Wednesday, January 5, 2011

A Violent End

Nadir became a victim of his own bloodthirstiness in 1747, when he assembled his forces on Sultan Maidan, near Meshed. He had recently become aware that his nephew was conspiring against him. Fearing that the Persian members of his army might choose to align themselves with his nephew, he decided to launch a preemptive massacre. He secretly assembled some chiefs of the Uzbeks, Turkmans, and other Tartar factions of his army and, after swearing them to secrecy, ordered them to kill all the Persians in their camp later that night. Unfortunately for Nadir, a Georgian slave in his tent overheard the plot and told one of the Persian officers.

An officer called Salah Beg volunteered to assassinate Nadir earlier in the night before this plan could be implemented. That night Salah Beg burst into Nadir's tent with a few other officers, killing a eunuch and an old woman they encountered on the way to his inner chamber. Nadir greeted the men with his saber drawn. Salah Beg managed to wound him with a blow to the collarbone. Despite this, Nadir managed to kill two of the soldiers. He was tripped by one of the tent's cords as he attempted to flee and fatally wounded by Salah Beg. Nadir is said to have asked for mercy in exchange for forgiveness. "You have not shown any mercy, and therefore merit none," Salah Beg is said to have replied, before decapitating Nadir. At the age of 61, after a violent reign of 11 years and three months, Nadir Shah died on June 19, 1747.



تغییر اخلاق نادر و ستمگری بر مردم ایران و مرگش

نادر شاه در اواخر عمر تغییر اخلاق داد و پسر خود
رضاقلی میرزا را کور کرد. سپس از کار خود پشیمان شد و برخی از اطرافیان خود را که در این کار آنها را مقصر می‌دانست کشت.

نادر برای تامین هزینه جنگ‌های خود مجبور بود تا
مالیات های گزافی از مردم بگیرد، به همین دلیل شورش‌هایی در جای‌جای کشور روی می‌داد. زمانی که نادر برای رفع یکی از این شورش‌ها به خراسان رفته بود جمعی از سردارانش به رهبری علی قلی خان شبانه به چادر وی حمله کردند و اور ا به قتل رساندند. به گفته لارنس لاکهارت مورخ انگليسی (ر. ک. صادق رضازاده شفق، کتاب نادرشاه) ماجرا از اين قرار بوده که نادر در ماه های اخير در اوج خشونت حکومت ميکرد و به دلايلی چند به تمامی سرداران ايراني اش (؟؟؟: فارسش) سوءظن داشت... تعداد چهار هزار سرباز افغانی (؟؟؟: اؤزبکی) در اردوگاه داشت که جمله به نادر وفادار و در حق ايرانيان دشمن کام بودند. نادر شبی رئيس آنها را احضار کرد و چنين گفت: من از نگهبانان خود راضی نيستم و از وفا و دليری شما آگاهم. حکم ميکنم فردا صبح همه آنان را توقيف و زنجير کنيد و اگر کسی مقاومت کند ابقا نکنيد. حيات من در خطر است و برای حفظ جان فقط به شما اعتماد دارم...

آنها رفتند تا خود آماده کنند... ولی نوکری گرجی (؟؟؟) اين موضوع را به اطلاع سرداران نادر رساند و ايشان مصمم شدند تا دير نشده نادر را از ميان بردارند... تا پاسی از شب رفت مواضعين به خيمه چوکی دختر محمد حسين خان
قاجار که نادر آن شب در سراپرده او بود رو آوردند و ترس به آنان چندان غلبه کرد که اکثرشان جرات ورود به خیمه نکردند. فقط محمد خان قاجار، صالح خان و یک شخص متهور دیگر (سه تورک اجیر شده، مزدور و خائن که فامیل نادرشاه بودند) وارد شدند و چوکی تا به آنها متوجه شد نادر را بیدار کرد. نادر خشمناک از جای برخاست و شمشیر کشید. پایش در ریسمان چادر گیر کرد و درافتاد. تا خواست برخیزد صالح خان ضربتی وارد آورد و یک دست او قطع کرد، ترس بر او مستولی گشت و در جای خود خشک بماند. اما محمد خان قاجار جرات خود را حفظ کرد و سر نادر شاه از تن جدا ساخت.(بامداد یکشنبه ۱۱ جمادی‌الثانی ۱۱۶۰ قمری/۲۸ خرداد ۱۱۲۶ خورشیدی[۱۳] )

این گفته "لارنس لاکهارت" با کم و بیش بسیار اندک از قول
جیمز فریزر انگلیسی که شخصاً نادرشاه را میشناخته و ماهها همراه او بوده و پزشک فرانسوی نادرشاه "بازن" هم در کتاب رضازاده شفق آورده شده.

پس از مرگ نادر شاه بسیاری از فرزندان و خاندان وی توسط برادرزادهٔ نادر -
عادل‌شاه- کشته شدند. رضازاده شفق در کتاب نادرشاه ( ص ۲۲۱ تا ۲۲۲ تهران ۱۳۳۹ چاپ ۱۳۸۶ شابک ۹۷۸۹۶۴۳۸۰۳۳۳۹) از قول محقق انگلیسی لارنس لاکهارت (کتاب نادرشاه / لندن ۱۹۳۸)چنین میاورد: "پس از قتل نادرشاه، برادران و فرزندانش... علی قلی خان به حدی کینه قطع نسل نادر را به دل بسته بود که زنان نادر را که آبستن بودند هم بکشت و از تمام اینان فقط (فرزندش) شاهرخ (این نام به احتمال زیاد اشتباه است. تحقیفات ما در این رابطه ادامه دارد) را زنده نگهداشت، چون وی از طرف مادر از صفویان بود و گفته اند از ابقای او منظورش این بود شاید روزی مردم ایران خواستند پادشاهی از نژاد صفوی داشته باشند.

No comments:

Post a Comment