آذربایجان تنها سرزمین انقلابها و جنبشها نیست، بلکه جایگاه دانشمندان بزرگی نیز بوده که هزاران صاحب نظر در تمام رشتههای علوم تقدیم جامعه جهانی نموده است. یکی از این مردان صاحب نام و متفکر حضرت آیت الله العظمی شریعتمداری می باشند. که در قرن حاضر یکی از نوابغ جامعه دینی دنیای اسلام هستند. نظریات فقهی ودینی ایشان زبانزد حوزههای علمیه دینی قم و نجف است و افکار و اندیشههای او در آن حوزهها اکنون هم تدریس می شوند . در شهرقم علمای دینی آنها را در محبوسخانههای تنگ و تاریک خانهها به صورت مخفیانه وغریبانه ، استادان به طلاب دینی درس میدهند. آقای سید کاظم شریعتمداری در تبریز چشم به جهان گشوده است و تحصیلات دینی خود را در همان شهر به پایان رسانیده، و در حوزه علمیه طالبیه این شهر مشغول درس وبحث می شوند. به سرعت با توجه به استعداد بیسابقهای که داشتهاند مدارج علمی را طی نموده و به درجه اجتهاد نایل می گردند. با توجه به علم ودانش فراوانی که کسب کرده بودند، طلاب دینی فراوانی جهت کسب علوم دینی به دورش جمع می شوند. بعد از وفات مرحوم بروجردی در قم که درعالم مرجعیت خلا بزرگی ایجاد میشود، به تکلیف و درخواست زیاد علما ، مرجعیت دینی شعیان را قبول کرده و توسط ایشان این خلا ازمیان برداشته می شود. ایشان اولین کسی بودهاند که نظام نوین آموزشی را در حوزهها برقرار نموده و سنت روی زمین نشستن طلاب را در حوزهها برچیده و میز و نیمکت را به آن مرکز می آورند، که با واکنش روحانیون متحجر روبرو میگردد، اما با استقبال طلاب حوزه این مقاومت شکسته میشود.
در سال 1341 رژیم شاه آقای روح الله خمینی را در حوزه که بر علیه انقلاب سفید شاه سخنرانی کرده و با اعطای آزادی به زنان واصلاحات ارضی مخالفت کرده بودند، عوامل رژیم می خواستند او را در دادگاههای نظامی محاکمه کنند، آقای شریعتمداری برای رهایی ایشان از دادگاه نظامی اعلامیه ای صادر کرده و مرجعیت ایشان را تایید می کنند. چون به موجب قانون اساسی مشروطیت مراجع دینی مصونیت قضایی داشته و محاکم دادگستری حق محاکمه آنها را نداشتند. با این فتوای آقای شریعتمداری رژیم شاه نتوانستند او را محاکمه کنند، و ناچار شدند، تبعید نمایند.
در دوران مرجعیت خویش دهها مراکز فرهنگی دایر کردند، از جمله دارلتبلیغ اسلام قم که یکی ازمراکز بسیار بزرگ اسلامی در ایران به شمار می رفت. که با تجهیزات الکترونیکی پیشرفته ای مجهز بود، و چاپخانه بزرگی را در ترکیب خویش داشت.
آقای شریعتمداری اولین مرجعی بودند، که به طلاب توصیه می کردند، ضمن فراگیری علوم دینی به علوم دانشگاهی نیز بپردازند، در حالیکه قبل ازایشان ملاها تحصیلات دانشگاهی را حرام می دانستند و از آن ممانعت به عمل می آوردند. به عنوان مثال میرزا علی اکبر اردبیلی با دولت که قصد ایجاد مدرسه در اردبیل را داشته شدیدا مخالفت میکند، و والی اردبیل ناچار می شود، مدرسه را در نمین از توابع آن که 30 کیلومتر با اردبیل فاصله داشت، تاسیس کنند. اهالی اردبیل ناچار می شدند، بچه های خود را از مرکز برای تحصیل به بخش به فرستند. در چنین محیطی ایشان به روحانیون توصیه میکنند، که به فراگیری علوم جدید بپردازند، که چه انقلاب بزرگی به شمار می رود. با ابتکار ایشان طلاب برای اولین بار به فرا گیری زبان انگلیسی می پردازند ونمایندگانی به کشورهای مختلفی اعزام میکنند.
در سال 1356 که نخستین شعله های انقلاب در تبریز پدیدار میشود، به واسطه بازار که از ایشان کسب تکلیف میکنند و ایشان آن را تایید میکنند. بازار تبریز یکی از پایگاههای آقای شریعتمداری به حساب میامد و اکنون هم همه بر آن اعتقاد دارند، اگر بازار تبریز از حوادث 29 بهمن 1356 حمایت نمیکرد، حرکت به آن بزرگی غیر ممکن بود، حتی حوادث بعدی نیز این حقیقت را ثابت کرد. اگر نظر آقای شریعتمداری توسط بازاریان تامین نمی شد، بازاریان از این حرکت حمایت نمی کردند. عده ای از انها اکنون هم بر این امر تاکید دارند که دستورات لازم برای شرکت در ان حرکت از طرف اقای شریعتمداری صادر شده است.
با پیروزی انقلاب اسلامی در سال 1357 دوره نوینی در حیات این مرجع تقلید شعیان آغاز شده و اولین جبهه بندیهای سیاسی نیز پدیدار میگردد و احزاب مختلفی به فعالیت میپردازند. در این بحبوحه دو حزب نو تاسیس و درست درمقابل همدیگر قرار میگیرند. یکی به طرفداری از آقای خمینی بنام حزب جمهوری اسلامی و دیگری به طرفداری اقای شریعتمداری بنام حزب خلق مسلمان بود. طرفداران حزب خلق مسلمان عمدتا تورک زبانها بخصوص اهالی آذربایجان بودند، که در کلیه نقاط ایران پراکنده و شدیدا علاقمند به آیت الله شریعتمداری بودند. طرفداران حزب جمهوری اسلامی کسانی بودند ، که عشق قدرت وحاکمیت در اذهانشان شعله ور بود. چون اغلب اعضای آن حزب و موسسان آن در حاکمیت دارای سمتهای بزرگی بودند ونسبت به پایگاه مردمی حزب خلق مسلمان حسادت می ورزیدند. اگراین حزب با آن پایگاه مردمی در صحنه سیاسی ایران ماندگار می شد ، برای آنها مشکلاتی ایجاد میکرد واز آن گذشته این حزب با اینکه ظاهری مذهبی داشت،اما ماهیتا یک تشکل ملی بود، که آن را ملی گرایانی تشکیل داده بودند که نه رهبری آن ونه بدنه نسبت به این امر ادعایی داشته باشند. اما روند حزب کاملا ملی و ناسیونالیزم تند آذربایجانی بود که مبنای تشکیل آن نیز بر این اساس بود. اگر از هواداران حزب پرسیده می شد ، که چرا عضو حزب خلق مسلمان می شوید، بلا فاصله می گفتند بخاطر آقای شریعتمداری که آذربایجانی است. در حقیقت این حزب با محوریت ملی نسبت به شخصیت آیت الله شریعتمداری شکل گرفته بود، که نمی توانست در کسانی که با عشق حاکمیت وقدرت به سر میبردند، ایجاد نگرانیهایی نکند. این حزب نه تنها در آذربایجان برای آنها ایجاد مشکل مینمود، حتی در شهرهایی مانند تهران و قم هم که اکثریت قریب به اتفاق آنها را آذربایجانیها تشکیل میدادند، آنها را با موانع مواجه می ساخت. این امر حاکمیت حزب جمهوری اسلامی را بر ایران واقعا غیر ممکن می ساخت. اگر جو دموکراتیکی بوجود میامد، بطور حتم قدرت به حزب خلق مسلمان منتقل میشد و تبلیغات شدیدی بر علیه شخص آقای شریعتمداری (که محوریت حزب خلق مسلمان با نام ایشان بود) انجام می گرفت.
این دوران مصادف بود با تنظیم پیش نویس قانون اساسی که توسط هئیت منتخب آقای خمینی تدوین میشد. اقای شریعتمداری به پیش نویس قانون اساسی منتقد بوده واعتقاد داشتند که دین را نباید وارد سیاست کرد، به موجب این امر دین باید نسبت به جامعه و حکومت نقش نظارت و ارشادی داشته باشد، نه حکومت کند، چون هر گونه عملکرد نامطلوبی ، دین را میتواند خدشه دارکند و بنابراین روحانیت نباید در سیاست دخالت کنند. ابراز این عقیده از سوی آقای شریعتمداری غوغایی به پا کرد و دست آویزی برای مخالفین شد، تا پایگاه قدرتمند ایشان را در هم بکوبند، شیفتگان قدرت که موقعیت خود را با پایگاه مردمی ایشان در تزلزل می دیدند، با انواع دسیسهها که گویا آقای شریعتمداری طرفدارآمریکاست و رژیم شاهنشاهی را میخواهد وهزاران تهمت و افتراهای دیگر، عوامل قدرت در حاکمیت جمهوری به اصطلاح اسلامی به ایشان زدند. گروههای چپ نیز هماهنگ و همسو با قدرتمداران به تبلیغات گسترده ای پرداختتند و حزب توده وسازمان چریکهای فدایی خلق دراین امر بیش از دیگران فعال بودند. طبق اطلاعاتی که ازاعضای بریده حزب توده و سازمان فدائیان اظهار میشود مرحوم کیانوری دبیر اول حزب توده ایران بطور مرتب با مسئولین جمهوری اسلامی ایران دیدارمی کردند و این دیدارها بیشتر با آقای رفسنجانی انجام می گرفت. اسنادی که نشریه کار برعلیه آقایان مهندس بازرگان و آیت الله شریعنمداری منتشر کردند توسط آقای کیانوری از هاشمی رفسنجانی گرفته شده بود، وبوسیله ایشان به آقای فرخ نگهدار داده شده ودر نشریه کارمنتشر میشود. یعنی حاکمیت برای کوبیدن آقای شریعتمداری و دیگران حتی آنهایی را هم که قبول ندارند به کار می گیرند. سازمان فداییان در سطح گسترده ای نشریه کار را که گویا آقای شریعتمداری را افشا کرده ، پخش می کنند. البته این باصطلاح افشاگری اکنون که آدم ملاحظه میکند، چیز قابل توجهی هم نبوده، اما با توجه به جو التهابی آن زمان که درک سیاسی جامعه تحت تاثیر انقلاب بود، ورشد شعور سیاسی به این مرحله نرسیده بود، تاثیراتی را مخصوصا در قشر جوان گذاشت. در حالیکه تندتر از آن نوشته ها را که با آب وتاب در نشریه کار منتشرشده بود، خود آقای خمینی بیان کرده بودند. گویا آقای شریعتمداری گفته اند شاه باید سلطنت کند نه حکومت. آیا این حرف بدتر از آن است که مخالفت آقای خمینی با انقلاب سفید بر سر آزادی زنان و اصلاحات ارضی بوده است ؟ از ان گذشته نوارهایی که از آقای خمینی در دست موجود است، همیشه از شاه گلایه کرده که اعلحضرت باید فلان کارو فلان کنند. با توجه به اینکه موضوع بحث ما این نیست نمیخواهیم بیشتر روی آن تاکید کنم . بعد از این زمینه سازیهای عوامل رژیم ، پاسداران کمیته به خانه آقای شریعتمداری در قم حمله میکنند و یکی از محافظان کشته و بیت شان مورد بدترین اهانتها قرار میگیرد. اهالی تبریزنیز درمقابل این عمل با طیف گسترده ای به شهر قم آمده به حمایت از ایشان و به پاسداری از بیت میپردازند. دامنه تبلیغات حکومتی بر علیه آقای شریعتمداری و حزب خلق مسلمان به تمام ارگانهای دولتی کشیده شده وبسیج میشوند. در نهایت پاسدارن فارس اعزامی از تهران واصفهان تحت فرماندهی رضا سیف الهی و سید حسین موسوی تبریزی حاکم شرع دادگاه انقلاب تبریز به مقر حزب خلق مسلمان یورش برده و با سلاحهای سبک وسنگین مردم تبریز را مورد قتل وعام قرار می دهند و سران حزب را در اولین شب دستگیری توسط آقای سید حسین موسوی تبریزی حکم اعدام صادر شده و همگی تیرباران میشوند. رضا سیف الهی در خاطرات آقای رفسنجانی به آن اشاره کردهاند ، حتی بعد از این قتل وعامها آقای موسوی تبریزی نیز دادستان کل کشورمی شوند. گروه زیادی ازیاران آقای شریعتمداری به زندانهای طویل المدت محکوم میشوند. از جمله آقایان سید صفوی که از روحانیان مبارزی بودند که به خاطر سخنرانیهایشان سرشناس بودند و خطیبی مردی فاضل ومهربان که تا دم مرگ یک پایش در زندان بود و میرزا بایرام که در سال 1360 در زندان تبریز برای زندانیان سخنرانی کرده و ازعملکرد خود پشیمان شد وبه پاس این توبه در زندان به کار حمل آشغال زندان منصوب گردید. من با هر سه در زندان آشنا شدم و با آقایان صفوی و خطیبی بعد از زندان نیز روابطی داشتیم که گویا هر دو فوت کرده اند.
دیدگاههای آقای شریعتمداری چه در مسایل دینی و چه در امور اجتماعی واقعا در خور توجه است. متاسفانه در آن جو التهابی انقلاب مورد توجه قرار داده نشده واز طرف روشنفکران جامعه آن روزی نیزمورد تحلیل و تجزیه قرار نگرفت. او یکی از پویندگان واقعی مرجع بزرگ شعیه آقای بروجردی بودند بطوریکه از ایشان نقل میکنند روزی عده ای به حضور ایشان میرسند و میگویند آقا ما معتقد به یک حکومت اسلامی هستیم اما دوستان ما میگویند که آقای بروجردی مخالف هستند ایشان میگویند بلی درست گفته اند من با حکومت روحانیون مخالفم، اگرروحانیون به حکومت برسند ، با دین به جنگ ملت میروند اما شاه با توپ تفنگ با ملت به جنگ میپردازد.
اقای شریعتمداری هم یکی از کسانی هستند که در عصر حاضر تز معروف جدایی دین از سیاست را مطرح و تمام هستی خویش را قربانی آن کردند و همین افکار مترقی ایشان موجب شده بود که رژیم به شدت از آن وحشت کند، بطوری که در پشت سر خود نیز ملت آذربایجان را به عنوان حامی داشت.
آن مرد بزرگوار به ملت خود وفادار ماند با اینکه نزدیک به 50 سال در قم زندگی کردند اما زبان رسمی خانوادگی ایشان همانطور ترکی مانده بود و اغلب دوستان به طنز میگفتند در ایران دو جا زبان رسمی تورکی می باشد یکی در زندانها ودیگری حوزه علمیه قم بود، رواج زبان ترکی در حوزه از برکات وجود اقای شریعتمداری بود .
بعد از مدتی با دسیسه های مختلف وزارت اطلاعات آقای شریعتمداری را در خانه خود محبوس کرده و کلیه ارتباطات او را با مردم و طرفدارانش قطع کردند و وزیر اطلاعات وقت شخصا از هر گونه شکنجه به او دریغ نکردند . آقای خمینی نیز این جنایتها را در حق او دیده وظاهرا سکوت کرده و هیچ واکنشی نشان ندادند . گویا مرحوم منتظری به آقای خمینی وساطت می کنند که مورد قبول واقع نمی شود و پاداش تایید مرجعیت خود را توسط آقای شریعتمداری چنین پاسخ می دهند و تا آخر عمرایشان درحصرخانگی قرار میگیرند.
در چهاردهم فروردین 1365 در بیمارستانی در تهران در گذشتند، حتی ازتشیع جنازه ایشان هم ممانعت کرده و اجازه اقامه نماز میت نیز داده نشد. و وزارت اطلاعات رژیم خود اقدام به دفن وکفن کردند بدون اینکه به کسی اجازه حضور داده باشند.
علی سلیمانی
No comments:
Post a Comment