رضاشاه آغاز گرديد , در اين دوران گويي در ايران هيچ قوم و ملّتي جز با هويّت فارسي حق حيات ندارد و هر آنچه از تمدّن و گذشته درخشان است مخصوص فارس زبانهاست و ديگران اگر تمدّني برايشان منتسب است از اعقاب فارسيان هستند, در غير اينصورت محکوم به بي¬تمدّني و بي¬فرهنگي هستند !بدينسان تاريخ جديدي براي ايران نوشته شد و افتخار بر کوروش و داريوش و نژاد موهوم آريايي و قوم پارس که سر آمد همة ملّتهاي جهان باشد سرلوحه تبليغات رضاخاني قرار گرفت و در اين ميان اگر کسي مي¬خواست براي خود هويّتي که بتواند بر آن ببالد دست و پا کند, چاره¬اي جز چسباندن خود به پارس و پارسيان نداشت و اين در حالي بود که تاريخ واقعي حقايق را به شکل ديگري آشکار مي¬کرد ! : [«. . . پارسيان در نزد يونانيان, که معمولاً آنها را ماد مي¬ناميدند, وحشياني بيش نبودند . يونانيان در قدرت و سلطة بلامنازع شاهنشاه بر دست نشاندگان, استبداد مخوف و دهشتناک مي¬ديدند و در وفاداري ساتراپ¬ها نسبت به خاندان شاهي, حالتي کورکورانه و محض را مشاهده مي¬کردند».
« من, [داريوش] هم¬ بيني و هم گوش و هم زبان او (فرورتي سردار استقلال¬طالب ماد) را بريدم و يک چشم او را هم کندم (به همين حال) او را به در کاخ بستم تا همه او را ببينند, سپس او را در همدان به¬ دار زدم و تمام ياران برجستة او را در دورن دژ حلق آويز کردم " ( شارپ, فرمانهاي شاهان هخامنشي, کتيبة بيستون ۲, بند 1۳).
«. . . کوروش پسر چوپاني بود از ايل مردها, که از شدت احتياج مجبور گرديد راهزني پيش گيرد . کوروش در ايام جواني به کارهاي پَست اشتغال مي¬ورزيد و از اين جهت مکرّر تازيانه خورد. . . . »
«. . . . در ماه تيشري وقتي کوروش در اوپيس واقع در ساحل دجله با ارتش بابل نبرد کرد , مردم اکد عقب نشستند , او به تاراج و کشتار مردم پرداخت . اينک يهوديان به عنوان تنها سروران بين¬النهرين عازم خانه خويش¬اند و امپراتور جديد به قلع و قمع و تصرّف ثروت, هويّت و هستي تاريخي مردمي مي¬پردازد که در ايران کهن, به ازاي2000 سال پيش از او, در نهايت آرامش گرد آمده بودند . مردمي که از درون به توطئه يهود پوک مي¬شدند و از بيرون نيز اقوام مهاجم [پارس] بر آنان مي¬باريد . اين¬جاست که براي نخستين بار مردم ايران, اين قوم بي¬نشان و ناشناخته و خون¬ريز را, «پارسه» خواندند, لقبي که در ايران کهن و ايران کنوني و در فرهنگ ماد و عيلام «گدا, وِلگرد, مهاجم» معني شده است . از اين لقب مشتق «پرسه¬زدن» در فارسي آمده است ؛ وحتی صدای عصبانی سگ را مردم ايران، به قياس , صدای "پارس" شناختند .".] (دوازده قرن سکوت, ناصر پورپيرار , صص ۲۵, ۴۲, 217, بر ۲۱۸برآمدن هخامنشیان نشر کارنگ 1379 تهران ).بر اين اساس پروژه¬هاي کوتاه مدت و طولاني مدت با هزينه¬هاي سرسام آور براه افتاد و زبان¬سازي و هويّت¬تراشي براي ايرانيان غير فارس رونق گرفت و دشمني و تبليغات عليه زبانها و فرهنگهاي غيرفارسي بخصوص ترکي در اولويت اين برنامه¬ها قرار داده شد .( کثرت قومي و هويّت ملّي ايرانيان- دکتر ضيا صدر ص ۶۲- ۶۴).با گردآوري چند بيتي از زبانهاي مهجور تاتي, تالشي و گيلکي در کنار- گوشة آذربايجان و گذاشتن نام ساختگي «آذري» بر آن که هرگز اثر و نشانة ادبي و مکتوب از اين زبان در هيچ دوره¬اي از تاريخ بدست نيامده, زبان قانونمند, موزون و آهنگدار ترکي مردم آذربايجان با ميراث ادبي و کم نظير هزارساله و منحصر به فردش انکار گرديد و زبانِ ساختگي و موهوم «آذري» دستپخت کسروي زبان مردم آذربايجان قلمداد گرديد !در دوره ي حاكميت نژاد پرستانه ي رضاخان , پروژه انکار زبان و فرهنگ مردم آذربايجان و ديگر ترک زبانان ايران تا بدانجا پيش رفت که بعد از زبان ادبي (فارسي), نام زبانهاي افغاني يا پشتو, کردي, بلوچي, ارمني, بني¬اسرائيلي, زرتشتي, و لهجه¬هاي مازندراني, گيلکي, سمناني, بروجردي و کاشي در ليست زبان و لهجه¬هاي رايج مردم ايران آورده شد و از برده شدن نام زبان ترکي, ترکمني و عربي که نصف جمعيت ايران بدان تکلم مي¬کردند به طرز احمقانه¬اي امتناع گرديد! (جغرافياي انساني ص ۲۵۱, چاپ در دوره رضا خان )از اوايل حاکميت رضاخان و به دستور او تدريس در مدارس کشور به جز زبان فارسي ممنوع گرديد و سياست حاکميّت مطلق و بي¬چون و چراي زبان فارسي در کشوري که در طول تاريخ چند هزارساله¬اش حتيٰ در دوران ديکتاتورترين پادشاه يک زباني و يک فرهنگي را به خود نديده بود بر کشور تحميل شد .ناسيوناليسم افراطي فارسي که هدية انگليسي¬ها به رضاخان بود, شروع به هويّت¬زدايي ترکان ايران کرد که امپراتوري پرقدرت هزارساله را بعد از حاکميت اسلام در ايران رقم زده بودند و خطر بالقوّه براي حکومت رضاخان و سياست انگليس به حساب مي¬آمدند.از تحصيل و تدريس زبان ترکي آذربايجاني که اولين مدرسه مدرن ايران و نخستين روش تدريس با اصول صوتي در دنياي اسلام با اين زبان و در زمان قاجار و بوسيله دانشمند شهير آذربايجان ميرزا حسن رُشديّه در تبريز و با کتابِ «وطن¬ ديلي» آغاز بکار کرده بود جلوگيري شد ! ( روزنامه نويد آذربايجان- ويژه¬نامة عيد ۸۲- صمد سرداري¬نيا ص ۱۷) . تخريب شخصيت, هويّت و موجوديّت ترکان ايران در راس برنامه¬هاي تخريب فرهنگي رضاخان قرار گرفت, نام¬هاي ترکي و بومي شهرها, روستاها, رودها و کوههاي آذربايجان با نام ساختگي فارسي عوض گرديد؛ مثلاٌّ سوْيوق بوُلاق به مهاباد, تاتائو و جيغاتي به سيمينه¬¬رود و زرينه¬رود, اروميه به رضائيه, سايين¬قالا به شاهين¬دژ, سلماس به شاهپور, آجي¬چاي به تلخه¬رود, قره¬داغ به ارسباران, قره¬چمن به سياه¬چمن, آخما قيه به احمقيّه و . . . تبديل گرديد.
كتاب درسي " وطن ديلي " تاليف ميرزا حسن رشديه , كه در سال 1312 ق در تبريز چاپ شده است
كتاب درسي " وطن ديلي " تاليف چئرنيايئوسكي چاپ دوم – تفليس – 1306 ق
از آنجائيکه برگردانندگان اين نام¬ها معلومات و اطلاعاتي از ادبيات و فرهنگ زبان ترکي نداشتند و نمي¬دانستند در ترکي «قره» علاوه بر سياه معني بزرگ, وسيع, بلند و والامقام را هم مي¬دهد, مثل «قره¬بولاق» يعني چشمه بزرگ, «قره باغ» باغ بزرگ و وسيع, «قره¬چمن» چمن وسيع, «قره¬داغ» کوه بزرگ و «قره¬خان» يعني خان بزرگ؛ قره را تنها به مفهوم سياه بکار بردند و نام روستاي قره¬چمن تبريز را «سياه¬چمن» گذاشتند و دنيايي را بخود خنداندند و ندانستند که در هيچ جاي دنيا چمن سياه وجود ندارد تا چه رسد به نزديکيهاي تبريز !امپراتوران ترک در طول هزارسال حکومتشان بعد از حاکميّت اسلام بر ايران , بيشترين خدمت را به زبان فارسي کرده¬اند . آنها حتيٰ اين زبان را در حد تحميل توسعه دادند . با همة اين احوال زبان ترکي هم بدون تشويق پادشاهان و با قدرت ذاتي خود به شکوفايي ادامه ميداد و اين زبان در مکتب¬خانه¬ها در کنار زبان عربي تعليم داده مي¬شد.اولياء چلبي سياح نامدار ترک اهل آناتولي که در سال ۱۰۵۰ هجري از تبريز ديدن کرده در مورد مدارس اين شهر مي¬نويسد:
«در تبريز که شهر بسيار بزرگي است ۶۰۰ مدرسه موجود است که مردم اين شهر آنرا مکتب مي¬گويند» در اين مکتب¬¬خانه¬ها علاوه بر عربي, که اولياء چلبي از تدريس آن راضي نيست زبان ترکي نيز به محصلين آموخته مي¬شده است . وي از مکتب¬هاي مشهور شهر, مکتب شيخ حسن, مکتب حسن¬ميمندي, مکتب تقي¬خان, مکتب سلطان حسن, مکتب سلطان يعقوب و غيره نام برده مي¬گويد :
«سالي يکبار در اين مدارس به محصلين لباس داده مي¬شود». اولياء چلبي وقتي از زبان مردم تبريز سخن به ميان مي¬آورد ميگويد: آنها به لهجة مخصوصي صحبت مي¬کنند و مي¬گويند: «هله تانيمه¬ميشم» يعني «هنوز نشناخته¬ام». که در حقيقت اين زبان همان زبان ترکي آذربايجاني است و اندکي متفاوت با لهجة ترکي آناتولي . (تبريز از ديدگاه سياحان خارجي- اکرم بهرامي ص ۸۲).اولئاروس سفير آلمان که در قرن هفدهم ميلادي به دربار صفوي رسيده در مورد تدريس ترکي در مناطق مختلف تحت حاکميت دولت صفوي , از جمله آذربايجان و ولايات ايروان, عراق عجم (ولايت عراق عجم شامل مناطق مركزي ايران و شهرهاي اراک امروزي , ساوه , قم , خمين , كاشان و ... مي شد) , بغداد و . . . و اهميّت اين زبان در اين مناطق مي¬نويسد : ترکي در ايران آنقدر از اهميّت برخوردار است که در دربار اصفهان به سختي مي¬شود کلمه¬اي به فارسي شنيد. (تبريز از ديدگاه سياحان خارجي ...ص ۸۲- ۱۱۲ سال ۲۵۳۶).روند تعليم و تدريس عربي, ترکي و فارسي در کنار هم در اين کشور ادامه داشت تا اينکه در زمان رضاخان دستور جلوگيري از تدريس و يادگيري زبان ترکي داده شد و دشمني با زبان و فرهنگ غني ترکي در راس برنامه¬هاي تخريباتي رضاخان و جانشين وي قرار گرفت.امروزه نيز پان¬آريائيست¬ها به جاي تشکر از امپراتوران ترک که توسعه دهندگان زبان فارسي بودند همواره با آنها و با همة ترکان دشمني مي¬ورزند . علت اين دشمني هم بيشتر از آنجا ناشي مي¬شود که در طول هزارسال, ترکان در راس حکومتهاي ايراني و در قالب پادشاهان و سلاطين, وزرا, فرمانداران ايالات و ولايات و فرماندهان کشوري و لشگري بوده و پارسيان و تاجيکان بيشتر به عنوان منشيان و رعايا در خدمت آنان بوده¬اند . اين عامل باعث احساس حقارت در ناسيوناليستهاي افراطي شده پس از حاکميّت خاندان پهلوي بر ايران که خود را منتسب به پارسيان مي¬کرد. در پي تلافي اين حقارت هزارساله برآمدند !دربارة اين حسّ حقارت به متني که در مجلة «نگاه¬نو» در سال ۱۳۷۰ چاپ شده و اين مجله به وسيله ناسيوناليستهايي چون كاوه بيات و همفكرانش منتشر مي شد نظري مي¬افکنيم : «ملّت ايران طي حدود هزارسال از زمان غزنويان تا پايان قاجاريه زير سلطه سلاطين ترک قرار داشته است و چنان بوده که در مدت طولاني اين تسلط, از حداکثر حق و بختي که گاه برخوردار مي¬شده, شمشيرزني در مقام سربازي ساده در خدمت سرداران ترک بوده است, حال لازم به يادآوري نيست که چون همه املاک بزرگ همواره از سوي شاهان به صورت تيول و اقطاع در اختيار سرداران پيروزمند قرار مي¬گرفت, يک ايراني غير ترک سهمي در اين ميان نمي¬توانست داشته باشد»( مجله نگاه¬نو شماره ۴, دي ماه سال ۱۳۷۰ ص 38).پان¬فارسيست¬ها اثر مکتوب, منحصر به فرد و جهاني " دده¬قورقود " (قرن 5 هجري قمري ), فرهنگ فارسي- تركي "صحاالعجم هند و شاه نخجواني" ( قرن 7 ق ) و آثار شاعراني چون حسن اوْغلو, نصير باکويي (قرن 7 ق ) , قاضي ضرير, برهان الدين , نسيمي, شيخ انوار ( قرن 8 ق ) , حقيقي , حبيبي و ديگران را که بسيار قديمتر از زمان صفويان و به ترکي آذربايجاني است ناديده گرفته تلاش مي¬کنند اين تفکر را بر مخاطبينشان القاء کنند که زبان ترکي , بيشتر , از زمان حکومت صفويان زبان مردم آذربايجان و زبان عمومي شده است و اين صفويان بودند که زبان ترکي را رونق بخشيده و رواج دادند , در حالي که ادّعاي اينان کاملاً غير مدلّل و غير منطقي است و آثار مکتوب باقي مانده از سالهاي بسيار جلوتر از دوران صفويان , مؤيّد اين واقعيّت است که زبان ترکي از زمانهاي بسيار كهن زبان عموم مردم آذربايجان بوده است و صفويان هم تلاشي براي رونق اين زبان انجام نداده¬اند .نصراله فلسفي در جلد اوّل زندگي شاه عباس اوّل با استناد به تاريخ «خلد برين» مي¬نويسد : «شاه عباس براي اينکه از قدرت قزلباش بکاهد, يک دسته سپاه منظم تفنگدار نيز از روستائيان ورزيده و رعاياي بومي ولايات مختلف ايران . . . ايجاد کرد. . . . و از قزلباش ترک که خود را اصيل¬تر و نجيب¬تر از مردم پارس زبان ايران مي¬پنداشتند داخل سپاه نبود». و مي¬افزايد: «رعاياي تاجيک يا ايراني [فارس زبان] تا آن زمان از خدمات لشکري محروم و ممنوع بودند». ( مجله نگاه نو سال 1370 ش 4 ص 38 ) .در کتاب «دين و دولت در عصر صفوي» هم به نقل از مينورسکي« the middle east» صفحه ۴۵۱ آمده است : « ترکي که زبان شاهان صفوي بود به ايرانيان تحميل نشد و باوجوديکه به دلايل سياسي شاه اسماعيل يکم اشعار خود را به ترکي مي¬سرود, از بيشتر ترک شدن ايران جلوگيري شد. . . . ».نه تنها صفويان بلکه در طول امپراطوري هزارساله ترکان در ايران هيچ سلطان ترکي جهت توسعه و ترقي و يا تحميل زبان ترکي کوچکترين اقدامي به عمل نياورده و برعکس در توسعه و ترقي و تحميل زبان فارسي دري که زبان تاجيکان و افغانان بوده کمترين مضايقه¬اي نکرده¬اند که مجبور کردن شيروانشاه نظامي گنجوي را جهت سرودن منظومه ليلي و مجنون به زبان فارسي دري نمونه¬اي از اين تحميلات است که نظامي در نظر داشته اين منظومه را به زبان ترکي بسرايد: (نظامي از شاعران قرن ششم هجري است).
در حــال رسيـد قاصد از راه آورد مثــال حضــرت شــاه
خواهم کـه بياد عشق مجنون راني سخني چو درّ مکنــون
از زيــور پـــارسي و تــازي اين تازه عـروس را طــرازي
ترکي صفـت وفاي ما نيست ترکانه سخن سزاي ما نيست
(مقدمه ليلي و مجنون- وحيد دستگردي چاپ اميرکبير).نظامي هم از اين تذکر تحقيرآميز دل آزرده شده و اندوه و آزردگي خود را چنين بيان داشته است:چون حلقـه شاه يافت گوشم از دل بـه دماغ رفت جوشم
نه زهره کــه سر ز خط بتابم نه ديده کـه ره به کنج يابم
سرگشته شدم در آن خجالت از سستي امر و ضعف حالت
کس محرم ني که راز گويم وين قصه بـه شرح بازگويم (سيري در تاريخ زبان و لهجه¬هاي ترکي ص ۱۷۵ دکتر ج. هيئت).ظاهراً نظامي ديگر نمي¬خواسته ليلي و مجنون را بسرايد که به توصيه و صلاحديد فرزندش «محمد» اقدام به اين کار مي¬کند.زبان دري (فارسي) که ميراث سامانيان و زبان مناطق تاجيکستان و افغانستان بوده تا قرن هفتم هجري به مناطق فارس ايران راه نيافته بوده است, چنانکه هيچ شاعر دري¬گوي تا اين تاريخ در مناطق و شهرهاي استان فارس پديدار نشده است و تا اين زمان, زبان پهلوي يعني زبان اصلي مردم پارس در اين مناطق تکلم مي¬شده و سعدي شيرازي اوّلين شاعر دري¬گوي اين منطقه نيز علاوه بر اينکه گلستان و بوستان را به زبان دري و يا به بيان بهتر به زبان مرسومِ دربار پادشاهان نوشته است ديواني نيز به زبان مردم فارس و شيراز سروده است كه «فهلويات» نام دارد . اين زبان , همان زبان پهلوي و زبان اصلي و بومي مردم فارس است که با تحميل شدن زبان دري افغانستان و با گذشت قرنها , از ميان مردم شيراز و ديگر شهرهاي بزرگ فارس نشين رفته و فراموش شده است.حافظ شيرازي شاعر قرن هشتم هم ابياتي به زبان اصلي و بومي شيراز سروده است که نشان دهندة حضور قوي زبان پهلوي در ميان مردم شيراز تا قرن هشتم هجري مي¬باشد.
«به پي¬ماجان غرامت بسپريمن عزت يک وي روشتي از امادي» (روزنامه همشهري يکشنبه ۱۶ آبان ۱۳۷۸ مصاحبه با دکترتفي وحيديان کامياره زير عنوان : " زبان- دري ادامه پهلوي ساساني نيست » ) .با در نظر گرفتن اينکه در قرن هشتم هجري زبان پهلوي شيرازيها سالهاي متمادي تحت تأثير زبان دري نيز بوده است, هيچ شيرازيي, امروز نمي¬تواند معني اين شعر حافظ را به راحتي بفهمد . و اين, نشانة تغيير يافتن زبان اصلي و بومي مردم شيراز و ديگر شهرهاي فارس زبانِ امروز, از زبان اصلي و بومي , به زبان فارسي دري در طول قرون متمادي و پس از تسلط زبان دري بر ايران است.هنوز هم با اندک فاصله¬اي از شهرهاي بزرگ و مرکزي و فارس زبانِ ايران , مردم بقيه شهرها و روستاها به زبان غير دري (غيرفارسي) صحبت مي¬کنند که نشانة تحميل شدن زبان فارسي دري از طريق حکومت ها بر مردم مناطق مركزي است که حاکميت اصلي آنها بيشتر در شهرهاي بزرگ و مرکزي بوده است .با اندک فاصله¬اي از اصفهان و به طرف غرب و جنوب غربي آن که برويم, زبان مردم شهرکرد, سامان, چادگان و فريدن را بختياري و ترکي می بينيم که متفاوت از فارسي دري اصفهان است . با فاصله چند ده کيلومتري از تهران به شمال, شمال غرب, غرب, جنوب و شرق, مردم به زبان مازندراني (طبري), گيلکي, تالشي, ترکی , تاتي و سمناني صحبت مي¬کنند که ربطي به زبان فارسي دري که در تهران, اصفهان و شيراز تکلم مي¬شود ندارد, و از نظر تاريخي هم زبان سمناني, گيلکي, تالشي, تاتي و طبري به مراتب قديمتر از فارسي دري که از قرون چهارم و پنجم هجري وارد ايران شده است مي¬باشد.زبان ترکي هم تاريخ هفت هزارساله در ايران دارد و از نظر ريشه و مورفولوژي ادامة زبان سومري و ايلامي است و هيچ قرابت و نزديکي با زبان فارسي دري ندارد. (آذربايجان در سير تاريخ ايران ج. ۲ ص ۸۶۹ رحيم رئيس¬نيا).با توجه با آنچه که نوشته¬ شد از آنانيکه ادعا دارند زبان ترکي بعدها به مردم آذربايجان تحميل شده است بايد پرسيد, اين زبان اگر تحميلي است اين تحميل به وسيله چه¬کسي, کدام سلطان و با چه امکاناتي بوده است؟! در تاريخ حتيٰ نشان اندکي از تشويق اين زبان بوسيله سلاطين ترک ديده نشده است تا چه رسد به تحميل آن !زبان ترکي که زبان مردم آذربايجان و ديگر مناطق ترك ايران است وضع و موقعيتش از دو حال خارج نيست : 1- اين زبان از7000 سال پيش و از زمان سومريان كه بنيان گذاران اولين تمدن بشري هستند , ايلاميان و اعقاب آنها به مردم ترک ايران به ارث رسيده است که اسناد زيادي در اين مورد موجود است. و
«در تبريز که شهر بسيار بزرگي است ۶۰۰ مدرسه موجود است که مردم اين شهر آنرا مکتب مي¬گويند» در اين مکتب¬¬خانه¬ها علاوه بر عربي, که اولياء چلبي از تدريس آن راضي نيست زبان ترکي نيز به محصلين آموخته مي¬شده است . وي از مکتب¬هاي مشهور شهر, مکتب شيخ حسن, مکتب حسن¬ميمندي, مکتب تقي¬خان, مکتب سلطان حسن, مکتب سلطان يعقوب و غيره نام برده مي¬گويد :
«سالي يکبار در اين مدارس به محصلين لباس داده مي¬شود». اولياء چلبي وقتي از زبان مردم تبريز سخن به ميان مي¬آورد ميگويد: آنها به لهجة مخصوصي صحبت مي¬کنند و مي¬گويند: «هله تانيمه¬ميشم» يعني «هنوز نشناخته¬ام». که در حقيقت اين زبان همان زبان ترکي آذربايجاني است و اندکي متفاوت با لهجة ترکي آناتولي . (تبريز از ديدگاه سياحان خارجي- اکرم بهرامي ص ۸۲).اولئاروس سفير آلمان که در قرن هفدهم ميلادي به دربار صفوي رسيده در مورد تدريس ترکي در مناطق مختلف تحت حاکميت دولت صفوي , از جمله آذربايجان و ولايات ايروان, عراق عجم (ولايت عراق عجم شامل مناطق مركزي ايران و شهرهاي اراک امروزي , ساوه , قم , خمين , كاشان و ... مي شد) , بغداد و . . . و اهميّت اين زبان در اين مناطق مي¬نويسد : ترکي در ايران آنقدر از اهميّت برخوردار است که در دربار اصفهان به سختي مي¬شود کلمه¬اي به فارسي شنيد. (تبريز از ديدگاه سياحان خارجي ...ص ۸۲- ۱۱۲ سال ۲۵۳۶).روند تعليم و تدريس عربي, ترکي و فارسي در کنار هم در اين کشور ادامه داشت تا اينکه در زمان رضاخان دستور جلوگيري از تدريس و يادگيري زبان ترکي داده شد و دشمني با زبان و فرهنگ غني ترکي در راس برنامه¬هاي تخريباتي رضاخان و جانشين وي قرار گرفت.امروزه نيز پان¬آريائيست¬ها به جاي تشکر از امپراتوران ترک که توسعه دهندگان زبان فارسي بودند همواره با آنها و با همة ترکان دشمني مي¬ورزند . علت اين دشمني هم بيشتر از آنجا ناشي مي¬شود که در طول هزارسال, ترکان در راس حکومتهاي ايراني و در قالب پادشاهان و سلاطين, وزرا, فرمانداران ايالات و ولايات و فرماندهان کشوري و لشگري بوده و پارسيان و تاجيکان بيشتر به عنوان منشيان و رعايا در خدمت آنان بوده¬اند . اين عامل باعث احساس حقارت در ناسيوناليستهاي افراطي شده پس از حاکميّت خاندان پهلوي بر ايران که خود را منتسب به پارسيان مي¬کرد. در پي تلافي اين حقارت هزارساله برآمدند !دربارة اين حسّ حقارت به متني که در مجلة «نگاه¬نو» در سال ۱۳۷۰ چاپ شده و اين مجله به وسيله ناسيوناليستهايي چون كاوه بيات و همفكرانش منتشر مي شد نظري مي¬افکنيم : «ملّت ايران طي حدود هزارسال از زمان غزنويان تا پايان قاجاريه زير سلطه سلاطين ترک قرار داشته است و چنان بوده که در مدت طولاني اين تسلط, از حداکثر حق و بختي که گاه برخوردار مي¬شده, شمشيرزني در مقام سربازي ساده در خدمت سرداران ترک بوده است, حال لازم به يادآوري نيست که چون همه املاک بزرگ همواره از سوي شاهان به صورت تيول و اقطاع در اختيار سرداران پيروزمند قرار مي¬گرفت, يک ايراني غير ترک سهمي در اين ميان نمي¬توانست داشته باشد»( مجله نگاه¬نو شماره ۴, دي ماه سال ۱۳۷۰ ص 38).پان¬فارسيست¬ها اثر مکتوب, منحصر به فرد و جهاني " دده¬قورقود " (قرن 5 هجري قمري ), فرهنگ فارسي- تركي "صحاالعجم هند و شاه نخجواني" ( قرن 7 ق ) و آثار شاعراني چون حسن اوْغلو, نصير باکويي (قرن 7 ق ) , قاضي ضرير, برهان الدين , نسيمي, شيخ انوار ( قرن 8 ق ) , حقيقي , حبيبي و ديگران را که بسيار قديمتر از زمان صفويان و به ترکي آذربايجاني است ناديده گرفته تلاش مي¬کنند اين تفکر را بر مخاطبينشان القاء کنند که زبان ترکي , بيشتر , از زمان حکومت صفويان زبان مردم آذربايجان و زبان عمومي شده است و اين صفويان بودند که زبان ترکي را رونق بخشيده و رواج دادند , در حالي که ادّعاي اينان کاملاً غير مدلّل و غير منطقي است و آثار مکتوب باقي مانده از سالهاي بسيار جلوتر از دوران صفويان , مؤيّد اين واقعيّت است که زبان ترکي از زمانهاي بسيار كهن زبان عموم مردم آذربايجان بوده است و صفويان هم تلاشي براي رونق اين زبان انجام نداده¬اند .نصراله فلسفي در جلد اوّل زندگي شاه عباس اوّل با استناد به تاريخ «خلد برين» مي¬نويسد : «شاه عباس براي اينکه از قدرت قزلباش بکاهد, يک دسته سپاه منظم تفنگدار نيز از روستائيان ورزيده و رعاياي بومي ولايات مختلف ايران . . . ايجاد کرد. . . . و از قزلباش ترک که خود را اصيل¬تر و نجيب¬تر از مردم پارس زبان ايران مي¬پنداشتند داخل سپاه نبود». و مي¬افزايد: «رعاياي تاجيک يا ايراني [فارس زبان] تا آن زمان از خدمات لشکري محروم و ممنوع بودند». ( مجله نگاه نو سال 1370 ش 4 ص 38 ) .در کتاب «دين و دولت در عصر صفوي» هم به نقل از مينورسکي« the middle east» صفحه ۴۵۱ آمده است : « ترکي که زبان شاهان صفوي بود به ايرانيان تحميل نشد و باوجوديکه به دلايل سياسي شاه اسماعيل يکم اشعار خود را به ترکي مي¬سرود, از بيشتر ترک شدن ايران جلوگيري شد. . . . ».نه تنها صفويان بلکه در طول امپراطوري هزارساله ترکان در ايران هيچ سلطان ترکي جهت توسعه و ترقي و يا تحميل زبان ترکي کوچکترين اقدامي به عمل نياورده و برعکس در توسعه و ترقي و تحميل زبان فارسي دري که زبان تاجيکان و افغانان بوده کمترين مضايقه¬اي نکرده¬اند که مجبور کردن شيروانشاه نظامي گنجوي را جهت سرودن منظومه ليلي و مجنون به زبان فارسي دري نمونه¬اي از اين تحميلات است که نظامي در نظر داشته اين منظومه را به زبان ترکي بسرايد: (نظامي از شاعران قرن ششم هجري است).
در حــال رسيـد قاصد از راه آورد مثــال حضــرت شــاه
خواهم کـه بياد عشق مجنون راني سخني چو درّ مکنــون
از زيــور پـــارسي و تــازي اين تازه عـروس را طــرازي
ترکي صفـت وفاي ما نيست ترکانه سخن سزاي ما نيست
(مقدمه ليلي و مجنون- وحيد دستگردي چاپ اميرکبير).نظامي هم از اين تذکر تحقيرآميز دل آزرده شده و اندوه و آزردگي خود را چنين بيان داشته است:چون حلقـه شاه يافت گوشم از دل بـه دماغ رفت جوشم
نه زهره کــه سر ز خط بتابم نه ديده کـه ره به کنج يابم
سرگشته شدم در آن خجالت از سستي امر و ضعف حالت
کس محرم ني که راز گويم وين قصه بـه شرح بازگويم (سيري در تاريخ زبان و لهجه¬هاي ترکي ص ۱۷۵ دکتر ج. هيئت).ظاهراً نظامي ديگر نمي¬خواسته ليلي و مجنون را بسرايد که به توصيه و صلاحديد فرزندش «محمد» اقدام به اين کار مي¬کند.زبان دري (فارسي) که ميراث سامانيان و زبان مناطق تاجيکستان و افغانستان بوده تا قرن هفتم هجري به مناطق فارس ايران راه نيافته بوده است, چنانکه هيچ شاعر دري¬گوي تا اين تاريخ در مناطق و شهرهاي استان فارس پديدار نشده است و تا اين زمان, زبان پهلوي يعني زبان اصلي مردم پارس در اين مناطق تکلم مي¬شده و سعدي شيرازي اوّلين شاعر دري¬گوي اين منطقه نيز علاوه بر اينکه گلستان و بوستان را به زبان دري و يا به بيان بهتر به زبان مرسومِ دربار پادشاهان نوشته است ديواني نيز به زبان مردم فارس و شيراز سروده است كه «فهلويات» نام دارد . اين زبان , همان زبان پهلوي و زبان اصلي و بومي مردم فارس است که با تحميل شدن زبان دري افغانستان و با گذشت قرنها , از ميان مردم شيراز و ديگر شهرهاي بزرگ فارس نشين رفته و فراموش شده است.حافظ شيرازي شاعر قرن هشتم هم ابياتي به زبان اصلي و بومي شيراز سروده است که نشان دهندة حضور قوي زبان پهلوي در ميان مردم شيراز تا قرن هشتم هجري مي¬باشد.
«به پي¬ماجان غرامت بسپريمن عزت يک وي روشتي از امادي» (روزنامه همشهري يکشنبه ۱۶ آبان ۱۳۷۸ مصاحبه با دکترتفي وحيديان کامياره زير عنوان : " زبان- دري ادامه پهلوي ساساني نيست » ) .با در نظر گرفتن اينکه در قرن هشتم هجري زبان پهلوي شيرازيها سالهاي متمادي تحت تأثير زبان دري نيز بوده است, هيچ شيرازيي, امروز نمي¬تواند معني اين شعر حافظ را به راحتي بفهمد . و اين, نشانة تغيير يافتن زبان اصلي و بومي مردم شيراز و ديگر شهرهاي فارس زبانِ امروز, از زبان اصلي و بومي , به زبان فارسي دري در طول قرون متمادي و پس از تسلط زبان دري بر ايران است.هنوز هم با اندک فاصله¬اي از شهرهاي بزرگ و مرکزي و فارس زبانِ ايران , مردم بقيه شهرها و روستاها به زبان غير دري (غيرفارسي) صحبت مي¬کنند که نشانة تحميل شدن زبان فارسي دري از طريق حکومت ها بر مردم مناطق مركزي است که حاکميت اصلي آنها بيشتر در شهرهاي بزرگ و مرکزي بوده است .با اندک فاصله¬اي از اصفهان و به طرف غرب و جنوب غربي آن که برويم, زبان مردم شهرکرد, سامان, چادگان و فريدن را بختياري و ترکي می بينيم که متفاوت از فارسي دري اصفهان است . با فاصله چند ده کيلومتري از تهران به شمال, شمال غرب, غرب, جنوب و شرق, مردم به زبان مازندراني (طبري), گيلکي, تالشي, ترکی , تاتي و سمناني صحبت مي¬کنند که ربطي به زبان فارسي دري که در تهران, اصفهان و شيراز تکلم مي¬شود ندارد, و از نظر تاريخي هم زبان سمناني, گيلکي, تالشي, تاتي و طبري به مراتب قديمتر از فارسي دري که از قرون چهارم و پنجم هجري وارد ايران شده است مي¬باشد.زبان ترکي هم تاريخ هفت هزارساله در ايران دارد و از نظر ريشه و مورفولوژي ادامة زبان سومري و ايلامي است و هيچ قرابت و نزديکي با زبان فارسي دري ندارد. (آذربايجان در سير تاريخ ايران ج. ۲ ص ۸۶۹ رحيم رئيس¬نيا).با توجه با آنچه که نوشته¬ شد از آنانيکه ادعا دارند زبان ترکي بعدها به مردم آذربايجان تحميل شده است بايد پرسيد, اين زبان اگر تحميلي است اين تحميل به وسيله چه¬کسي, کدام سلطان و با چه امکاناتي بوده است؟! در تاريخ حتيٰ نشان اندکي از تشويق اين زبان بوسيله سلاطين ترک ديده نشده است تا چه رسد به تحميل آن !زبان ترکي که زبان مردم آذربايجان و ديگر مناطق ترك ايران است وضع و موقعيتش از دو حال خارج نيست : 1- اين زبان از7000 سال پيش و از زمان سومريان كه بنيان گذاران اولين تمدن بشري هستند , ايلاميان و اعقاب آنها به مردم ترک ايران به ارث رسيده است که اسناد زيادي در اين مورد موجود است. و
تصاويري از مراسم قلعه بابك در 13/ تير/1382 و پاره اي از خواسته هاي شركت كنندگان در پاي اين قلعه واقع در نزديكي " كليبر "در آذربايجان شرقي
Open schools for educate Azerbaijanis Turkishمدارس را براي آموزش تركي آذربايجاني باز كنيد
تصوير
ترکاني هم که بعداً به اين سرزمين آمده¬اند به همزبانان قبلي خود پيوسته و زبان ترکي آذربايجان و آناتولي را پديد آورده¬اند
که در هر دو حال اينها ترکان اصيلي هستند كه بعد از حاكميت اسلام به مدت هزار سال مستمر از چين تا قلب اروپا را با تدبير و كارداني و سياستمداري خردمندانه , زير حاكميت و اداره خود داشتند و آذريهاي ترک شده هم نيستند , چه اگر آذريهاي آقاي كسروي در آذربايجان اكثريت مي بودند و تركان مهاجر در اقليت , بايد مهاجرين ترك در داخل بوميان باصطلاح آذري مستحيل مي شدند وزبان مردم كنوني آذربايجان هم زبان آذري مورد ادعاي آقاي كسروي مي شد نه زبان تركي آذربايجان !همچنين اين زبان به مراتب از فارسي دري (فارسي امروزي) كه بيش از %۷۰ آن برگرفته از لغات و کلمات عربي, ترکي, هندي و ديگر زبانهاست خالص¬تر و قدرت¬ بيان آنهم بعلت داشتن ۲۴ هزار فعل بيشتر است .بعلاوه اين زبان بر عکس زبان فارسي دري به هيچ قوم و ملّتي هم تحميل نشده است . حال مردم آذربايجان و مردم ديگر مناطق ترک ايران چه ترک بومي و از نسل سومرها و ايلامها باشند, چه ترک مهاجر, فرقي نمي¬کند ترک ايراني هستند که اگر افرادي غير ترک هم در بينشان بوده است ( تبعيدي ها ي طايفه اي و غيره ) بصورت اقليت اندک در ميان آنها زندگي کرده¬اند ؛ مثل اهالي بعضي از روستاهاي غير ترک آذربايجان در اطراف شهرهاي مرند و خلخال . بعضي از اين اقليت¬ها ممکن است بر اثر ازدواج يا بکارگيري زبان ترکي بعنوان زبان رابط و زبان اكثريت منطقه , در طول چندين سده در داخل مردم ترک مستحيل شده باشندکه بسيار طبيعي است.مگر امروز به مردم ترکيه مي¬توان گفت که شما ترک نيستيد؟ چه, بيشتر آنان هم بعداٌ به اين سرزمين آمده و اکثريت مطلق جمعيت آسياي صغير را تشکيل داده و کشور ترکيه امروز را بنا نهاده¬اند که مطمئناً در بينشان اقليت بيزانسي و يوناني هم بوده است . به خصوص اينکه همه مي¬دانند زبان دولت بيزانس ترکي نبوده و قسطنطنيه (استانبول) تا قرن پانزده ميلادي هم شهر بيزانسي و غير ترکي بوده است, ولي امروز کسي از غير ترک بودن اهالي استانبول حرفي به ميان نمي¬آورد و اگر هم بياورد تغييري درتركيب اهالي ترك زبان استانبول به وجود نخواهد آمد . نبايد راه دور و دراز را پيمود , همه مي دانيم مهاجرت اروپائيان به قاره آمريكا به بيش از چهار صد سال نمي رسد ولي سرخپوستان آمريكايي از مردم بومي و شايد چند هزار ساله اين قاره به شمار مي روند , در حال حاضر آيا مي توان گفت كه چون زبان بومي مردم اين قاره سرخپوستي بوده و امريكائيان مهاجر از اروپا به اين قاره مهاجرت كرده ودر اين مناطق ساكن شده اند لذا اين مهاجرين بايد زبان انگليسي , فرانسوي و اسپانيولي خود را رها كرده به زبان سرخپوستاني كه ساكنين اصلي و بومي امريكا هستند سخن بگويند و خود را هم از نسل سرخپوستان بدانند ؟ !بر فرض , تركان هم از افراد بومي و 7000 ساله ساكن آذربايجان نباشند و بعدها , از زمان غزنويان و سلجوقيان , و از هزار سال پيش به اين سرزمين مهاجرت كرده باشند , آيا مهاجرت آنها به آذربايجان و ديگر مناطق ترك ايران از مهاجرت اروپائيان به امريكا جديدتر است ؟! آنچه مسلم است تركان در آذربايجان و در ديگر مناطق ترك زبان ايران اكثريت جمعيت اين مناطق را تشكيل مي دهند و در هر جامعه اي هم , بنيان آن جامعه بر اساس جمعيت اكثريت شكل مي گيرد و گروه هاي اقليت , قالب اكثريت را به خود مي گيرند و همانند آنها مي شوند . بر فرض , اگر باصطلاح آذريهاي غير تركي هم به صورت اقليت در اين مناطق بوده اند , در داخل اين اكثريت مستحيل شده از بين رفته اند . حال چطور مي توان ادعا كرد كه مردم آذربايجان از زبان قانونمند , موزون , زنده , پويا و جهاني خود دست كشيده به دنبال زبان مهجور و مرده باصطلاح آذريهايي باشند كه نه وجود خارجي دارد و نه اثر مكتوبي از اين زبان بجاي مانده است , و براي پيدا كردن چند جمله شفاهي به اين زبان هم , بايد به دنبال چند ده كوره گشت تا شايد اثري از آن پيدا شود !! با همة اين احوال خود فارسها هم مهاجر هستند و بعدها به ايران آمده¬اند و مکان اصلي و بوميشان هم ايران نبوده و استپ¬هاي جنوب سيبري بوده است.زبان بومي ايرانيان ساکن استانهاي فارس¬نشين امروز هم قبل از مهاجرت فارسها به ايران, ايلامي بوده است. ولي چون فارسها با آمدنشان به ايران و مناطق فارس, اکثريت نسبي جمعيت منطقه را تشکيل داده اند, خود را فارس خواندند و کسي هم نگفت فارسها زبانشان را بر بوميان ايلامي تحميل کرده¬اند . و يا كسي ادعا نكرد كه فارسهاي كنوني در اصل فارس نيستند و ايلامي هستند و چون زبان ايلامي ها هم از نظرريشه شناسي با تركي يكي است و جزء زبانهاي التصاقي مي باشد و با زبان پارسي قديم كه جزء زبانهاي تحليلي است اصلاً قرابت و نزديكي ندارد در حقيقت اصل و ريشه فارسها از تركهاست ! !ملّتي که تاريخ چند هزار ساله قبل از اسلام سومري , ايلامي ,كوتي , لولوبي , اورارتويي , ماننايي , اشكاني و تاريخ هزارسالة بعد از حاکميت اسلام ايران را رقم زده و در طول تاريخ بر هيچ قوم و ملّتي ظلم فرهنگي روا نداشته است مگر امروز مظلوميت فرهنگي و زباني را که از طرف عده¬اي ازسلطنت طلب ها , و حاملان تفكر پوسيده دوران پهلوي پيش کشيده مي¬شود مي¬تواند بپذيرد ؟!بعضي از پان آريائيستها و كسرويست هاي افراطي پا را از ديدگاههاي مريد و مراد خود احمد كسروي هم فراتر نهاده باصطلاح تحميل شدن زبان تركي بر مردم آذربايجان و ديگر تركان ايران را به مغولها نسبت مي دهند ! اين افراطيون حـتي نمي دانند و يا خود را به ناداني مي زنند كه زبان مغولي زباني بوده متفاوت از تركي . و اگر مغولها مي خواستند زبان خود را بر مردم آذربايجان و ديگر مناطق ايران تحميل كنند چرا زبان مغولي خود را به آنها تحميل نكردند و زبان تركي را تحميل كردند ؟! از اين گذشته , مغولها تنها حاكميت آذربايجان را به عهده نداشتند , بلكه آنها بر كل ايران و همسايه هاي امروزي آن , و از عراق تا چين را در اختيار داشتند و اگر در فكر تحميل زبان تركي ! بودند چرا زبان مردم ساير كشورها, بخصوص زبان فارسهاي هموطن ما را تُرك نكردند و فقط قسمتي از خراسان ( تركان خراسان ) , فارس ( قشقائيهاي استان فارس ) , كرمان و اصفهان ( تركان پيچاقچيهاي سيرجان و افشار كرمان , و تركان فريدن اصفهان ) , و استانهاي مركزي ( اراك , ساوه و قم ) و آذربايجان را تُرك زبان كردند ؟!در ارتباط با همين موضوع , احمد كسروي در كتاب " آذري يا زبان باستان آذربايجان " مي نويسد :
" در زمان مغولان , از آغاز آن آگاهي ديگري در باره آذربايجان نمي داريم . پيداست كه مغولان كه آنجا را تختگاه ايران گرفتند دسته هاي انبوهي را كه از مغولستان با خود آورده بودند در آنجا نشيمن دادند ليكن اينان جز از ترك مي بودند و زبانشان جز از تركي مي بود . ترك و مغول زبان يكديگر را نفهميدندي . ما نمي توانيم گفت كه در زمان مغول بر شماره تركان در آذربايجان افزود و رهنموني براي چنين سخني در دست نمي داريم . " ( آذري يا زبان باستان آذربايجان ص 19 )از اين گذشته , مغولان هم مثل ديگر سلاطين , فارسي دري را زبان درباري خود انتخاب كرده بودند و اين زبان را تقويت , و به زبان ديگر تحميل مي كردند . سعدي و حافظ شيرازي دو شاعر مشهور قرن هفتم و هشتم هجري در زمان مغولان به اوج شهرت رسيده اند و تعريف وتمجيدهايي از حاكمان مغول زمان خود كرده اند ! حاكمان مغول , تاريخ مغول را هم به زبان فارسي دري مي نويساندند . رشيدالدين فضل اله مورخ مشهور دوره مغول ( قرن7 – 8 هجری قمری ) كتاب " جامع التواريخ " را كه تاريخ جامع حكومت مغولان است به فارسي نوشته است . در اين كتاب رشيدالدين فضل اله از چگونگي روي كار آمدن چنگيزخان و فتح هاي مدبرانه و مقتدرانه وي و ديگر سلاطين مغول و نصايح و پندهاي خان بزرگ مغول (چنگيزخان) كه او را با اسكندر سردار بزرگ مقدوني مقايسه مي كند نوشته هاي بسيار دارد . اينك سطوري از كتاب " جامع التواريخ " رشيدي :
" ...از داستانهاي چنگيز خان , در سيرات و اخلاق پسنديده و عادات كريمه او و مثالها و سخنها و بيلكها و حكمتهاي نيكو كه بر حسب هر زمان گفته و فرموده ...چنگيزخان فرموده است كه مردماني كه پسران ايشان بيليك پدران نمي شنيده اند و اينيان به سخنان آقايان التفات ننموده و شوهر به خاتون اعتماد نكرده و خاتون به فرمان شوهر ننشسته و قاينان عروس را نپسنديده و عروس قاين را حرمت نداشته وبزرگان كوچكان را سراميشي نكرده و كهتران نصيحت مهتران نپذيرفته وبزرگان دل غلامان نزديك نداده و يوسون و ياساق به طريق عقل وكفايت در نيافته ... اين قوم بي تربيت ونا بسامان بوده اند ...ديگر گفته است : هر كس اندرون خود را پاك تواند كرد ملك را از بدي پاك تواند كرد .ديگر گفته است : هر سخن كه سه دانا بر آن اتفاق كنند , آنرا همه جا باز توان گفت و الا بر آن اعتماد نباشد . سخن خود , و از آن ديگري , با سخن دانايان قياس كن, اگر موافق افتد , گفتني است و الا هيچ نبايد گفت .ديگر : مرد بايد كه ميان خَلق چون گوساله در ميان باشد و در وقت جنگ چون چرخ گرسنه در شكار جهد و ... ( جامع التواريخ , رشيدالدين فضل اله صص434- 436 , به كوشش دكتر بهمن كريمي , چاپ اقبال , نوبت چهارم سال 1374 )
که در هر دو حال اينها ترکان اصيلي هستند كه بعد از حاكميت اسلام به مدت هزار سال مستمر از چين تا قلب اروپا را با تدبير و كارداني و سياستمداري خردمندانه , زير حاكميت و اداره خود داشتند و آذريهاي ترک شده هم نيستند , چه اگر آذريهاي آقاي كسروي در آذربايجان اكثريت مي بودند و تركان مهاجر در اقليت , بايد مهاجرين ترك در داخل بوميان باصطلاح آذري مستحيل مي شدند وزبان مردم كنوني آذربايجان هم زبان آذري مورد ادعاي آقاي كسروي مي شد نه زبان تركي آذربايجان !همچنين اين زبان به مراتب از فارسي دري (فارسي امروزي) كه بيش از %۷۰ آن برگرفته از لغات و کلمات عربي, ترکي, هندي و ديگر زبانهاست خالص¬تر و قدرت¬ بيان آنهم بعلت داشتن ۲۴ هزار فعل بيشتر است .بعلاوه اين زبان بر عکس زبان فارسي دري به هيچ قوم و ملّتي هم تحميل نشده است . حال مردم آذربايجان و مردم ديگر مناطق ترک ايران چه ترک بومي و از نسل سومرها و ايلامها باشند, چه ترک مهاجر, فرقي نمي¬کند ترک ايراني هستند که اگر افرادي غير ترک هم در بينشان بوده است ( تبعيدي ها ي طايفه اي و غيره ) بصورت اقليت اندک در ميان آنها زندگي کرده¬اند ؛ مثل اهالي بعضي از روستاهاي غير ترک آذربايجان در اطراف شهرهاي مرند و خلخال . بعضي از اين اقليت¬ها ممکن است بر اثر ازدواج يا بکارگيري زبان ترکي بعنوان زبان رابط و زبان اكثريت منطقه , در طول چندين سده در داخل مردم ترک مستحيل شده باشندکه بسيار طبيعي است.مگر امروز به مردم ترکيه مي¬توان گفت که شما ترک نيستيد؟ چه, بيشتر آنان هم بعداٌ به اين سرزمين آمده و اکثريت مطلق جمعيت آسياي صغير را تشکيل داده و کشور ترکيه امروز را بنا نهاده¬اند که مطمئناً در بينشان اقليت بيزانسي و يوناني هم بوده است . به خصوص اينکه همه مي¬دانند زبان دولت بيزانس ترکي نبوده و قسطنطنيه (استانبول) تا قرن پانزده ميلادي هم شهر بيزانسي و غير ترکي بوده است, ولي امروز کسي از غير ترک بودن اهالي استانبول حرفي به ميان نمي¬آورد و اگر هم بياورد تغييري درتركيب اهالي ترك زبان استانبول به وجود نخواهد آمد . نبايد راه دور و دراز را پيمود , همه مي دانيم مهاجرت اروپائيان به قاره آمريكا به بيش از چهار صد سال نمي رسد ولي سرخپوستان آمريكايي از مردم بومي و شايد چند هزار ساله اين قاره به شمار مي روند , در حال حاضر آيا مي توان گفت كه چون زبان بومي مردم اين قاره سرخپوستي بوده و امريكائيان مهاجر از اروپا به اين قاره مهاجرت كرده ودر اين مناطق ساكن شده اند لذا اين مهاجرين بايد زبان انگليسي , فرانسوي و اسپانيولي خود را رها كرده به زبان سرخپوستاني كه ساكنين اصلي و بومي امريكا هستند سخن بگويند و خود را هم از نسل سرخپوستان بدانند ؟ !بر فرض , تركان هم از افراد بومي و 7000 ساله ساكن آذربايجان نباشند و بعدها , از زمان غزنويان و سلجوقيان , و از هزار سال پيش به اين سرزمين مهاجرت كرده باشند , آيا مهاجرت آنها به آذربايجان و ديگر مناطق ترك ايران از مهاجرت اروپائيان به امريكا جديدتر است ؟! آنچه مسلم است تركان در آذربايجان و در ديگر مناطق ترك زبان ايران اكثريت جمعيت اين مناطق را تشكيل مي دهند و در هر جامعه اي هم , بنيان آن جامعه بر اساس جمعيت اكثريت شكل مي گيرد و گروه هاي اقليت , قالب اكثريت را به خود مي گيرند و همانند آنها مي شوند . بر فرض , اگر باصطلاح آذريهاي غير تركي هم به صورت اقليت در اين مناطق بوده اند , در داخل اين اكثريت مستحيل شده از بين رفته اند . حال چطور مي توان ادعا كرد كه مردم آذربايجان از زبان قانونمند , موزون , زنده , پويا و جهاني خود دست كشيده به دنبال زبان مهجور و مرده باصطلاح آذريهايي باشند كه نه وجود خارجي دارد و نه اثر مكتوبي از اين زبان بجاي مانده است , و براي پيدا كردن چند جمله شفاهي به اين زبان هم , بايد به دنبال چند ده كوره گشت تا شايد اثري از آن پيدا شود !! با همة اين احوال خود فارسها هم مهاجر هستند و بعدها به ايران آمده¬اند و مکان اصلي و بوميشان هم ايران نبوده و استپ¬هاي جنوب سيبري بوده است.زبان بومي ايرانيان ساکن استانهاي فارس¬نشين امروز هم قبل از مهاجرت فارسها به ايران, ايلامي بوده است. ولي چون فارسها با آمدنشان به ايران و مناطق فارس, اکثريت نسبي جمعيت منطقه را تشکيل داده اند, خود را فارس خواندند و کسي هم نگفت فارسها زبانشان را بر بوميان ايلامي تحميل کرده¬اند . و يا كسي ادعا نكرد كه فارسهاي كنوني در اصل فارس نيستند و ايلامي هستند و چون زبان ايلامي ها هم از نظرريشه شناسي با تركي يكي است و جزء زبانهاي التصاقي مي باشد و با زبان پارسي قديم كه جزء زبانهاي تحليلي است اصلاً قرابت و نزديكي ندارد در حقيقت اصل و ريشه فارسها از تركهاست ! !ملّتي که تاريخ چند هزار ساله قبل از اسلام سومري , ايلامي ,كوتي , لولوبي , اورارتويي , ماننايي , اشكاني و تاريخ هزارسالة بعد از حاکميت اسلام ايران را رقم زده و در طول تاريخ بر هيچ قوم و ملّتي ظلم فرهنگي روا نداشته است مگر امروز مظلوميت فرهنگي و زباني را که از طرف عده¬اي ازسلطنت طلب ها , و حاملان تفكر پوسيده دوران پهلوي پيش کشيده مي¬شود مي¬تواند بپذيرد ؟!بعضي از پان آريائيستها و كسرويست هاي افراطي پا را از ديدگاههاي مريد و مراد خود احمد كسروي هم فراتر نهاده باصطلاح تحميل شدن زبان تركي بر مردم آذربايجان و ديگر تركان ايران را به مغولها نسبت مي دهند ! اين افراطيون حـتي نمي دانند و يا خود را به ناداني مي زنند كه زبان مغولي زباني بوده متفاوت از تركي . و اگر مغولها مي خواستند زبان خود را بر مردم آذربايجان و ديگر مناطق ايران تحميل كنند چرا زبان مغولي خود را به آنها تحميل نكردند و زبان تركي را تحميل كردند ؟! از اين گذشته , مغولها تنها حاكميت آذربايجان را به عهده نداشتند , بلكه آنها بر كل ايران و همسايه هاي امروزي آن , و از عراق تا چين را در اختيار داشتند و اگر در فكر تحميل زبان تركي ! بودند چرا زبان مردم ساير كشورها, بخصوص زبان فارسهاي هموطن ما را تُرك نكردند و فقط قسمتي از خراسان ( تركان خراسان ) , فارس ( قشقائيهاي استان فارس ) , كرمان و اصفهان ( تركان پيچاقچيهاي سيرجان و افشار كرمان , و تركان فريدن اصفهان ) , و استانهاي مركزي ( اراك , ساوه و قم ) و آذربايجان را تُرك زبان كردند ؟!در ارتباط با همين موضوع , احمد كسروي در كتاب " آذري يا زبان باستان آذربايجان " مي نويسد :
" در زمان مغولان , از آغاز آن آگاهي ديگري در باره آذربايجان نمي داريم . پيداست كه مغولان كه آنجا را تختگاه ايران گرفتند دسته هاي انبوهي را كه از مغولستان با خود آورده بودند در آنجا نشيمن دادند ليكن اينان جز از ترك مي بودند و زبانشان جز از تركي مي بود . ترك و مغول زبان يكديگر را نفهميدندي . ما نمي توانيم گفت كه در زمان مغول بر شماره تركان در آذربايجان افزود و رهنموني براي چنين سخني در دست نمي داريم . " ( آذري يا زبان باستان آذربايجان ص 19 )از اين گذشته , مغولان هم مثل ديگر سلاطين , فارسي دري را زبان درباري خود انتخاب كرده بودند و اين زبان را تقويت , و به زبان ديگر تحميل مي كردند . سعدي و حافظ شيرازي دو شاعر مشهور قرن هفتم و هشتم هجري در زمان مغولان به اوج شهرت رسيده اند و تعريف وتمجيدهايي از حاكمان مغول زمان خود كرده اند ! حاكمان مغول , تاريخ مغول را هم به زبان فارسي دري مي نويساندند . رشيدالدين فضل اله مورخ مشهور دوره مغول ( قرن7 – 8 هجری قمری ) كتاب " جامع التواريخ " را كه تاريخ جامع حكومت مغولان است به فارسي نوشته است . در اين كتاب رشيدالدين فضل اله از چگونگي روي كار آمدن چنگيزخان و فتح هاي مدبرانه و مقتدرانه وي و ديگر سلاطين مغول و نصايح و پندهاي خان بزرگ مغول (چنگيزخان) كه او را با اسكندر سردار بزرگ مقدوني مقايسه مي كند نوشته هاي بسيار دارد . اينك سطوري از كتاب " جامع التواريخ " رشيدي :
" ...از داستانهاي چنگيز خان , در سيرات و اخلاق پسنديده و عادات كريمه او و مثالها و سخنها و بيلكها و حكمتهاي نيكو كه بر حسب هر زمان گفته و فرموده ...چنگيزخان فرموده است كه مردماني كه پسران ايشان بيليك پدران نمي شنيده اند و اينيان به سخنان آقايان التفات ننموده و شوهر به خاتون اعتماد نكرده و خاتون به فرمان شوهر ننشسته و قاينان عروس را نپسنديده و عروس قاين را حرمت نداشته وبزرگان كوچكان را سراميشي نكرده و كهتران نصيحت مهتران نپذيرفته وبزرگان دل غلامان نزديك نداده و يوسون و ياساق به طريق عقل وكفايت در نيافته ... اين قوم بي تربيت ونا بسامان بوده اند ...ديگر گفته است : هر كس اندرون خود را پاك تواند كرد ملك را از بدي پاك تواند كرد .ديگر گفته است : هر سخن كه سه دانا بر آن اتفاق كنند , آنرا همه جا باز توان گفت و الا بر آن اعتماد نباشد . سخن خود , و از آن ديگري , با سخن دانايان قياس كن, اگر موافق افتد , گفتني است و الا هيچ نبايد گفت .ديگر : مرد بايد كه ميان خَلق چون گوساله در ميان باشد و در وقت جنگ چون چرخ گرسنه در شكار جهد و ... ( جامع التواريخ , رشيدالدين فضل اله صص434- 436 , به كوشش دكتر بهمن كريمي , چاپ اقبال , نوبت چهارم سال 1374 )
ناسيوناليستهاي افراطي كه با تئوريهاي نژادپرستانه خود را مشغول مي¬کنند آب در هاون مي¬کوبند ! امروزه جوانان سرفراز آذربايجان و ديگر تركان ايران وقعي به آرياپرستان واپسگرا نمي¬گذارند, آنها به زبان و فرهنگ ترکي وتاریخ پر افتخارشان عشق مي ورزند . آنها بر کلية زبانها و فرهنگهاي کشور احترام قائلند و حقي مساوي و برابر با نسبت جمعيت براي همة زبانهاي متداول در ايران قائلند نه بيشتر نه كمتر! و زبان تركي آذربايجاني هم كه زبان اكثريت نسبي جمعيت كشور و سومين زبان زنده و با قاعده جهان است (نشريه اميد زنجان 20/ مرداد/ 1378 شماره 285 به نقل از مجله پيام يونسكو ) حق رسمي و سرتاسري شدن در ايران به عنوان دومين زبان رسمي ودولتي در كنار زبان فارسي در كشور را دارد !زبان, نشاني از نشانه¬هاي خداوندي وسند ملي سخنگويان آن ملت است و بر هر فرد مسلمان و انسان آزاده¬اي لازم و واجب است بر اين نشان خداوندي و سند هويت انسانها حرمت و احترام قائل شود , آنکس که در ايران زندگي مي¬کند ايراني است و به هر زباني هم صحبت مي¬کند زبانش ايراني و قابل احترام است, در اين کشور گروهي صاحبخانه و گروهي مستأجر نيستند !يکي ديگر از موضوعاتي که پان¬آريائيست¬ها¬ را به تلاشي عبث وا داشته است نام تاريخي سرزمين آذربايجان است که قسمتي از آن در شمال رود ارس (آراز) که امروزه کشوري مستقل با حکومت جمهوري مي¬باشد قرار دارد و قسمت ديگر در جنوب رود ارس و در محدودة سرحدات سياسي جمهوري¬اسلامي ايران.آذربايجان شمالي که نام جمهوري آذربايجان را با خود دارد در سال ۱۹۱۸ به مدت دو سال مستقل شد و پس از آن نيز با اشغال کمونيست¬ها به «جمهوري سوسياليستي آذربايجان شوروي» تبديل شد و پس از استقلال مجدّد در سال ۱۹91 دوباره نام قبلي خود را باز يافت.تمام تلاش ناسيوناليست¬هاي افراطي بر اين است که بگويند: «آذربايجان» در طول تاريخ هرگز نامِ سرزميني که امروز جمهوري آذربايجان نام دارد نبوده و اين نام بعداً و در سال ۱۹۱۸ بوسيله محمدامين رسول¬زاده بر روي اين منطقه گذاشته شده است و نام تاريخي جمهوري¬ آذربايجان فعلي هموراه «اران» بوده است.تلاش پان¬فارسيست¬ها براي اين ادعاي بيهوده از آنجا ناشي مي¬شود که اينها تصور مي¬کنند چون سرزمين قسمت¬ شمالي رود ارس جمهوري مستقلي شده است و در زمان حکومت شوروي¬ نيز جمهوري مستقل در ترکيب جمهوريهاي متحد و برادر (!) بود و از آنجائيکه زبان, فرهنگ و عادات و رسوم مردم آن سوي ارس با اين سوي ارس يکي است و در گذشته نيز تاريخ مشترک داشته¬اند , و حتيٰ اقوام نزديک آنها در هر دو سو زندگي مي¬کنند, ممکن است اين همنامي احساسي را در مردم آذربايجان جنوبي ايجاد کند که منجر به فکر تشکيل وطن و کشور مشترک آذربايجان شود, لذا تلاش مي¬کنند به هر شکلي شده اين دو قسمت را با نامي جدا بنامند که منجر به تشکيل وطن وکشور مشترک آذربايجان نشود!امّا تاريخ ثابت کرده است که زبان و فرهنگ و تاريخ مشترک هميشه احساس ايجاد و طن مشترک را بوجود نمي¬آورد. امروزه ملتهاي زيادي هستند با زبان و فرهنگ و تاريخ مشترک که داراي چندين کشور مجزا و حتيٰ مخالف هم هستند, مثل کشورهاي عربي که با داشتن زبان و فرهنگ عربي و مشترک در قالب کشورهاي متفاوت و متعدد و در بعضي موارد هم مخالف هم اداره مي¬شوند و در مقابل کشورهايي هستند که مردم آن با زبان و فرهنگهاي متفاوت, در چارچوب يک سرزمين و يک کشور به زندگي مسالمت آميز ادامه مي¬دهند؛ مثل کشور سوئيس با سه زبان رسمي و متفاوت, کانادا با دو زبان رسمي, بلژيک با سه¬زبان , سنگاپور با چهار زبان رسمي و متفاوت , و كشورهاي بسياري كه چندين زبان رسمي دارند !مردماني که با داشتن زبان¬ها و فرهنگ¬هاي متفاوت در يک کشور زندگي مي¬کنند در صورتيکه حقوق زباني و فرهنگي برابر داشته باشند و احساس برتر بودن در مردم يک زبان و فرهنگ و احساس حقارت در مردم زبان و فرهنگ ديگري در بين نباشد اتحاد واقعي, قلبي در آنها بسيار بيشتر و عميق¬تر است تا در کشورهايي که با سياست¬ حاکميت¬ يک زبان و يک فرهنگ و تحقير زبانها و فرهنگهاي ديگر مي¬خواهند جامعة يکدست و متحد ايجاد کنند!اصولاً در ميان سياستمداران کشورهاي چند زبانه¬اي که سياست حاکميت يک زبان را دنبال مي¬کنند نگرانيها و دلمشغوليهاي ناشي از تفکر جدايي طلبانه زياد است.سياستمداران چنين کشورهايي بايد به جاي اجراي سياست کهنه و مردود حاکميت يک زبان در يک کشور چند زبانه و طي کردن راه دشوار و پرخطر, احترام به زبانها و فرهنگهاي موجود در کشور را در رأس برنامه¬هاي فرهنگي خود قرار دهند و حقوق همة زبانهاي پويا در کشور را با توجه به نسبت جمعيتشان, در رسانه¬هاي گروهي چون راديو- تلويزيون و مطبوعات رعايت کرده و به تدريس آنها در مدارس و دانشگاهها اهتمام ورزند که بيشترين وحدت را ميتواند به ارمغان آورد.نام آذربايجان نيز نبايد شک و شبهه¬اي در بين سياستمداران ايجاد کند؛ بنا به آمار غير رسمي, هم اکنون بيش از ۳۰ ميليون نفر از مردمي که به ترکي صحبت مي¬کنند در محدودة آذربايجان جنوبي شامل استانهاي آذربايجان شرقي, آذربايجان غربي, اردبيل, زنجان, قزوين, همدان, مرکزی ٍ قسمتي از گيلان, و در محدوده استانهاي ديگر چون تهران, خراسان, گلستان, سمنان, قم, اصفهان, کرمان, فارس و ديگر مناطق زندگي مي¬کنند.اگر حقوق زباني- فرهنگي و اقتصادي اين اکثريت نسبي جمعيت ايران رعايت شود و اين جمعيتِ ۳۰ ميليوني بتوانند در کنار زبان رسمي کشور به زبان خود در مدارس و دانشگاهها نيز تحصيل کنند و در راديو و تلويزيون سراسري و مطبوعات دولتي سهمي مناسب با جمعيتشان داشته باشند و در برنامه¬هاي راديو- تلويزيون بجاي تبليغ و توسعه يک زبان و يک فرهنگ و بي¬توجهي به زبانها و فرهنگهاي ديگر, به همه زبانها و فرهنگهاي رايج در کشور به ديدة احترام نگريسته شود و از نظر اقتصادي , سرمايه¬گذاري ملّي در اين مناطق صورت پذيرد, نه تنها داشتن نام آذربايجان در آن سوي ارس مشکلي ايجاد نمي¬کند. بلکه جاذبة اين سوي ارس که بيشترين جمعيت ترک آذربايجاني را در خود جاي داده است. بيشتر هم خواهد بود؛ در غير اينصورت چه نام آذربايجان در آن سوي ارس باشد و يا نباشد بايد سياستمداران کشور نگران نارضايتي ۳۰ ميليون نفر از مردم کشورمان باشند, چرا که همانطوري که گفته شد اين نام سرزمين مشترک نيست که اتحاد و اتفاق و زندگي مشترک در محدوده يک کشور را فراهم مي¬آورد, بلکه داشتن حقوق برابر و مشترک است که باعث چنين اتحاد و اتفاق مي¬شود. از نظر تاريخي نيز در مورد چگونگي نام آذربايجان در بين مورخين نظريات متفاوتي با توجه به معنا و مفهوم اين نام وجود دارد, بعضي از مورخين اين نام را برگرفته از چهار کلمة ترکي «آذ, ار, باي, گان» که منتسب به اقوام «آز» يا «آذ» تركان است مي¬دانند. (آذربايجان در سير تاريخ ايران- رحيم رئيس¬نيا ص ۱۰۰) بعضي¬ها آنرا برگرفته از نام حاکم آذربايجان در زمان حملة اسکندر مقدوني, «آتروپات» مي¬پندارند و بعضي¬ها هم اين نام را در ارتباط با کلمه " آذر " (آتش به زبان پارسي قديم) تصور مي¬کنند؛ ولي آنچه که واقعيت دارد اين است که نام آذربايجان از قديم¬الايّام شامل نواحي شمال و جنوب رودخانه ارس مي¬شده و اين نام پس از استقلال جمهوري آذربايجان در سال ۱۹۱۸ بر روي سرزمين شمالي ارس گذاشته نشده است, اين نام همواره در طول تاريخ علاوه بر قسمت جنوبي رودخانة ارس, قسمت شمالي آن را نيز شامل مي¬شده است.گر چه در تاريخ ناحية بين دو رود کر و ارس «الران», «ارّان» و «آران» ناميده شده ودر نوشته بعضي از مورخين و گاهي نيز به تنهايي و به عنوان ايالت مستقل از آن ياد شده است ولي اين ناحيه همواره بخشي از آذربايجان بوده و چون منطقة نسبتاً گرمسيري هم هست در فرهنگ مردم آذربايجان نيز «آران» به منطقة گرمسير و غير کوهستاني گفته مي¬شود.اينک در مورد حدود آذربايجان که در تاريخ آمده است:آذربايجان در آستانة حملة اعراب سرزمين¬هاي بين همدان, زنجان و دربند (در جمهوري خود مختار داغستان امروزي) را شامل مي¬شده است, چنانکه در تاريخ بلعمي در مقدمة «خبرگشادن آذربايگان و دربند خزران» حدود آن چنين ترسيم شده است:
«. . . اوّل حد از همدان درگيرند تا به اَبهَر و زنگان بيرون شوند و آخرش به دربند خزران, و بدين ميانه اندر هر چه شهرها است همه را آذربايجان خوانند» (تاريخ طبري ص ۵۲۹).ابن¬حوقل که شخصاً در آذربايجان سياحت کرده, در نقشه¬اي که از درياي خزر به دست داده, اراضي گسترده شده از دربند تا گيلان را زير نام آذربايجان آورده است, همين ادعا را کتيبه¬اي که مرزبان ساسانيان در دربند, در سال ۵۳۳ ميلادي (اوايل سلطنت انوشيروان) بر ديوار دژ آن سامان حک کرده اثبات مي¬کند ( همان کتاب ص ۳۶۵).ابن فقيه در اواخر قرن سوم هجري حد آذربايجان را از مرز بردعه تا مرز زنجان دانسته (ترجمه مختصرالبلدان, ص ۱۲۸) و محمدحسين خلف تبريزي, اران را ولايتي از آذربايجان به شمار آورده که گنجه و بردعه از اعمال آن است (برهان قاطع جلد يک ص ۹۶).حمداله مستوفي هم در نزهـت القلوب چنين مي¬نويسد: «آذربايجان: حدودش با ولايت عراق عجم [اراک فعلي] و موغان و گرجستان و ارمنستان پيوسته است. شهرها: تبريز, اوجان,. . . گرگر, نخجوان, اجنان, اردوباد, و ماکويه» (نزهـت¬القلوب. ص ۸۵ و ۱۰۲).مسعودي که در نيمة نخست قرن چهارم هجري مي¬زيسته در کتاب «مروج الذهب» جلد يک ص ۱۰۰ نوشته «. . . الران مِن بلاد آذربايجان» (اران از شهرهاي آذربايجان است). شمس¬الدين سامي در ماده نظامي [گنجوي] قاموس الاعلام خود که در سال ۱۳۱۶ هـ . ق. (۱۸۹۸-۹ ميلادي) منتشر کرده, زادگاه شاعر را «قصبه گنجة آذربايجان» نوشته و بدين ترتيب شهر گنجه را که در جنوب رودخانة کُر قرار دارد از شهرهاي آذربايجان شمرده است.ميرزا کاظم بيگ که از استادان ادبيات فارسي, عربي و ترکي دانشگاه قازان و پترزبورگ بوده و در کتاب خود بنام «دستور زبان تطبيقي زبانهاي ترکي» که در ۱۸۴۶ ميلادي توسط دانشگاه قازان انتشار يافته زبان ترکي آذربايجاني را به دو لهجة آذربايجاني جنوبي و شمالي تقسيم کرده است (همان کتاب ص ۹۴).همچنين در لغتنامه دهخدا در برابر ماده اران: «اقليمي است در آذربايجان» نوشته شده است و اسناد بسياري که نشان مي¬دهد از زمانهاي بسيار ديرين تا سال ۱۹۱۸ ميلادي که اراضي گسترده شده در شمال رود ارس که بصورت جمهوري مستقل درآمد و رسماً « جمهوري آذربايجان» ناميده شد نه تنها در اسناد رسمي بلکه در قلم و زبان نويسندگان و شعرا هم پيش از سال ۱۹۱۸ «آذربايجان» ناميده شده است و اين نام تاريخي را نمي¬توان از روي قسمت شمالي آذربايجان که در سال ۱۸۱۳ و ۱۸۲۸ ميلادي از قسمت جنوبي آن جدا گرديد, برداشت.گر چه به تصور بعضي از ناسيوناليستهاي افراطي بهترين راه اين است که نام آذربايجان را از قسمت جنوبي رود ارس بردارند , همانطوريکه زنجان را در سالهاي حاکميت خاندان پهلوي از اين نام محروم کردند و در سال ۱۳۷۲ هم نام آذربايجان را از روي قسمت مهم آن يعني مناطقي که امروز در اسناد دولتي استان اردبيل ناميده مي¬شود برداشتند و شايد روزي تبريز و اروميه هم از داشتن نام آذربايجان محروم شود, ولي هيچکدام از اينها چاره اصلي درد نيست و فقط پاک کردن صورت اصلي مسئله است . تنها راه حل واقعي مسئله , شناخت حقوق فرهنگي- اقتصادي مساوي و برابر با هم¬وطنان فارس زبان, براي ۳۰ ميليون نفر از جمعيت ترک زبان کشورمان و تدريس زبان تركي به عنوان دومين زبان رسمي كشور در مدارس ابتدايي,راهنمايي,دبيرستان و دانشگاهها , و قبول اين واقعيت كه ايراني بودن مساوي فارس بودن نيست و تمام ملت ها و قوميت هايي كه در اين كشور زندگي مي كنند ايراني هستند و هيچ ملت و قومي ارجحيت و برتري بر ملت ها و اقوام ديگر ايراني ندارد . اين در حالي است که شهرهاي ترک¬نشين از پائين¬ترين رونق اقتصادي برخوردار است و کمترين سرماية ملّي در آن مناطق به کار گرفته مي¬شود و شهرهاي آذربايجان مهاجرفرست ترين شهرهاي ايران شده است . (روزنامه " ايران " 4/6/82 شماره 2562) و فرزندان آن از تحصيل كرده هاي دانشگاهي گرفته تا افراد عادي براي پيدا كردن كار راهي استانهاي تهران , اصفهان ,فارس ,كرمان , يزد و ديگر استانهايي مي شوند كه بيشترين سرمايه گذاري دولتي در آنها صورت مي گيرد و روز به روز بر رونق اقتصادي أنها افزوده مي شود !
«. . . اوّل حد از همدان درگيرند تا به اَبهَر و زنگان بيرون شوند و آخرش به دربند خزران, و بدين ميانه اندر هر چه شهرها است همه را آذربايجان خوانند» (تاريخ طبري ص ۵۲۹).ابن¬حوقل که شخصاً در آذربايجان سياحت کرده, در نقشه¬اي که از درياي خزر به دست داده, اراضي گسترده شده از دربند تا گيلان را زير نام آذربايجان آورده است, همين ادعا را کتيبه¬اي که مرزبان ساسانيان در دربند, در سال ۵۳۳ ميلادي (اوايل سلطنت انوشيروان) بر ديوار دژ آن سامان حک کرده اثبات مي¬کند ( همان کتاب ص ۳۶۵).ابن فقيه در اواخر قرن سوم هجري حد آذربايجان را از مرز بردعه تا مرز زنجان دانسته (ترجمه مختصرالبلدان, ص ۱۲۸) و محمدحسين خلف تبريزي, اران را ولايتي از آذربايجان به شمار آورده که گنجه و بردعه از اعمال آن است (برهان قاطع جلد يک ص ۹۶).حمداله مستوفي هم در نزهـت القلوب چنين مي¬نويسد: «آذربايجان: حدودش با ولايت عراق عجم [اراک فعلي] و موغان و گرجستان و ارمنستان پيوسته است. شهرها: تبريز, اوجان,. . . گرگر, نخجوان, اجنان, اردوباد, و ماکويه» (نزهـت¬القلوب. ص ۸۵ و ۱۰۲).مسعودي که در نيمة نخست قرن چهارم هجري مي¬زيسته در کتاب «مروج الذهب» جلد يک ص ۱۰۰ نوشته «. . . الران مِن بلاد آذربايجان» (اران از شهرهاي آذربايجان است). شمس¬الدين سامي در ماده نظامي [گنجوي] قاموس الاعلام خود که در سال ۱۳۱۶ هـ . ق. (۱۸۹۸-۹ ميلادي) منتشر کرده, زادگاه شاعر را «قصبه گنجة آذربايجان» نوشته و بدين ترتيب شهر گنجه را که در جنوب رودخانة کُر قرار دارد از شهرهاي آذربايجان شمرده است.ميرزا کاظم بيگ که از استادان ادبيات فارسي, عربي و ترکي دانشگاه قازان و پترزبورگ بوده و در کتاب خود بنام «دستور زبان تطبيقي زبانهاي ترکي» که در ۱۸۴۶ ميلادي توسط دانشگاه قازان انتشار يافته زبان ترکي آذربايجاني را به دو لهجة آذربايجاني جنوبي و شمالي تقسيم کرده است (همان کتاب ص ۹۴).همچنين در لغتنامه دهخدا در برابر ماده اران: «اقليمي است در آذربايجان» نوشته شده است و اسناد بسياري که نشان مي¬دهد از زمانهاي بسيار ديرين تا سال ۱۹۱۸ ميلادي که اراضي گسترده شده در شمال رود ارس که بصورت جمهوري مستقل درآمد و رسماً « جمهوري آذربايجان» ناميده شد نه تنها در اسناد رسمي بلکه در قلم و زبان نويسندگان و شعرا هم پيش از سال ۱۹۱۸ «آذربايجان» ناميده شده است و اين نام تاريخي را نمي¬توان از روي قسمت شمالي آذربايجان که در سال ۱۸۱۳ و ۱۸۲۸ ميلادي از قسمت جنوبي آن جدا گرديد, برداشت.گر چه به تصور بعضي از ناسيوناليستهاي افراطي بهترين راه اين است که نام آذربايجان را از قسمت جنوبي رود ارس بردارند , همانطوريکه زنجان را در سالهاي حاکميت خاندان پهلوي از اين نام محروم کردند و در سال ۱۳۷۲ هم نام آذربايجان را از روي قسمت مهم آن يعني مناطقي که امروز در اسناد دولتي استان اردبيل ناميده مي¬شود برداشتند و شايد روزي تبريز و اروميه هم از داشتن نام آذربايجان محروم شود, ولي هيچکدام از اينها چاره اصلي درد نيست و فقط پاک کردن صورت اصلي مسئله است . تنها راه حل واقعي مسئله , شناخت حقوق فرهنگي- اقتصادي مساوي و برابر با هم¬وطنان فارس زبان, براي ۳۰ ميليون نفر از جمعيت ترک زبان کشورمان و تدريس زبان تركي به عنوان دومين زبان رسمي كشور در مدارس ابتدايي,راهنمايي,دبيرستان و دانشگاهها , و قبول اين واقعيت كه ايراني بودن مساوي فارس بودن نيست و تمام ملت ها و قوميت هايي كه در اين كشور زندگي مي كنند ايراني هستند و هيچ ملت و قومي ارجحيت و برتري بر ملت ها و اقوام ديگر ايراني ندارد . اين در حالي است که شهرهاي ترک¬نشين از پائين¬ترين رونق اقتصادي برخوردار است و کمترين سرماية ملّي در آن مناطق به کار گرفته مي¬شود و شهرهاي آذربايجان مهاجرفرست ترين شهرهاي ايران شده است . (روزنامه " ايران " 4/6/82 شماره 2562) و فرزندان آن از تحصيل كرده هاي دانشگاهي گرفته تا افراد عادي براي پيدا كردن كار راهي استانهاي تهران , اصفهان ,فارس ,كرمان , يزد و ديگر استانهايي مي شوند كه بيشترين سرمايه گذاري دولتي در آنها صورت مي گيرد و روز به روز بر رونق اقتصادي أنها افزوده مي شود !
........................................................................................................................بهار 1383 هجري شمسي ( 2004 ميلادي )
http://www.kitablar.org/details.php?book_id=821
http://www.kitablar.org/details.php?book_id=821
No comments:
Post a Comment