نگار انتخابی
"همه ی مردم را بعضی مواقع می توان فریفت و بعضی از مردم را برای همه ی عمر، لیکن نمی توان همه ی مردم را برای همه ی عمر فریب داد."
ملت ایران، یکپارچگی اقوام ایرانی، ما همه ایرانی هستیم و... چند بار این سخنان را دیده و شنیده ایم؟ چند بار فریب این سخنان به ظاهر دموکراتیک را خورده ایم؟ چند بار خواستار حقوق ملی شده و پاسخی نگرفته ایم؟ زمانی که صحبت از حقوق ملی می شود، تنها پاسخی که می دهند اولویت دموکراسی است. اول دموکراسی، بعد حقوق ملی! دم زدن از دموکراسی برای بسیاری تنها نقابی شده که می خواهند به هر نحوی قدرت غالب باشند؛ در حالی که الفبای دموکراسی را نمی دانند و حقوق بشری را نمی شناسند.
نگارنده در پی این است که نخست تعریفی از دموکراسی و فدرالیسم ارائه دهد و سپس به بررسی فدرالیسم در ایران بپردازد.
دموکراسی
دموکراسی یک روش حکومت برای مدیریت کم خطا بر مردم صاحب حق است که در آن اکثریت مردم با حفظ حقوق اقلیت حکومت می کنند. اگر در یک دموکراسی، قانونگذاری دقیق برای توازن قوای سیاسی صورت نگیرد به گونه ای که حقوق اقلیت ها و سهم شان از قدرت سیاسی در نظر گرفته نشود یک گروه خاص ممکن است بتواند قدرت و امکانات زیادی را در اختیار گرفته و به اساس دموکراتیک نظام لطمه بزند. از حکومت اکثریت به عنوان پارامتر اصلی و متمایز کننده ی دموکراسی نام برده می شود اما در صورت عدم وجود تضمین های قانونی و اجتماعی ممکن است حقوق اقلیت ها نقض گردد که در این صورت به نظام تبدیل به نوعی دیکتاتوری می شود که به دیکتاتوری اکثریت معروف است و حتی ممکن است در صورت آماده بودن شرایط به رژیم فاشیستی مبدل شود. «دموکراسی هرگز حکومت مردم نبوده و نمی تواند باشد و نباید که باشد. این خطر ناک است، به مردم و به ویژه به کودکان بیاموزیم که دموکراسی به معنای حکومت مردم است، حکومت عموم که حقیقت ندارد و وقتی فرد از واقعیت مساله آگاه شود احساس می کند فریب خورده است و این احساس می تواند حتی به تروریسم و خشونت بیانجامد. در واقع دموکراسی یعنی حکومت قانون و اجتناب از استبداد، اما حکومت قانون بدون نهادهای قضاوت مردم دموکراسی نیست." اسپینوزا نیز می نویسد: "در این حکومت – دموکراسی - هر کسی حاضر است که دولت بر اعمال او نظارت کند ولی اجازه نمی دهد که دولت بر افکار و اندیشه او مسلط شود، چون افراد یکسان فکر نمی کنند رای اکثریت در اعمال و نه افکار قدرت قانونی پیدا می کند."
در حالت کلی دموکراسی به معنای اعمال رای اکثریت و نه حکومت مردم صحیح تر به نظر می رسد. چون نمایندگان سیاسی با آراء مردم انتخاب می شوند و واضح است نمایندگانی به عرصه ی قدرت سیاسی راه می یابند که اکثریت خواستار آن باشند و این تقریبا به معنای آن است که خواسته های اقلیت هیچ گاه تحقق نمی یابد و این پیش نیاز روی کار آمدن یک حکومت دیکتاتوری پشت پرده ی دموکراسی خواهد بود. جز آن که هیچ گاه اقلیت و اکثریتی وجود نداشته باشد!
امروزه بسیاری از کشورها و خصوصا جوامع غربی به حاکمیت دموکراسی در جوامع خود می بالند اما آیا آنها واقعا به دموکراسی حقیقی دست یافته اند؟
فدرالیسم
فدرالیسم نظام سیاسی ویژه ای است که به موجب آن در کنار یک حکومت مرکزی چند حکومت منطقه ای و محلی دیگر هم وجود دارد و اقتدار و وظایف دولت میان حکومت مرکزی و حکومت های محلی تقسیم می شود. عموما فدرالیسم را مدلی می دانند برای طراحی نوعی از ساختار سیاسی جامعه، این مدل بنا به ماهیت خود یک مقوله سیاسی - مدیریتی است و برآمده از این منطق است که یک جامعه ی بزرگ وسیع و دارای تنوع فرهنگی را چگونه باید اداره کرد.
به طور خلاصه دو نوع فدرالیسم وجود دارد:
_ فدرالیسم دوال یا دوگانه که در آن هر دو سطح فدرال و ایالتی از استقلال فراوانی برخوردار هستند و در کار همدیگر کمترین دخالت را ندارند.
_ نوع دوم کئوپراتیو یا تعاونی که در آن استقلال هر دو سطح محدود است و هر دو در هم تنیده هستند و در حوزه ی یکدیگر نفوذ دارند و به طرق مختلف به هم وابسته اند.
جان استوارت میل مزیت های سیستم عدم تمرکز دموکراتیک را در شش محور زیر خلاصه می کند:
1. آموزش سیاسی برای عامه ی مردم و بالا رفتن آگاهی های مردم در حوزه ی سیاسی.
2. آموزش در زمینه ی تربیت کادرها و رهبران سیاسی کشور.
3.ثبات سیاسی از طریق مشارکت آحاد مردم در سیاست.
4.تحقق برابری سیاسی از طریق مشارکت سیاسی بیشتر مردم.
5.افزایش پاسخگویی به دلیل سهولت دسترسی مردم به مدیران محلی.
6.افزایش اثر بخشی دولت به خاطر توجه به تحقق هدف های جامعه.
و اما از پیامدها و تبعات استقرار فدرالیسم می توان موارد زیر را نام برد:
- یگانگی در سطح بین المللی: شخصیت حقوقی کشور فدرال دولت مرکزی است نه یکایک دولت های عضو.
- یگانگی در تابعیت: افراد تابعیت دو گانه )ایالتی_فدرال( خواهند داشت. اما از نگاه خارجیان تابعیت فدرال پذیرفته می شود. مثلا اگر در ایران سیستم فدرالی اجرا شود و آذربایجان یکی از ایالت ها باشد شخص با تابعیت آذربایجانی - ایرانی، در خارج از مرز های ایران فقط با تابعیت ایرانی به رسمیت شناخته خواهد شد.
- یگانگی در سرزمین: کلیه ی ساکنان کشور فدرال یک سرزمین واحد خواهند داشت که نام فدرال آن در سطح بین المللی شناخته می شود.
- یگانگی سیاسی: قانونگذاری جنبه ی ملی دارد نه ایالتی.قانون اساسی فدرال، دولت مرکزی را به طور کامل صاحب حاکمیت سیاسی می داند.
امروزه می توان از کشورهای آمریکا و سوئیس نام برد که با سیستم فدرالی اداره می شوند. کانادا بعد از آمریکا و سوئیس از قدیمیترین کشورهای دارای سیستم فدرال در جهان است. کانادا برخلاف این دو کشور هیچ گاه جنگ داخلی عمده ای نداشت و به سیستم فدرالی بر اساس تاکید بر تساهل و سازگاری دو طرف دست یافته است.
اما نکته ی حائز اهمیت این است که توجه به آمار کشورهایی که در آنها سیستم فدرالی حاکم است شاید شخص را به این نتیجه برساند که که با استقرار سیستم دولتی غیرمتمرکز است که دموکراسی در این جوامع حاکم شده است. اما این تفکر اشتباه است و فدرالیسم لزوما به معنای دموکراسی نیست. کشورهای فدرال سوئیس و آلمان در دوران فئودالیسم به وجود آمده اند. در سوئیس دموکراسی بیش از 500 سال بعد از ایجاد این کشور برقرار شده است. در تعداد زیادی از کشورهای فدرال آسیایی و آفریقایی هنوز هم دموکراسی وجود ندارد. نیجریه که از اتحاد 36 ایل و طایفه به وجود آمده و به صورت فدرال اداره می شود دهها سال دیکتاتورهای نظامی بر آن حکومت کرده اند. حتی در میان دموکراسیهای غربی هم کشورهای فدرال، دموکراتیک تر از کشورهای غیرفدرال نیستند. کشور فدرال سوئیس آخرین کشور اروپایی بود که در سال 1971 به زنان حق رای داد. این عقیده هنوز وجود دارد که تمرکز به معنای دیکتاتوری و یا حداقل کمبود دموکراسی است. در نتیجه از میان بردن تمرکز از اهداف دموکراسی قلمداد می شود. در حالی که نه تمرکز لزوما به معنای دیکتاتوری است و نه عدم تمرکز به معنای دموکراسی.
موافقت یا مخالفت با سیستم فدرال در ایران
راه حل پیشنهادی فدرالیسم در ایران که از سوی بسیاری از روشنفکران سیاسی داخل و خارج کشور مطرح شده، تا مسیری باشد برای دستیابی به دموکراسی در ایران، موافقتها و مخالفتهای زیادی به دنبال داشته است. مخالفتها از سوی تشکلات و احزاب مرکزگرا و عموما با صبغه ی پان ایرانیستی، و موافقتها از سوی ملل و اقوام غیرفارس صورت گرفته است. «پان ایرانیست» به این دلیل استفاده می شود که اغلب این احزاب و گروهها قائل به حفظ تمامیت ارضی کشور ایران به هر قیمتی هستند، و البته ظاهرا از آن جهت، که بسیاری از آنان به دلایل گفته و نگفته و آشکار و پنهان بسیاری عملا در ورطه ی راسیسم فرو رفته اند. در واقع، در پشت نقاب این پان ایرانیسم بسیاری از جریانات مرکزگرا، چیز دیگری خفته است، پان فارسیسم!. آری، پان فارسیسم. آنهایی که می خواهند به هر نحوی شده برتری دروغین قوم فارس بر سایر ملت ها را آن طور که حکومت پهلوی از سرآغاز دیکتاتوری خود شروع کرده، ادامه دهند. آنها که می خواهند کوچکترین اثری از ترک، عرب، کرد و ... به جا نماند و این، راهی جز حکومت دیکتاتوری شوونیسم فارس بر ایران تا نابودی کامل دیگر ملتهای ساکن در این مرز ندارد.
مخالفتهایی که این احزاب با استقرار نظام فدرالی در ایران می کنند بسیار پیش پا افتاده است. آنان برای این که چهره ای قابل قبول و دموکرات به خود بدهند در ابتدا فدرالیسم را راه حلی برای وحدت ملی بیان می کنند و از طرف دیگر سایر ملل و اقوام را از استقرار نظام فدرالی و مشکلات و عواقب آن می ترسانند. و البته، مادام که این راه حل از طرف خود آن ها مطرح شده باشد عامل وحدت ملی و چنان چه از سوی سایر اقوام بیان شود تجزیه طلبی است و دخالت بیگانگان در کار است! در این مورد بیشتر حوادث سالهای 1324 و 1325 را برای همگان مثال می زنند تا شاید درس عبرتی باشد برای دیگران و به خصوص ترکها. حال آنکه حوادث آن سالها آنطور که می گویند نیست. نه دست بیگانه ای در کار و نه ملت ترک ناراضی بود. به گفته ی مرکزگرایان، دولت خودمختار آذربایجان در سال 1324 به رهبری سید جعفر پیشه وری مولود اداره ی روسیه بوده و هیچگاه هم این دولت با استقبال مردمی مواجه نگشته است و آنها همراهی ملت را با خود نداشته اند...
استقرار آن دولت، فقط خواست ملتش بود و بس. چگونه می شود بدون همراهی ملت و بدون جنگ و درگیری، حکومتی کاملا مستقل برپا کرد؟ خلع سلاح تدریجی پادگان ها، تشکیل پارلمان محلی، ارتش محلی، مخالفت با تدریس به زبان فارسی در مدارس و ... بدون همراهی مردم امکان پذیر نیست. اما از آنجا که دولت وقت از این همه استقلال واهمه داشت و می دانست که بهانه ای است برای سایر ملل و اقوام و سرآغازی است برای نابودی دیکتاتوری شوونیسم، ارتش را برای سرکوب دولت خودمختار آذربایجان و کردستان روانه ی منطقه کرد. حکومت شاه در 21 آذر 1325 و دقیقا زمانی که ملت آذربایجان در شور و شادی جشن نخستین سالگرد حکومت خودمختار آذربایجان بودند دستور شلیک را صادر کرد. در نتیجه ی برخورد وحشیانه ای که ارتش با مردم داشت هزاران نفر کشته شدند و تعداد زیادی توسط سربازان رژیم شاه دستگیر گردیدند. علاوه بر این، به خاطر قساوتی که سربازان رژیم شاه علیه مردم آذربایجان و در جستجوی خانه به خانه ی آنها روا داشتند بیش از سیصد هزار تن از مردم خانه و کاشانه ی خود را به سوی مرزهای شمالی کشور ترک گفتند و بسیاری از آنها به ناچار وارد خاک آذربایجان شوروی شدند. و این چنین دولت خودمختار آذربایجان از هم پاشید.
شوونیسم ایرانی سالهاست که بر سایر اقوام و ملتهای داخل ایران حکومت می کند و مشروعیت خود را از سکوت آنها به دست آورده است. اما اکنون که مساله ی فدرالیسم مطرح شده، چاره ی جز نشان دادن چهره ی واقعی خود ندارد. چهره ای که در آن هدفی جز حاکمیت مطلقه را نمی توان دید. وقتی اقوام و ملت های داخل ایران بحث فدرالیسم را مطرح می کنند، روشنفکران مرکزگرا چنین پاسخ می دهند که برداشتهای قومی و مذهبی از فدرالیسم و تمرکز و تاکید بیش از اندازه بر آنها نه پایه و اساس تئوریک دارد و نه الگوهای موجود در جهان چنین چیزی را نشان می دهد. اولا باید پاسخ داد که از قضا وقتی مثالی از الگوهای امتحان پس داده ی خارجی آورده می شود شمایید که آنها را نامتقارن با خصوصیات جغرافیایی و تاریخی ایران قلمداد می کنید و ثانیا و اصلا لب کلامريال اگر تا به حال هم چنین تجربه ای در دنیا وجود نداشته است ما اولین خواهیم بود.
بعضا و در ادامه ی دلایل غیرمتقن این احزاب و گروهها، به قول خودشان حس میهن دوستی مان را تحریک می کنند و با بیان اینکه کوچ گرایی و تغییر دائم محل زندگی از دیرباز از خصایل و ویژگیهای جوامع مختلف ایرانی و مرزنشینان غیور! بوده، دلیل این را فقط و فقط صلح و دوستی و الفت ریشه دار مابین اقوام فارس و غیرفارس دانسته اند. آیا تا به حال مشاهده شده که شخصی مثلا از تهران به بلوچستان کوچ کند و از مرکزنشینی به مرزنشینی غیورمند سرفراز شود!؟ و واقعا هم که چقدر مضحک و به دور از عقل به نظر می رسد اگر باور نداشت که عمده ترین دلیل مهاجرت و کوچنشینی، ناچاری و فقر و تبعیض همه جانبه بوده است. وقتی همه چیز حتی حق شهروندی در مرکز حکومت شوونیستی معنی پیدا می کند چاره ای هم به جز کوچ برای غیرفارس نمی ماند. مطمئن باشید این الفت و دوستی ریشه دار مضحک که تصورش را می کنید جای خود را، متاسفانه، به نفرتی عمیق داده است.
در زیر قسمتی از نوشته ی یکی از مخالفین فدرالیسم در ایران که شاید سخن بسیاری از مرکزگرایان هم به شمار آید، آمده است:
"...افرادش برآمده از قومهای بسیاری می باشد که در آن می زیند و این قومهای بسیار سالیانی بس دراز با زبانها و گویشهای مختلف در کنار هم به عنوان ملت ایران به سر برده اند. ولی قوم گرایان به گونه ای دروغ پردازی می کنند که چنین برداشت شود که در ایران تنها یک قوم اکثریت ستمگر با نام فارس بر چهار قوم آذری، کرد، بلوج و عرب بیداد می کند. در حالی که بسیار قومهای دیگر را به شما نمی آورد. باید دانست که همه ی قومهای ایران زیر ستم جمهوری اسلامی قرار دارند و همه در تلاش برای رسیدن به آزادی می باشند. قوم گرایان برای گمراه کردن ذهنها از "ستم فارس ها" یا "ملت فارس" سخن می رانند که این سخن گزافه ای بیش نیست. زمانی میتوان از ایجاد یک فدرال ایرانی سخن به میان آورد که یک ایران با حکومت متمرکز ملی، دموکراتیک و نیرومند در همه ی عرصه ها به وجود آمده باشد که هر فردش بدون تبعیض با هر اندیشه، دین، جنسیت و قومیت دارای حق شهروندی باشد. آزادی دادن به قومهای ایرانی برای تصمیم گیری در سرنوشت خود که همانا آزادی همه ی ایرانیان است یک چیز است ولی ساختار بخشیدن به فدرالیسم قومی از طریق چند پاره کردن ایران چیز دیگری است که نتیجه ای جز تجزیه و برباد رفتن ایران نخواهد داشت. بی دلیل نیست که همه ی قومگرایان خود را ملتی جداگانه در ایران معرفی می کنند تا نشان دهند ایران کشوری چند ملیتی است و نه دارای قومهای گوناگون تا بتوانند مسیر جداسازی و استقلال را تا پایان به پیش ببرند."
باید گفت: اولا در کدام سرزمین مردمی که بر اساس تخمین نگارنده نیمی از جمعیت کشور را تشکیل می دهند قوم خوانده می شوند؟ این چه گونه چرتکه ای است که این همه آدم را "اقلیت قومی" به حساب می آورد؟! به واقع، یا معنی اکثریت را در این میان نمی دانیم و یا هنوز اندرخم خواندن اعداد کلاس اول ابتدایی مانده ایم .با رویاهای باطل خود سر کنید، که این ملتهایی که قومشان می خوانید دیگر زیر ستم قومی به ظاهر برتر نخواهند رفت. تا قبل از آغاز حکومت پهلوی همه ی اقوام و ملتها بسیار مسالمت آمیز در کنار هم به سر می بردند اما رضا پهلوی با قراردادن اساس حکومت خود بر ملت سازی اجباری و برتری نژادی، توهمات را بدانجا رساند که امروز عده ای از زعمای قوم، حقیقتا بر این باورند که بر سایر ملتها برتری دارند و البته این در نتیجه ی سکوت نابجای غیرفارس زبانان نیز بوده است.
اینکه حقوق شهروندی بسیاری از مردم چه فارس و چه غیرفارس ضایع شده و این در نتیجه ی حکومت جمهوری اسلامی است، کاملا درست، اما همه ی ماجرا این نیست. اگر ما بر این باوریم که باز هم با مرکزگرایان متحد شویم تا ابتداء به ساکن، یک حکومت دموکرات برقرار کنیم و پس از آن حقوق خود را از آن حکومت دموکرات مطالبه نماییم، سخت در اشتباهیم. اشتباهی که نه یک بار و چند بار تجربه اش را ملتهای ساکن ایران چشیده اند. از مشروطه و شهادت ستارخان در تهران تا همین انقلاب 57 مرکزگرایان بدون یاری سایر ملت ها و اقوام هیچگاه نخواهند توانست حکومت دموکراتیک مدنظرشان را در ایران برقرار کنند. چنانچه جنبش سبز نیز نتوانست کاری از پیش ببرد و حتی می شود گفت که وجود چنین جنبشی، متاسفانه، به فراموشی سپرده شده است. البته که یکی از علل عمده ی انزوای این جنبش بیان نکردن صریح حقوق اقوام و ملتهای ایران و عدم جلب رضایت آنان در حمایت بود. تجربه ی 88 نشان داد اظهارات کلی و مبهم در مورد حقوق شهروندی دیگر کسی را قانع نمی کند و کنشگران سیاسی ملل غیرفارس به خوبی دانسته اند بیان کلی از اجرای اصل 15 قانون اساسی ایران تنها ترفندی خواهد بود برای جذب آرای مردم، و نه بیشتر.
یک ملت حق دارد که زبان مادری خودش را بخواند و بنویسد. تحصیل به زبان مادری خواسته ی عمومی ی یک ملت است نه تحصیل زبان مادری. برخی چنان راحت از کنار این مساله می گذرند و چنان آسان پاسخ می دهند که زبان آنقدرها هم مهم نیست، در حالی که خود کاملا آگاهند اگر زبان یک ملت گرفته شود، بی شک نابود خواهد شد.
در طی گفت و گویی که با داریوش همایون در مورد مسایل قومی شده ایشان چنین پاسخ داده اند: "مسایل قومی از سال 2001 و بعد از حمله ی آمریکا به عراق به این درجه طرح شد. من فکر می کنم که این سروصداهای قومی را نباید زیاد جدی گرفت. اکنون گروههای قومی با توجه به رویدادهایی که در خارج از ایران اتفاق افتاده است تبعیضها را در چارچوب زبان مادری خلاصه کرده اند. به نظر من نباید در این دام که "مساله ی ایران" مساله ی قومی است افتاد. مساله ی ایران مساله ی حقوق بشر و دموکراسی است." و ایشان در مورد راه حل فدرالیسم در ایران چنین نظر داده اند: "در ایران باید به کل راه حل فدرال را به کنار گذاشت. این یک انحراف محض است. تردیدی نکنید که ترفندی است برای تجزیه ی ایران."در پاسخ به این سخنان چه می توان گفت؟. "مساله ی ایران مساله ی حقوق بشر است"!. آیا خنده دار نیست که حق طبیعی تحصیل به زبان مادری من جزو حقوق بشر به حساب نمی آید؟ سروصداهای قومی؟ سالهاست که هم شما آگاهید و هم ما می دانیم که ایران کشوری کثیرالمله و با حاکمیت شوونیستی است. اما شما جور دیگری بیان می کنید و وقتی هم که ما اصل قضیه را واضح می گوییم، متهم به تجزیه طلبی می شویم. اما این به قول برخی قوم به خودآگاهی رسیده است. این اقوام، خیلی وقت است که خودآگاهشان توسن غرور شده است.
با این تفاصیل، مخالفتهایی که برای استقرار نظام فدرالی در ایران می شود هر چند که با دلایل غیرمنطقی همراه باشد، باز یکی از نشانه های عدم حضور دموکراسی در داخل کشور ایران است. دموکراسی فرهنگی است که بشر آن را در یک روز به دست نیاورده است و باید که سالیان سال این فرهنگ به روح و جان مردم تزریق شود. نباید انتظار داشت که فرهنگ والای دموکراسی در جامعه ای که خشم و کینه همه جای آن را فراگرفته است بتواند رشد کند. گسترش دموکراسی فضایی آرام و امن احتیاج دارد. استقرار سیستم دولتی غیرمتمرکز هم می تواند راهی باشد برای دستیابی به دموکراسی و هم می تواند منجر به استقلال کامل دولتهای خودمختار گردد. می تواند دموکراسی را ترویج دهد، چون با ایجاد دولتهای خودمختار ملت دیگر فشار آن نظام دیکتاتوری را در سرزمین خود احساس نخواهد کرد و حضور امنیت و آرامش را در تمام وجوه زندگی خود خواهد یافت. همه را هم سطح خود، نه بالاتر و نه پایینتر از خود خواهد دید. و این به طور طبیعی حس همنوع دوستی، دموکراسی و احترام به حقوق همگان را در جامعه ترویج خواهد داد.
از طرف دیگر فدرالیسم در عین حال می تواند باعث استقلال کامل دولت ها در فرداهای دور و نزدیک شود. با استقرار دولتهای خودمختار، ملت با حس آزادی ای که با رهایی از چنگال دیکتاتور پیشین پیدا می کنند طبیعی است اگر بخواهند روز به روز از نمایندگان حاکمین سابق فاصله بگیرند، طوری که کلیه ی آثار حتی فرهنگی آنان را هم محو و نابود نمایند. در هر حال فدرالیسم تنها و تنها شانس ورود به دموکراسی در ایران است. مرکزگرایان باید آگاه باشند که هیچ گاه موفق به برقراری حکومت دموکراتیک در ایران نخواهند شد مگر، با موافقت عملی و قلبی با استقرار سیستم اداری فدرال در ایران و تساوی بنیادین حقوق تمامی اقوام و ملل ساکن در ایران. چه، اگر مخالف باشند، ملل و اقوام غیرفارس هم دیگر صدای آنان را نخواهد شنید. این ملل و اقوام هدفی بسیار بزرگ برای خود برگزیده اند. استقرار حکومتی آزاد و به دور از استبداد. ملت ها عزمشان را جزم کرده اند که فقط به هدف خود بیاندیشند و از هیچ سختی و مشقتی در این راه هراسی نداشته باشند. نفرت از حاکمین دیکتاتور و قوم متشبث آن به قدری در دل غیرفارس ریشه دوانده که چاره ای جز جدایی از این قوم برای آنها نمی گذارد. فدرالیسم خواسته ی همه ی ملتهای تحت ستم شوونیسم فارس است و با این نفرت عمیق احتمال استقلال کامل این ملتها در آینده را می توان پیش بینی کرد. مرکزگرایان به نفع خودشان است که پای میز مذاکره بر سر فدرالیسم بنشینند. چون چاره ای جز این نیز برای برقراری حکومت دموکراتیک در ایران ندارند. چرا که اگر هنوز هم مخالف باشند تنها آنانند که سودی از این مفر نخواهند برد. ملت های غیرفارس ساکن ایران به هدف خود، به هر ترتیب و طریقی، خواهند رسید. حال آنکه مخالفان برقراری تساوی بنیادین ملتها، کما فی السابق قومشان می خوانند!
کسانی که در هر فرصتی که به دست شان می رسد از توهین و تحقیر دریغ نکردند و نمی کنند (توهین روزنامه های سراسری در ایران به ترکها سالهای 85 و 90)، کسانی که ترک مملکتشان را آذری خطاب می کنند، ملت های غیرفارس را قوم می خوانند، کاش که از خواب غفلت بیدار شوند. ما یک ملتیم. ملتی که برای خود سرزمینی داریم، با زبان مادری خودمان. سرزمینی با حاکمیت صلح و دور از استبداد در آینده ای نزدیک.
نگار انتخابی
عضو جنبش دانشجویی آذربایجان- آذوح
No comments:
Post a Comment