سؤزلویو / مئهران باهارلی
پنج سال پیش استاد دکتر صدیق گفت: «دیوان لغات الترک را به فارسی ترجمه میکنم بعد از اتمام آن میخواهم آن را یک بار دیگر با متن عربی تطبیق کنی» مثل حرفهای بسیاری که بین انسانها رد و بدل میشود و معمولا نیز جدی نیستند این حرف را نیز زیاد جدی نگرفتم. آن وقت هیچ تصوری از دیوان لغات الترک نیز نداشتم. تنها یک بار در سالهای غروب نوجوانی ترجمه دبیر سیاقی را در یک کتابفروشی ورق زده بودم.
بعد از چندین ماه صدای گرم دکتر صدیق را در پشت تلفن دوباره شنیدم. دکتر ترجمه دیوان را به پایان برده بود و از من میخواست که ترجمه ایشان را با متن عربی تطبیق کنم. ایشان پرینتهای ترجمه خود را همراه با متن عربی تصحیح مرحوم معلم رفعت بیلگه کلیسلی و همچنین نسخه خطی را که به صورت فاکسیمیله از روی نسخه اصلی و به صورت رنگی توسط تورک دیل قورومو چاپ شده است برایم ارسال کردند. چند روز نخست گیج بودم، انگار در لابلای درختان باغ صبح ازل قدم میزدم که سراسر آن را مهی مبهم اما زیبا فرا گرفته بود. در واقع دیوان لغات الترک تنها یک متن علمی صرف نبود. بلگه به مثابه یک اثر ادبی شگفت بود که مرا به هزارههای پیشین میبرد و میتوانستم ببینم ترکان در هزارههای پیشین چگونه میزیستند و چگونه میاندیشیدند.
اکنون که به رابطه خویش با دیوان لغات الترک در آنروزها میاندیشم پارهای از یک شعر آزاد «حسین منزوی» خود را بر متن دیکته میکند:
در ذهن من عینیتی سخت و شگفت انگیز دارد
مردی که با یک دست شمشیر
با دست دیگر ساز میزد.
***
دیوان یک کتاب کاملا علمی است اما من به دیده علمی به آن کتاب نمینگرم. یعنی به عنوان یک شاعر وقتی حتی تمام روز را در خدمت «کارگاه مغز» ـبه تعبیر شهریارـ اگر باشم اما شب هنگام اسیر ـبارگاه دل ـ خویش و زمزمههای اویم. چیزی که در دیوان مرا بیش از همه چیز متاثر میکرد و بر آستان آن «اسجدوا» میگفت شخصیت محمود کاشغری بود. مثل اکثر شاعران دیگر، گاهی احساساتی میشوم و در مواجهه با متونی از این دست میگویم: مباد که این همه ارادت و پیشانی به درگاه نهادن، نتیجه احساسات پوچی باشد که ریشه در منطق و خرد ندارد. در مورد دیوان نیز این وسوسه به سراغم آمده بود. دوست خودساختهای در این هنگامهها به دادم میرسد. من بخش اعظمی از زیبایی شناسی ادبی خود را مدیون این دوستم هستم. او مثل من آسانگیر نیست. اگر چه اینروزها من نیز سخت گیر شدهام اما باز هم به پای او نمیرسم. دیوان را به دوست سختگیرم خواندم، عجبا او بیپرواتر از من بر این آستان سر نهاد و در آنجا فهمیدم که اشتباه نکردهام. دوست من بخش معتنابهی از متون کلاسیک زبان عربی تا سده اول و دوم هجری را حفظ است و با کلاسیکهای ترکی نیز بیگانه نیست و دلباختهی مثنوی «ائتمهمیش اول شاهد رعنا بزک» از حکیم هیدجی است. دوست من با اسفار ملاصدرا، فصوص الحکم ابن عربی و دیوان ابن فارض الفتی دارد و با این اوصاف بود که اشتیاق او به دیوان و شخصیت محمود کاشغری بر یقین من افزود.
کاشغری تمام فضل و دانش خود را به همراه زیبایی شناسییی خاص که در اشراف زادگان وجود دارد در دیوان به نمایش گذاشته است. اما این تمام سخن نیست. بسیار اشخاص را دیدهایم که حاضرند حتی با قافیههای غلط و واژههای پاسیو قرون وسطایی به زبان دیگر شعر بگویند و خلق الله را به خود بخندانند اما به زبان مادری خود التفات نکنند. بسیار کسان را دیدهایم که….
بحث این است که وقتی کاشغری دیوان را با بدیعترین و استوارترین نثر به زبان عربی مینویسد که اگر روزی انسان عربی از گردهی ناسیونالیسم شیطانی پیاده شود و مثل صبحی الصالح به جای «الترکی» «حتی الترکی» ننویسد نثر دیوان جزء درخشانترین نثرهای علمی سده پنجم هجری انتخاب خواهد شد. بلی بحث این است که کاشغری با اینهمه توانایی ادبی در زبان عربی، تمام توانایی خویش را در خدمت زبان ترکی قرار میدهد. در زمانی که بیشتر ملل شرق یکی پس از دیگری در زبان عربی آسیمیله میشوند و بسیاری از کشورهای خاورمیانه و شرق آفریقا، زبان خود را به فراموشی میسپارند کاشغری به دفاع از زبان ترکی برمیخیزد و با اتکا به متدی که دانشمندان آنروزگار بدان پایبند بودند و انکار آن برایشان میسر نبود میگوید: زبان عربی و ترکی مثل دو اسب مسابقه (کفَرسَی رهان) هستند که دوشادوش همدیگر به جلو میتازند. این اعتماد به نفس از دانش کاشغری و تسلط او به دو زبان ترکی و عربی سرچشمه میگیرد و اشراف زادگی او نیز در این میان بیتاثیر نیست اما باید قبول کرد که انسان گاه با آنکه دانش کافی و وافی نیز دارد تسلیم رنگ زمانه میشود و به انکار علم خویش میپردازد. بسیار کسان را میشناسیم که دانش بسیار خویش را فدای رنگ زمانه و جبن خویش کردند. کاشغری نیز میتوانست مثل همزبانان دیگر خود مانند جوهری مولف صحاح یک لغتنامه برای زبان عربی تدوین کند یا مانند زمخشری، فارابی، ابن سینا و … در خدمت زبان عربی باشد، اگر چه اشعار ترکی منسوب به ابن سینا در حال حاضر نیز وجود دارند و زمخشری بخشی از کتاب «مقدمه الادب» را به ترکی نوشته است و فارابی تا پایان عمر در زی ترکان زیست، لیکن هیچ کدام مثل کاشغری دفاع جسورانهای از زبان و فرهنگ خویش نکردند و البته این مسئله تنها شامل دانشمندان ترک آن زمان نیست بلکه دانشمندان ملل دیگر نیز در مقابل زبان عربی کاملا تسلیم شده بودند. دفاع کاشغری از زبان ترکی به معنای رویارویی او با زبان عربی نیست بر عکس او به زبان عربی علاقهی بسیار دارد و مسلمان معتقدی نیز هست.
کاشغری مصداق کامل این شعر متنبی است که میگوید: همه، اطرافیان خود را برای زندگی خویش میخواهند، کجاست مردی که حیاتش را برای قومش بخواهد.
«کل یرید رجاله لحیاته
یا من یرید حیاته لرجاله»
در واقع تالیف دیوان نشاندهندهی روح بسیار عظیم کاشغری است. دستی که حاصل قلم او دیوان لغات الترک است میتوانست مثل سنجر شمشیر بزند مثل طغرل تیر بیندازد و مثل سطان محمود سکههای طلا و بارهای حلّه و ابریشم به مجیزگویان خود ببخشد، اما قلم را ترجیح میدهد و هم از اینروی حاصل آن قلم کتابی چنین است. قلم بدستان بسیار قلم را از بد حادثه انتخاب کردهاند اما معدود کسان مثل کاشغری قلم را در حالی به دست میگیرند که سکههای طلا، قبضهی شمشیر و بالش نرم سریر را نیک میشناسند و این همه در اختیار آنان است. کار محمود کاشغری و انتخاب او کمتر از کار بودا و انتخاب او نیست و این شخصیت کم نظیر کاشغری است که کتاب او را به خواندنیترین کتاب تاریخ ادبیات ترکی تبدیل کرده است، دیوان به زعم من زیباتر از کتیبههای اورخون و داستانهای دده قورقود است.
کارهای علامگی کاشغری در دیوان نه تنها از زیبایی کتاب نمیکاهد بلکه زیبایی استواری بر آن بخشیده است مثل ستونهای گنبد سلطانیه.
***
آری، من یک فصل و اندی به کار تطبیق ترجمه دکتر صدیق با متن عربی کتاب شدم. لغتنامهها و معاجم مختلفی را به دست گرفتم تا اینکار را با موفقیت به فرجام برم لیکن بسیاری از آنها پاسخگو نبودند و در پایان تنها به چهار لغتنامه اکتفا کردم. العین خلیل بن احمد، لسان العرب ابن منظور و هر از گاهی لغتنامه عربی- ترکی اختری کبیر و مصباح المنیر فیومی؛ و بیش از همه العین خلیل بن احمد راهگشا بود و بسا که از معاجم دیگر بینیازم میکرد و معلوم بود که کاشغری عنایت خاصی به العین خلیل داشته است.
اوایل، کار را به تنهایی انجام میدادم و هر از گاهی رفیق گرمابه و گلستان آقای ذوقی به یاریم میشتافت و بعد از آن دوست شاعرم آقای احمد عبدی دستگیرم شد بدین معنا که او به متن فارسی ترجمه نگاه میکرد و آن را میخواند و من به متن عربی نگاه میکردم و هر جا مشکلی پیش می آمد اصلاح میکردیم. بعضی روزها کار ساعتهای متمادی بیش از ده ساعت طول می کشید و محل کار نیز بین اتاق ادبیات ترکی و منزل ما در نوسان بود. گاهی مجبور بودیم چندین کارتن لغتنامه و پرینت و چک پرینت و … را با خودرو ایشان جابجا کنیم.
***
روزهای نخست کار با دیوان جزء فراموش نشدنیترین خاطرات من هستند. وقتی میدیدم که واژههای ترکی که در روستای زادگاهم یاد گرفتهام اصالت تام دارند وقتی میدیدم که واژه تَکَر صورت تغییر شکل یافته تایر نیست بلکه تایر صورت تغییر شکل یافته تکر است وقتی میدیدم کوموران که بسیاری از مردم نام آن را نیز نشنیدهاند از هزارهی قبل برای ما به یادگار مانده است، وقتی می دیدم واژه آرواد ربطی به کلمه عورت عربی ندارد بلکه شکل امروزین کلمه اوراغوت است و… غروری سرتاپای مرا میگرفت و به ناگاه احساس میکردم که به کوهی عظیم تکیه دادهام و تکیهگاه من آنگونه که آن دگران میگویند باد نیست و آنان کار پاکان را قیاس از خود گرفتهاند.
گاه با دیوان یکی میشدم و همانند حالات شاعرانگی که انسان از کون و مکان کنده میشود و به تعبیر سعدی «به طارم اعلی» مینشیند، همه چیز را فراموش میکردم و محو شاهکار شاهزاده قراخانی میشدم. گاه کلمهای غریبی میکرد و میدیدم کاشغری نوشته است: «اوغوزان این کلمه را نمیشناسند.» گاه کلمهای بسیار آشنا بود و : «اوغوزان چنین گویند». عجیبتر از همه زمانی بود که از کلمهای بدم آمد و بلافاصله خواندم: “والغزیه یبغض هذه اللفظه”: اوغوزها از این کلمه خوششان نمیآید: (تَکِنْدی ol təgindi گفته می¬شود.: «او, حاضر شد. برای آمدن بار خواست.» موقع رفتن نیز چنین گویند. اوغوزان از این واژه خوششان نمی¬آید. دیوان ترجمه دکتر صدیق)
***
اشخاص بسیاری بر روی دیوان کار کردهاند که کار همه قابل تقدیر است لیکن وقتی امروزه میبینم که کار بعضیها بزرگ نمایی میشود لاجرم باید گفت که بزرگترین کار را در این زمینه مرحوم معلم رفعت بیلگه کلیسلی انجام داده است. بازخوانی او از تنها نسخه به جا مانده از دیوان بسیار دقیق و قابل ستایش است. معلم رفعت از چهرههای ارجمندی است که با ادبیات کلاسیک ترکی و عربی آشنایی فوق العادهای داشت و شاید اگر ایشان متن عربی را بازخوانی و چاپ نمیکردند امروزه ما ترجمههای نسبتا دقیق انگلیسی، ترکی و فارسی از این اثر را هرگز در دست نداشتیم. محققان اهل فن میدانند که بازخوانی و تصحیح «تک نسخه» آنهم نسخهی کتابی عظیم در حد دیوان لغات الترک چه قدر سخت و طاقتفرسا است و به چه مقدار از دانش و فضل و حوصله نیاز دارد. بسیم آتالای که کاملا به کوهی چون معلم رفعت تکیه داده است تنها در چند جا، پای از خوانش معلم رفعت فراتر نهاده است که تعداد آنها به تعداد انگشتان دست نمیرسد از جمله وقتی در دیوان به لغت قیح برخورد کردم با مراجعه به معاجم متعدد نتوانستم معنای معقول و متناسب با سیاق جملهی شاهد مثال کاشغری برای آن پیدا کنم بخصوص که دکتر صدیق آن را کبک ترجمه کرده بود. به دکتر زنگ زدم, ایشان گفتند که بسیم آتالای آن را قبج خوانده است. خوانش آتالای کاملا درست بود. نگارنده نیز در چندین جا که باز تعداد آنها به تعداد انگشتان دست نمیرسد خوانشی جدید ارائه دادم که در نسخه مرحوم معلم رفعت حل نشده بود. بیگمان موارد اندکی نیز باقی ماندهاند. اما کار معلم رفعت و خوانش کمنظیر او از این اثر را هرگز تحت الشعاع قرار نخواهد داد در واقع بعد از کاتب ساوهای که تنها نسخه دیوان به خط او باقی مانده است معلم رفعت دومین چهره درخشان حوزهی کاشغری شناسی است که باید از او به نیکی یاد کرد. بنده به سهم خود از دکتر صدیق که مرا با دنیای کاشغری آشنا کردند و همچنین حسن بَی هادی که کارهایی پیرامون دیوان انجام دادهاند و نیز کار حقیر را ارج نهادند و نسخهای از کپی ترجمه ترکی دیوان به همت بسیم آتالای را از تبریز برایم ارسال نمودند تشکر میکنم و امیدوارم روزی بتوانم انتظارات دوستان را در حوزه کاشغری پژوهی برآورده سازم.
***
وقتی از احساس خویش فاصله میگیرم خردک انتقادی به کاشغری دارم. یعنی انتظاری که برآورده نشده است. چرا کاشغری هیچ نمونه شعری از شاعران سدههای چهارم و پنجم هجری به دست نمیدهد؟ ما میدانیم که یوسف خاص حاجب سرایش منظومه قوتادغو بیلیگ را قبل از کاشغری به پایان برده است و علاوه بر آن به دلایل کاملا مستند و علمی، شاعرانی قبل از خاص حاجب در قرن چهارم و پنجم هجری به ترکی شعر سرودهاند، اما چرا کاشغری به شعر آنان استناد نکرده است؟ بخصوص خلیل بن احمد که کاشغری در کتاب خود به وی گوشه چشمی دارد، در شاهد مثالهای خود از شعر شعرای عرب استفاده فراوان برده است. درست است شعرهای موجود در دیوان لغات الترک به گفته ارجیلاسون خود یک آنتولوژی ارزشمند را تشکیل میدهند اما آنها شعرهای باستانی و یا اشعار مردمی و فولکلوریک هستند. آیا کاشغری به جریان ادبی نیرومند در ترکستان آن زمان بیاعتنا بوده است و اگر اینگونه است چرا؟ پاسخهای گوناگونی میتوان به این پرسش ارائه داد که برای گریز از تفصیل به آینده موکول میشود.
***
کار دیوان یک فصل و اندی طول کشید و خاطرات شیرین آن هماره با من خواهد بود، اما بعدها لذت این فصل زیبا با حسرت فصل گمشدهای دیگر در هم آمیخت. کاشغری در جایی میگوید:
«از مباحث جمع، مفرد، تفضیل، تصغیر و جز آن از بابت اعراب، چیزی یاد نمی¬کنم. زیرا در این باره، کتابی مستقل تصنیف کرده¬ام و نام آن را «جواهر¬النحو فی¬لغات¬الترک» نهاده¬ام. به فضل¬الهی, مباحث نحوی در آن کتاب آورده شده است.»
و «جواهر النحو» تاکنون به دست ما نرسیده است. تاسف من از این نیست که چرا کتابی در نحو ترکی از دست رفته است. اگر چه به نظر میرسد نحو کاشغری مهمتر از صرف او میتوانست باشد چرا که صرف مربوط به کلمه است و بیشتر کلمهها و ساختارهای واژهای یا صرف که کاشغری از آنها بجث میکند امروزه با تغییر و تحول زبان ترکی عملا به کار امروز نمیآید اما نحو چون با جمله سر و کار دارد و ساختار جمله معمولا کمتر دچار تغییر میشود لذا آن کتاب بیشتر به درد امروز ما میخورد و بسا گرههای بسیاری را میگشود. با اینهمه تاسف من از حیث نیست بلکه از این باب متاسف میشوم که در کتاب جواهر النحو نیز میتوانستیم پارههای دیگری از شخصیت کاشغری را بشناسیم و از ذوق اشرافی، دانش، جسارت و غروردلانگیز وی کیفور و سرمست شویم. بیگمان کاشغری در آن کتاب نیز مثلها، اشعار، اطلاعات تاریخی و اجتماعی بسیاری را گنجانده است که ما اکنون از آن همه محروم هستیم و بزرگترین آرزوی ادبی نگارنده این است که روزی جواهرالنحو کاشغری از کنج کتابخانهای یا خانهای پیدا شود.
گفتند که یافت مینشود جستهایم ما
گفت آن که یافت مینشود آنم آرزوست
No comments:
Post a Comment