آراز نیوز :روزی که وارد طهران شد باورش نمیشد سرانجامش گوشه اتاقی خاموش با پای گندیده افتاده باشد چشمانش به پنجره شکسته اتاقش بود پشت آن پتجره در راهروهای دارالعماره چه میگذرد او برای چه این همه سختی و خونها دید و چه شد؟؟
این سرنوشتی نیست که تنها برای ستارخان رقم خورده است بسیاری در گذشته و بعد از ستار نیز دچار این نخبه کشی شده اند و ستار اولین و آخرین قربانی این اپیدمی نفرین شده نبوده است.
بابا عزیز در دفترچه ای که پسرش از خاطرات او جمع آوری کرده می نویسد:
«... اسباب افطار سردار را برده بودم که دیدم سردار عصا بدست در حیاط خانه ایستاده و منتظر است.سلام کردم گفت بابا عزیز، نان و ماست را بگذار در اتاق تا راه بافتیم، نمی دانستم قصد کجا دارد، رفتیم درشکه یی اجاره کردیم. سردار با زحمتی رفت بالای درشکه و من پهلویش نشستم گفت: برو به خانه عین الدوله. خانه سردار در جنت گلشن بود تا به محله عین الدوله برسیم هیچ چیز نگفت و فقط بیرون را نگاه می کرد. وقتی رسیدیم، جلوی پارک عین الدوله شلوغ بود. لنگ لنگان آمد تا بیرونی عین الدوله. من رفتم به نوکر شاه زاده خبر دادم سردار آمده است. آمدند ما را با احترام بردند. عین الدوله دشمن آزادی بود. دو رمضان قبل از آن تبریز را بمباردمان می کرد. باور نمی کرد سردار به دیدن او آمده است. یک وقت دیدم عین الدوله با آن سبیل های کلفت از بناگوش در رفته ظاهر شد و دستهایش را باز کرد، سردار با وقار با او دید و بوس کرد. عین الدوله هم روزه بود، گفت باید افطار بمانید. سردار گفت درد دارم و با این حالم تا تقاضای ملت آذربایجان را در میان بگذارم. تبریز چشم به راه شماست، روسها دارند وارد می شوند. عین الدوله به شوخی گفت: «آن وقت ها، راهمان ندادید». ستارخان هیچ پاسخی نداد. صورت نامه انجمن تبریز را به او داد و گفت حالا شاهزاده میهمان ما هستند. اگر دولت صلاح بداند خودم با شما می آیم تبریز. من مات و مبهوت بودم و نزدیک بود بزنم زیر گریه. عین الدوله هم متاثر شد وقتی سردار گفت دیگر عمری برایم نمانده و آرزو دارم بمیرم و نبینم که اجنبی به امیر خیز و دوه چی و ششگلان {از محلات تبریز} وارد شود. نیم ساعتی حرف زدند و هرچه شاهزاده اصرار کرد سردار برای افطار نماند و برگشتیم.در راه از سردار پرسیدم همین عین الدوله بود که بر سرمان توپ می انداخت و جوان هایمان را می کشت. سردار گفت او مستبد است ولی اجنبی پرست نیست.حالا فرمانفرمای آذربایجان شده انجمن اصرار دارد که برود و نگذارد روسها آذربایجان را از وطن جدا کند.آمدم که خودم اصرار کنم. و در همان جا در درشکه بود که گفت: من سگ این ملّتم آرزو دارم بمیرم و نبینم که اجنبی تبریز را گرفته ....اما روزگار نگذاشت عین الدوله به آذربایجان برود. روسها از قبل صمد خان شجاع الدوله را حاکم تعیین کرده بودند.بعدها چه شد همه میدانیم رخسار اذربایجان سرخ و خونین شد ولی هیچگاه نخندید!این ها نمونه ای از گذشته تاریک و مجهولی ایست که برای خود ساخته ایم پیروزیهایی باصطلاح شیرین توام با شکستهای تلخ متوالی و نخبه کشی تعمدی و حسادت و جاه طلبی.قیام مشروطیت شاید یکی از نمونه ای زیبا و حتی یکی از نمونه های زشت تاریخ ایران باشد،ستارخان فردی پاک دل و خیرخواه فردی که از حیله کاری و سیاست بازی آگاهی نداشت.دید تقلیلی و رداکسیونیسمی مفهوم مشروطیت و انقلاب را خوار و ذلیل می نماید لذا باید با توجه بهخ اوضاع و احوال آن دوران نگرشی اصولی و عمیق بر موضوع مشروطیت و اقدامات سردار ملی نمود.ستارخان که بود؟ این سئوالیست که از هرکه بپرسی پاسخی برا ی آ ن دارد و از سردار ملی گرفته تا یک آذربایجانی انقلابی و... همه و همه در توصیف کلمه ستارخان خلاصه میشود .شناخت جامعه ایرانی از شخصیت سردار ملی یک شخصیت انقلابی و ملیست شخصیتی که فراسوی هر فرد شارک در حرکت مشروطیت وجهه قومی و نژاد او نیز از سوی آذربایجانیها مورد توجه قرار گرفت.جنبش حرکت ملی آذربایجان در ایران در تکاپوی ایجاد یک نماد و هویت برای خود است هویتی که سالیان درازیست با مبارزه نادرست و مقابله ناصحیح تر حکومتی مواجه شده است.تحمیل نادرست هویت های نا منطبق بر سیستم اجتماعی ایران که از لحاظ قومی تعدد فزاینده ای دارد با توجه به بازدهی موثر آن در مدت زمان کوتاه نتیجه ای برعکس در طول این پروسه داشته است .این بحران هویت در زمان سردار ملی نیز به عینه دیده میشود .وابستگی سردار به گروه شیخییه لوطیان و استفتاء از مراجع عظام نجف نه تنها یک عیب نیست بلکه ناشی از فرهنگ و فولکور تئوکراتیک آن دوران است که انسان آن جامعه برای زیست سیاسی خویش نیازمند یک نماد و راهبر است علی الخصوص در جامعه آذربایجان که بستر ظهور تفکرات عدیده تصوفی بوده است که وجود مرید و مراد را لازمه تعبد زیستی فرد میدانند.در ان زمانه نیز هرفردی اعم از عوام تا خواص وابسته بودن به خدا تا خادم خدا یا شیخ و راهبر ومراد را لازمه تفکر خود میدانست و سردار ملی نیز جز این نفرات آن جامعه بود و قهرا تابع این نوع ایدئولوژی گردید.زمانیکه حیدرخان عم اوغلی به او میگوید بنشین تبریز تا من هفتادو ملت را به پابوست بیاورم و نرو تهران او میرود زیرا تفکر تشیعی و الهامی از فرهنگ کربلا دارد که بیرق ابوالفضل را به روسها ترجیح میدهد چاره ای نیست من و اگر هرکسی دیگری در آن زمان نیز بود دچار این میشد و ناگزیر از آن نبود.ملیت طلبی در حرکت ستارخان و مشروطیت اوج میزند خواه دوستان از من ناراحت بشوند یا نشوند این یک واقعیت است حتی حرکت شیخ محمد خیابانی نیز این چنین است؛ سوق حرکت مردم آذربایجان به سوی هویت طلبی پس از شکست ایشان در چند قیام با رنگ ملی بود که تبریز قیام نمود ولیکن اولین قربانی نیز تبریزیان بودند .این نوع پدافند منفی حرکت ملی آذربایجان را به سوی بازیافت هویتی و جستجوی قرینه های ارضا کننده راهبردی سوق داد زیرا تاکنون جز این افراد ملی کسی دیگری در ایران به صورت بارز مبارزه علنی ننموده است و در بین عوام شهرت و نامی دست و پا نکرده است لذا نامی که آشنا و ملموس به هر سمعی بود نام ستارخان بود بطوریکه حتی سید جعفر پیشه وری نیز در فرقه دموکرات از نماد و نام ستارخان استفاده نمود.طرد تاریخی و کم رنگ شدن ستارخان در نگارشات متون تاریخی و تحلیلی حاکمیت و حتی تخریب وجه او تعلق خاطر ملی اذربایجان را به این فرد زیادتر نمود.لذا حرکت اذربایجان علی الخصوص حرکت دانشجویی علاقه زیادی به استفاده از نام ستارخان نشان داد و به مرور این نام به یک عضو جدایی ناپذیر ادبیات مقاومت قومی اذربایجان تبدیل شد حتی تملک معنوی حکومت و حرکت ملی نه قومی ستارخان سبب دلسردی هویت طلبان آذربایجانی نشد و او کسی که شاید اگر دیگری نیز جای او بود در انزمان تبدیل به سردار ملی میشد ولی او ستارخان بود سوای حرکات او فردی خوش نیت پاک و نا آلود به مسایل کثیف و سیاسی بود ، همین عدم وجود پرنسیوهای سیاسی در ستارخان اقبال و تمایل به سید جعفر پیشه وری را برای جبران فقدان زیر بنای فکری سیاسی سوای تفکرات مارکسیسیتی که مورد پسند ملی آذربایجانیها نیست را در قشر جوان ایجاد کرد ، اما همچنان نام ستارخان تداعی کننده آرمان حرکت ملی بود لذا کنکاشها برای یافتن تعلقات قومی در او زیاد شد و بدون مبالغه نیز باید گفت یافته شد که از دلزدگی ستارخان از طهران و خواستن خروج و عزیمت به تبریز نشان از آن دارد ،هرچند این نمونه بسیار ضعیف به نظر میرسد ولی اقنا میکند شیفتگان سردار را.این تعلقات خاطر و همچنین حرکات دانشجویی ترکان در ایران به نوعی با نام سردار عجین شد و حضور هر سال چند صد نفر بر مزار وی در صحن طوطیشاه شاه عبدالعظیم حسنی و سعی در اقنای خواست درونی و ابراز دین به حرکت وی نوعی اعتراض در لوای مراسماتی این چنینی با نماد یک شخصیت ملی برا سیاسی نامیدن حرکت آذربایجان یک پوئن مثبت است،بطوریکه هرساله در این اجتماعات ده ها نفر دستگیر و ده ها نفر مشتاق و ده ها نفر مزدور حلقه بحث را تشکیل میدهند.حتی قبضه نمودن بعضی از اجتماعات و انحصاری نمودن برخی مراسمات توسط حکومت نه نتها این مساله را خاموش و کنترل ننمود بلکه به آن دامن زد تا اینکه حتی شهرداری تبریز نیز خواهان انتقال قبر سردار از ری به تبریز شدند که این هم البته سیاست ابتدایی حکومت در جهت کنرل نمودن حرکت آذربایجان از تهران و سنترالایز نمودن آن در تبریز بود که بعد به خود آمدند و دانستند که نه تنها کنترل نمیشود بلکه این فعالین حتما آلترنانیوی برای سردار در تهران مییابند سردار نشد کسی دیگر تا اینکه بتوانند در لوای ان نام به اعتراضات خود ادامه دهند.اما از بعد احساسی نیز بنگریم درخواست خود سردار نیز دفن در تبریز بوده اسن که عملی نشده است و اگر حکومت واقا به سردار ملی احترام قائل است ،خاک و استخوانهای این سردار بزرگ را به کنار مزار باقرخان در مزار مسجد طوبائیه تبریز منتقل کند.این دل نگرانی هر فعال حرکت اذربایجان است زیرا همه آنها پارک اتابک را جلوی چشم خود میبینند و از این میترسند که روزی نیز برای آنان این چنین ستارکشی پیش اید.وگرنه الان از سردار تنها یک مشت خاک و استخوان باقی مانده است این نشان از عدم علاقه به او در من نیست نشان از این است که حرکت آذربایجان خودرا تنها به این نام ها محدود نکند و ستاری دیگر باز بیافریند و ققنوس دوباره پر گشاید برای اتشی دیگر و تولدی دوباره.حرکات سینوسی و کسینوسی اعتراضات در ایران ،نماد سازی و خود محدودگرایی شخصیتی،استفاده ناصحیح غیر سیاسی از چهره ها انحطاط و پوچ انگاری و افکار دایی جان ناپلئونی را در ما میپروراند.تمجید از ستارخان و اشک بر مزار او چاره ای از ما دوا نمیکند ،جدال بر سر انتقال قبر او مرهمی بر دلهاست ولی زخم را درمان نمیکند،مهمترین مساله الهام از تجربه گذشته و عدم تکرار اشتباهات مجاهدان در آن زمان با تکیه بر ستایش مقاومن انان با ان نوع طرز تفکر حاکم بر جامعه و اتحاد بیشتر و واقعی نه زبانی برای پایان بخشیدن به استبداد اکبر است.با آرزوی آزادی واقعی
این سرنوشتی نیست که تنها برای ستارخان رقم خورده است بسیاری در گذشته و بعد از ستار نیز دچار این نخبه کشی شده اند و ستار اولین و آخرین قربانی این اپیدمی نفرین شده نبوده است.
بابا عزیز در دفترچه ای که پسرش از خاطرات او جمع آوری کرده می نویسد:
«... اسباب افطار سردار را برده بودم که دیدم سردار عصا بدست در حیاط خانه ایستاده و منتظر است.سلام کردم گفت بابا عزیز، نان و ماست را بگذار در اتاق تا راه بافتیم، نمی دانستم قصد کجا دارد، رفتیم درشکه یی اجاره کردیم. سردار با زحمتی رفت بالای درشکه و من پهلویش نشستم گفت: برو به خانه عین الدوله. خانه سردار در جنت گلشن بود تا به محله عین الدوله برسیم هیچ چیز نگفت و فقط بیرون را نگاه می کرد. وقتی رسیدیم، جلوی پارک عین الدوله شلوغ بود. لنگ لنگان آمد تا بیرونی عین الدوله. من رفتم به نوکر شاه زاده خبر دادم سردار آمده است. آمدند ما را با احترام بردند. عین الدوله دشمن آزادی بود. دو رمضان قبل از آن تبریز را بمباردمان می کرد. باور نمی کرد سردار به دیدن او آمده است. یک وقت دیدم عین الدوله با آن سبیل های کلفت از بناگوش در رفته ظاهر شد و دستهایش را باز کرد، سردار با وقار با او دید و بوس کرد. عین الدوله هم روزه بود، گفت باید افطار بمانید. سردار گفت درد دارم و با این حالم تا تقاضای ملت آذربایجان را در میان بگذارم. تبریز چشم به راه شماست، روسها دارند وارد می شوند. عین الدوله به شوخی گفت: «آن وقت ها، راهمان ندادید». ستارخان هیچ پاسخی نداد. صورت نامه انجمن تبریز را به او داد و گفت حالا شاهزاده میهمان ما هستند. اگر دولت صلاح بداند خودم با شما می آیم تبریز. من مات و مبهوت بودم و نزدیک بود بزنم زیر گریه. عین الدوله هم متاثر شد وقتی سردار گفت دیگر عمری برایم نمانده و آرزو دارم بمیرم و نبینم که اجنبی به امیر خیز و دوه چی و ششگلان {از محلات تبریز} وارد شود. نیم ساعتی حرف زدند و هرچه شاهزاده اصرار کرد سردار برای افطار نماند و برگشتیم.در راه از سردار پرسیدم همین عین الدوله بود که بر سرمان توپ می انداخت و جوان هایمان را می کشت. سردار گفت او مستبد است ولی اجنبی پرست نیست.حالا فرمانفرمای آذربایجان شده انجمن اصرار دارد که برود و نگذارد روسها آذربایجان را از وطن جدا کند.آمدم که خودم اصرار کنم. و در همان جا در درشکه بود که گفت: من سگ این ملّتم آرزو دارم بمیرم و نبینم که اجنبی تبریز را گرفته ....اما روزگار نگذاشت عین الدوله به آذربایجان برود. روسها از قبل صمد خان شجاع الدوله را حاکم تعیین کرده بودند.بعدها چه شد همه میدانیم رخسار اذربایجان سرخ و خونین شد ولی هیچگاه نخندید!این ها نمونه ای از گذشته تاریک و مجهولی ایست که برای خود ساخته ایم پیروزیهایی باصطلاح شیرین توام با شکستهای تلخ متوالی و نخبه کشی تعمدی و حسادت و جاه طلبی.قیام مشروطیت شاید یکی از نمونه ای زیبا و حتی یکی از نمونه های زشت تاریخ ایران باشد،ستارخان فردی پاک دل و خیرخواه فردی که از حیله کاری و سیاست بازی آگاهی نداشت.دید تقلیلی و رداکسیونیسمی مفهوم مشروطیت و انقلاب را خوار و ذلیل می نماید لذا باید با توجه بهخ اوضاع و احوال آن دوران نگرشی اصولی و عمیق بر موضوع مشروطیت و اقدامات سردار ملی نمود.ستارخان که بود؟ این سئوالیست که از هرکه بپرسی پاسخی برا ی آ ن دارد و از سردار ملی گرفته تا یک آذربایجانی انقلابی و... همه و همه در توصیف کلمه ستارخان خلاصه میشود .شناخت جامعه ایرانی از شخصیت سردار ملی یک شخصیت انقلابی و ملیست شخصیتی که فراسوی هر فرد شارک در حرکت مشروطیت وجهه قومی و نژاد او نیز از سوی آذربایجانیها مورد توجه قرار گرفت.جنبش حرکت ملی آذربایجان در ایران در تکاپوی ایجاد یک نماد و هویت برای خود است هویتی که سالیان درازیست با مبارزه نادرست و مقابله ناصحیح تر حکومتی مواجه شده است.تحمیل نادرست هویت های نا منطبق بر سیستم اجتماعی ایران که از لحاظ قومی تعدد فزاینده ای دارد با توجه به بازدهی موثر آن در مدت زمان کوتاه نتیجه ای برعکس در طول این پروسه داشته است .این بحران هویت در زمان سردار ملی نیز به عینه دیده میشود .وابستگی سردار به گروه شیخییه لوطیان و استفتاء از مراجع عظام نجف نه تنها یک عیب نیست بلکه ناشی از فرهنگ و فولکور تئوکراتیک آن دوران است که انسان آن جامعه برای زیست سیاسی خویش نیازمند یک نماد و راهبر است علی الخصوص در جامعه آذربایجان که بستر ظهور تفکرات عدیده تصوفی بوده است که وجود مرید و مراد را لازمه تعبد زیستی فرد میدانند.در ان زمانه نیز هرفردی اعم از عوام تا خواص وابسته بودن به خدا تا خادم خدا یا شیخ و راهبر ومراد را لازمه تفکر خود میدانست و سردار ملی نیز جز این نفرات آن جامعه بود و قهرا تابع این نوع ایدئولوژی گردید.زمانیکه حیدرخان عم اوغلی به او میگوید بنشین تبریز تا من هفتادو ملت را به پابوست بیاورم و نرو تهران او میرود زیرا تفکر تشیعی و الهامی از فرهنگ کربلا دارد که بیرق ابوالفضل را به روسها ترجیح میدهد چاره ای نیست من و اگر هرکسی دیگری در آن زمان نیز بود دچار این میشد و ناگزیر از آن نبود.ملیت طلبی در حرکت ستارخان و مشروطیت اوج میزند خواه دوستان از من ناراحت بشوند یا نشوند این یک واقعیت است حتی حرکت شیخ محمد خیابانی نیز این چنین است؛ سوق حرکت مردم آذربایجان به سوی هویت طلبی پس از شکست ایشان در چند قیام با رنگ ملی بود که تبریز قیام نمود ولیکن اولین قربانی نیز تبریزیان بودند .این نوع پدافند منفی حرکت ملی آذربایجان را به سوی بازیافت هویتی و جستجوی قرینه های ارضا کننده راهبردی سوق داد زیرا تاکنون جز این افراد ملی کسی دیگری در ایران به صورت بارز مبارزه علنی ننموده است و در بین عوام شهرت و نامی دست و پا نکرده است لذا نامی که آشنا و ملموس به هر سمعی بود نام ستارخان بود بطوریکه حتی سید جعفر پیشه وری نیز در فرقه دموکرات از نماد و نام ستارخان استفاده نمود.طرد تاریخی و کم رنگ شدن ستارخان در نگارشات متون تاریخی و تحلیلی حاکمیت و حتی تخریب وجه او تعلق خاطر ملی اذربایجان را به این فرد زیادتر نمود.لذا حرکت اذربایجان علی الخصوص حرکت دانشجویی علاقه زیادی به استفاده از نام ستارخان نشان داد و به مرور این نام به یک عضو جدایی ناپذیر ادبیات مقاومت قومی اذربایجان تبدیل شد حتی تملک معنوی حکومت و حرکت ملی نه قومی ستارخان سبب دلسردی هویت طلبان آذربایجانی نشد و او کسی که شاید اگر دیگری نیز جای او بود در انزمان تبدیل به سردار ملی میشد ولی او ستارخان بود سوای حرکات او فردی خوش نیت پاک و نا آلود به مسایل کثیف و سیاسی بود ، همین عدم وجود پرنسیوهای سیاسی در ستارخان اقبال و تمایل به سید جعفر پیشه وری را برای جبران فقدان زیر بنای فکری سیاسی سوای تفکرات مارکسیسیتی که مورد پسند ملی آذربایجانیها نیست را در قشر جوان ایجاد کرد ، اما همچنان نام ستارخان تداعی کننده آرمان حرکت ملی بود لذا کنکاشها برای یافتن تعلقات قومی در او زیاد شد و بدون مبالغه نیز باید گفت یافته شد که از دلزدگی ستارخان از طهران و خواستن خروج و عزیمت به تبریز نشان از آن دارد ،هرچند این نمونه بسیار ضعیف به نظر میرسد ولی اقنا میکند شیفتگان سردار را.این تعلقات خاطر و همچنین حرکات دانشجویی ترکان در ایران به نوعی با نام سردار عجین شد و حضور هر سال چند صد نفر بر مزار وی در صحن طوطیشاه شاه عبدالعظیم حسنی و سعی در اقنای خواست درونی و ابراز دین به حرکت وی نوعی اعتراض در لوای مراسماتی این چنینی با نماد یک شخصیت ملی برا سیاسی نامیدن حرکت آذربایجان یک پوئن مثبت است،بطوریکه هرساله در این اجتماعات ده ها نفر دستگیر و ده ها نفر مشتاق و ده ها نفر مزدور حلقه بحث را تشکیل میدهند.حتی قبضه نمودن بعضی از اجتماعات و انحصاری نمودن برخی مراسمات توسط حکومت نه نتها این مساله را خاموش و کنترل ننمود بلکه به آن دامن زد تا اینکه حتی شهرداری تبریز نیز خواهان انتقال قبر سردار از ری به تبریز شدند که این هم البته سیاست ابتدایی حکومت در جهت کنرل نمودن حرکت آذربایجان از تهران و سنترالایز نمودن آن در تبریز بود که بعد به خود آمدند و دانستند که نه تنها کنترل نمیشود بلکه این فعالین حتما آلترنانیوی برای سردار در تهران مییابند سردار نشد کسی دیگر تا اینکه بتوانند در لوای ان نام به اعتراضات خود ادامه دهند.اما از بعد احساسی نیز بنگریم درخواست خود سردار نیز دفن در تبریز بوده اسن که عملی نشده است و اگر حکومت واقا به سردار ملی احترام قائل است ،خاک و استخوانهای این سردار بزرگ را به کنار مزار باقرخان در مزار مسجد طوبائیه تبریز منتقل کند.این دل نگرانی هر فعال حرکت اذربایجان است زیرا همه آنها پارک اتابک را جلوی چشم خود میبینند و از این میترسند که روزی نیز برای آنان این چنین ستارکشی پیش اید.وگرنه الان از سردار تنها یک مشت خاک و استخوان باقی مانده است این نشان از عدم علاقه به او در من نیست نشان از این است که حرکت آذربایجان خودرا تنها به این نام ها محدود نکند و ستاری دیگر باز بیافریند و ققنوس دوباره پر گشاید برای اتشی دیگر و تولدی دوباره.حرکات سینوسی و کسینوسی اعتراضات در ایران ،نماد سازی و خود محدودگرایی شخصیتی،استفاده ناصحیح غیر سیاسی از چهره ها انحطاط و پوچ انگاری و افکار دایی جان ناپلئونی را در ما میپروراند.تمجید از ستارخان و اشک بر مزار او چاره ای از ما دوا نمیکند ،جدال بر سر انتقال قبر او مرهمی بر دلهاست ولی زخم را درمان نمیکند،مهمترین مساله الهام از تجربه گذشته و عدم تکرار اشتباهات مجاهدان در آن زمان با تکیه بر ستایش مقاومن انان با ان نوع طرز تفکر حاکم بر جامعه و اتحاد بیشتر و واقعی نه زبانی برای پایان بخشیدن به استبداد اکبر است.با آرزوی آزادی واقعی
No comments:
Post a Comment