مبانی پان ترکیسم در ایران
پرویز زارع شاهمرسی
پان ترکیسم شاخه ای از مکتب بزرگ «پان» است. شاخه های بزرگی از این مکتب بنامهای پان اسلاویسم، پان عربیسم و پان فارسیسم و … شناخته می شوند. اصولاً این نهضت برآمده از نهضت بزرگتر ناسیونالیسم است که در قرن نوزدهم در اروپا آغاز شد. اگرچه نمی توان برای یک اندیشه نقطة آغازی تعیین نمود ولی می توان از دوره ای سخن گفت که یک اندیشه تبیین و تدوین شده و از حالت احساسی پراکنده و مبهم به صورت اندیشه ای مدوّن درآمده است.
ناسیونالیسم اندیشه ای است که بیشتر در آلمان و اروپای شرقی بروز کرد. ناسیونالیسم در آغاز بیشتر وجهة فرهنگی داشت تا سیاسی. نهضت این معنی را دربرداشت که هر ملتی صاحب زبان، تاریخ و نظریه ای نسبت به جهان و سرانجام تاریخ خاص خود می باشد که باید آن را حفظ و تکمیل کند. بعدها ناسیونالیسم توجه خود را به وجه سیاسی نیز معطوف کرده و عنوان داشت که برای حفظ این فرهنگ ملی و محرز ساختن آزادی و عدالت در حق افراد جامعه، هرملتی باید برای خود حکومت مستقلی تشکیل دهد.
ناسیونالیسم در آغاز حالتی تدافعی داشت تا تهاجمی. بیشتر ملتهای اروپای شرقی مانند کرواتها، اسلوونها، رومانیها و چکها به آرامی در فرهنگ قوی تر آلمانی و فرانسوی مستحیل می شدند. طبقات اعیان این اقوام به آلمانی و فرانسوی سخن می گفتند و زبان بومی زبان رایج میان دهقانان بود. ناسیونالیسم در میان این اقوام بیشتر به معنای قیام برای حفظ فرهنگ باستانی و جلوگیری از فرورفتن در موج عظیم امپراتوری فرهنگی و سیاسی فرانسه به رهبری ناپلئون بود.
ناسیونالیسمی که در آلمان بیشتر از هرجای دیگر مورد توجه و تبیین قرار گرفت، به آرامی به کشورها و قاره های دیگر رسوخ یافت. ناسیونالیسم اندیشه ای جالب برای فعالان سیاسی و فرهنگی تمام جوامع محسوب می شد. اقوام دیگر نیز این ودیعه را دریافت کرده و از آن برای بیداری ملی خود بهره گرفته اند. ناسونالیسم مرزهای قاره ها را پیمود و همزمان با جنگهای جهانی اول و دوم و تضعیف قدرتهای استعمارگر، موجب تشدید اندیشه های استقلال طلبی گردید.
بدین ترتیب ناسیونالیسم به عنوان اندیشه ای پذیرفته شد که مبانی آن ساده و هیجان برانگیز بود. ناسیونالیسم نیرویی بود که می توانست ظرفیتهای پنهان روانی و سیاسی یک ملت را بسیج نماید. این نیرو باید در ابتدا به تعریف مبانی قومی و ملی هر ملت می پرداخت و سپس برای پاسبانی از آن می کوشید. برخی ملتها در طول تاریخ در گسترة جغرافیایی وسیعتری پراکنده شده و در کشورهای مختلفی جای گرفته بودند. اسلاوها نمونه ای از این مورد است. در این میان ناسیونالیسم شاهد بازنگری و تحولی در نگرش خود شد. بدین ترتیب که ناسیونالیسم به آرامی از مرزها فراتر رفته و ضرورت شکل گیری ارتباطی فرامرزی میان افراد یک ملت را بیان کرد. این ناسیونالیسم فرامرزی موجب پیدایش مفهومی به عنوان «پان» شد. این مفهوم بیشتر در تلاش برای تقویت ریشة مشترک میان افراد یک ملت بود که در طول زمان بعلت قرار گرفتن در قالب کشورها و مناطق مختلف تضعیف شده بود.
اندیشة «پان» به عنوان مفهومی آرمانی اهدافی فراتر از ناسیونالیسم دارد. در دیدگاه این اندیشه، جهان به عرصة وجودی کشورهای بزرگی تبدیل می شود که ملتهای بزرگ رادر برمی گیرند. این جهان جدید ملتهای کوچکی را که در دل ملتهای بزرگ هستند می بلعد و تقریباً برای آنها ارزش وجودی قائل نیست. همین مسئله ایرادی اساسی برای این اندیشه است. چگونه می توان راه حلی یافت که امکان فعالیت مساوی را برای همه ملتهای بزرگ و کوچک فراهم کرد؟ برای این مسئله راه حلهایی مانند فدرالیسم و خودفرمانی ارائه شده است.
بهرحال اندیشه «پان» در ملازمت ناسیونالیسم و در پی آن، مرزها را پشت سر نهاد. در پایان قرن نوزدهم به مدد افزایش ارتباطات میان اروپا و آسیا، ناسیونالیسم از مجاری مختلف به مشرق زمین راه یافت. در اینجا ناسیونالیسم وظیفه ای دشوارتر داشت. بویژه در مناطق مسلمان نشین، عامل دینی چنان موجب تضعیف پایه های ملتگرایی شده بود که هرگونه تبلیغ ناسیونالیسم می توانست موجب تقابل میان ایندو گردد.
انقلاب مشروطه در ایران و انقلاب مشابه در عثمانی ریشه هایی قابل تأمل از ناسیونالیسم را در خود داشت. ناسیونالیسم در این کشورها بیشتر در میان طبقات شهری و متوسط و تحصیل کرده رسوخ یافته بود. واژگانی چون «وطن» و «میهن» در ادبیات ایران و عثمانی بیشتر تکرار می شد. همین واژگان در نطق آزادیخواهان و انقلابیون نیز دائماً نمود داشت.
توضیح و تبیین ناسیونالیسم در میان ترکان در کریمه و عثمانی بیشتر از سایر جاها آغاز شد. این مناطق به دلیل نزدیکی به اروپا و دارا بودن طبقات شهری استعداد پذیرش این اندیشه را داشتند. اسماعیل گاسپرالی (1851-1914) در کریمه و کسانی چون ضیاء گوگ آلپ (1924-1876) در عثمانی حاملان این اندیشه بودند. ناسیونالیسم در محدودة قلمرو عثمانی موجب بروز پان عثمانیسم، پان تورانیسم و در نهایت پان ترکیسم شد. تولد پان ترکیسم در عثمانی و کریمه آغازگر مرحله ای جدید در تاریخ ناسیونالیسم شرقی بود. یوسف بیگ آقچورا، نجیب عاصم(1936-1860)، نامیق کمال، ابراهیم شناسی، محمد امين يورداکول (1944-1869)، تکينآلپ (1961-1883)، جلالنوری(1931-1877)، خالده اديب (1964-1884)، حمدالله صبحی تان ريوور (1966-1886) و علی جانب (1967-1887) و ضياءگوگ آلپ در عثمانی و گاسپرالی در روسیه پرچمداران نهضت پان ترکیسم بودند. این افراد از مطبوعات برای توضیح و تبیین و تبلیغ این اندیشه استفاده می کردند. نشریه ترجمان که در 1883 توسط گاسپرالی در کریمه منتشر می شد، نخستین تلاش در این زمینه بود.
بزودی این افراد به تشکیل همایشهایی سیاسی نیز اقدام نمودند و مرحله جدیدی را در پیش گرفتند. قلمروی که ملل ترک زبان در آن پراکنده شده بودند، از چین تا بلغارستان ادامه داشت. ایجاد اتحاد در میان اهالی این قلمرو وسیع به عنوان یک آرمان ملی مورد توجه ناسیونالیستهای ترک قرار گرفت و موجب پیدایش مفهومی به نام «توران» شد. تلاش برای احیاء قلمرو توران هدفی بلندپروازنه بود. افزایش سطح مطالبات می توانست امکان عملی شدن آن را بسیار کاهش دهد و نبود پیروزی، ممکن بود موجب دلسردی شود. از این رو اندیشة پان تورانیسم کنار گذاشته شد و «پان ترکیسم» به عنوان اندیشه ای معتدلتر که بیشتر به اتحاد ترکان وابسته به شاخة اوغوز محدود گردید. بدین ترتیب ترکان ساکن آذربایجان و کریمه، قفقاز و عثمانی که از نظر ریشة زبانی و نژادی بیشتر به نزدیک هستند، مورد توجه پان ترکیستها قرار گرفت. با اینحال رویای «ازچین تا بلغارستان» بطور کامل کنار گذاشته نشده است.
ناسیونالیسم در ایران که کشوری با قومیتهای مختلف است، از پایان سدة نوزدهم نمود یافت. این نمود با اوضاع اروپا ارتباط داشت و ناسیونالیسم ایرانی بیشتر مدل آلمان را در نظر داشت. ناسیونالیسم ایرانی به آرامی سهم بیشتری از رویدادهای اجتماعی و سیاسی را برعهده می گرفت. بویژه در محیطهای شهری و در بین تحصیلگردگان و افراد فرنگ دیده نفوذ بیشتری می یافت. در اوایل قرن بیستم با تشکیل دولت رضاشاه عرصه برای ناسیونالیسم ایرانی فراهم تر شد. این دولت به عنوان نمونه ای از یک دولت مدرن، سعی در برهم ریختن قالبهای کهن داشت. بی تردید ناسیونالیسم می توانست با پس راندن عامل دینی، میزان اطاعت پذیری مردم را از حکومت افزایش داده و موجب تحکیم پایه های سیاسی آن گردد. از این رو ناسیونالیسم ایرانی رنگ و بوی دولتی یافت.
در ابتدا کسانی چون ميرزادهی عشقی، عارف قزوينی، فرخی يزدی، لاهوتی، داور، تيمور تاش و علی دشتی به ناسیونالیسم اروپایی نظر داشتند. در ادامه کسانی چون حسين کاظمزاده، مشفق کاظمی، محمود افشار و محمود فروغی پرچمدار ناسیونالیسم دولتی شدند. ناسیونالیسم دولتی در ایران به آرامی رنگ آریایی گرفت و تجلیل و تمجید زبان فارسی وجه غالب آن گردید. برای برقراری یکپارچه سازی ملی در ایران موانعی چون زبانهای اقوام مختلف وجود داشت که به توصیة کسانی چون محمود افشار و احمد کسروی می بایست در طول زمان از میان می رفتند. زبان ترکی و عربی حالت ویژه ای داشتند چرا که اولاً از نظر زبانشناسی قرابت کمتری با ساختار زبان فارسی داشتند و ثانیاً زبان اقوام همسایه نیز بودند. بزودی این دو زبان مورد توجه قرار گرفتند. زبان عربی به نسبت زبان ترکی حساسیت کمتری را برمی انگیخت چراکه نهضت پان عربیسم در میان عربها چندان ریشه نداشت و دیگر اینکه جهان عرب چنان با بحرانها درگیر شده بود که فکر حمایت از عربهای ایران در اولویت قرار نداشت.
آذربایجان در این میانه وضعیتی بخصوص داشت. در این زمان جنبش پان ترکیسم در عثمانی و سپس ترکیه حوزه فعالیت خود را گسترش داده بود. وجود دو آذربايجانی به نامهای علی حسينزاده (1941-1864) و احمد بيگ آقايف (1939-1869) در جرگهی پان ترکيستهای عثمانی، نشانگر اين بود که آذربايجان نيز از تبعات اين مسأله بر کنار نخواهد بود. به یکباره آذربایجان به محل مناقشه دو اندیشة پان ایرانیسم یا به تعبیر بهتر پان فارسیسم و پان ترکیسم تبدیل شد. از یک سوی مطبوعات ترکیه به طرح مسئلة حقوق پایمال شدة ترکهای آذربایجان ایران پرداختند و از دیگر سوی پان فارسیستها نیز در مطبوعاتی چون «آینده» به انکار ریشة ترکی زبان مردم آذربایجان پرداختند.
اعلام استقلال جمهوری آذربایجان در 1918 موضوع را وارد مرحله ای تازه کرده بود. محمدامین رسول زاده یکی از موثرترین بنیانگذاران این جمهوری، عقاید پان ترکیستی مشخصی داشت. نوشته ها و کتابهای او سرشار از الهامات پان ترکیستی البته با رویکرد آذربایجانی دارند. نامگذاری این جمهوری و موضوع زبان ترکی موجب افزایش حساسیتها در ایران شد. این حوادث نشانگر آن بود که پان ترکیسم حضور خود را در آذربایجان و به تبع آن در داخل مرزهای ایران آغاز کرده بود. جمهوری آذربایجان که ارتباطات روانی و عاطفی گسترده ای با عثمانی داشت، می توانست با وجود خیل عظیم کارگران ایرانی مقیم آن جمهوری، موجبات اشاعه اندیشه های ملی گرایانه را در آذربایجان ایران فراهم آورد.
بروز این خطر موجب آن شد که دولتمردان ایرانی هرچه بیشتر احساس خطر کرده و بیشتر و بیشتر به تقویت پان فارسیسم بپردزاند. دولتی که تمایل داشت به عنوان دولتی ملی معرفی شود، امکانات ملی را در اختیار تبلیغ زبان و فرهنگ یک قوم قرار داده بود. مسئلة زبان ملی به توضیح و تبیین بیشتری نیاز داشت و البته مدل آلمان می توانست در این زمینه راهگشا باشد. تخفیف تحقیر زبانهای اقوام دیگر با عنوان «زبانهای محلی» و تبلیغ زبان فارسی به عنوان «نشانة والای قومیت ایرانی» سرلوحة برنامه های فرهنگی دولت رضاشاه بود.
در مورد زبان ترکی اشاره می شد که زبان ترکی زبان افراد بی سواد است، شایستة نامیدن به عنوان یک زبان نیست، ترکی زبان نیست بلکه لهجه ای است انحراف یافته از مسیر فارسی، مردم آذربایجان به زور به زبان ترکی تکلم می کنند، زبان ترکی زبان غارتگران و خون آشامان تاریخ است، ترکی زبانی زمخت و خشن و شایستة مناسبات بین المللی نیست و … . هیچیک از این گزاره ها محملی علمی و منطقی نداشتند و تنها از دیدگاه پان فارسیسم قابل توجیه بودند.
تجربة ایجاد جمهوری خودمختار آذربایجان در 21 آذر 1324 نشانگر این نکته بود که زمینه هایی برای احساس خطر جدی است. پس از آنکه این حکومت دارای ریشه های مردمی که با حمایت شوروی برسر کار آمده بود، سرنگون شد، رژم پهلوی اندیشة پان فارسیسم را بیشتر از پیش دنبال کرد. ایجاد رسانه های جدیدی چون روزنامه های، مجله، رادیو و تلویزیون و افزایش مدارس برای پیشبرد این کار مهم بودند. تا سال 1357 سیاست اصلی رژیم پهلوی تبلیغ نزاد آریایی و زبان فارسی بود. همان گزاره های نادرست زمان رضاشاه به شکلی جدیدتر و گسترده تر تبلیغ می شد.
عامل دیگری که در این میان وجود داشت اینکه برخی روشنفکران آذربایجانی که یا تمایلات ایرانگرایانه و یا اغراض دیگری در سر داشتند، به عنوان پیشگامان سیاست پان فارسیسم درآمدند. این افراد که به حکومت نزدیک شده بودند، از مزایای مختلف این کار بهره مند می شدند. اینان که در کسوت پژوهشگر درآمده بودند، چنان به زبان مادری خود می تاختند و در تحبیب زبان فارسی می کوشیدند که در واقع «فارستر از فارس» شده بودند. هرگاه آذربایجانیان به نوشته های ضد زبان ترکی اعتراض می کردند، پاسخ داده می شد که نویسندگان چنین مطالبی خود آذربایجانی هستند.
سرنگونی رژیم پهلوی در 1357 دربردارندة امیدهای زیادی در آذربایجان بود. شعارهای اسلامی و تأکيد بر رفع تبعيض و ستم اين اميد را برانگيخته بود که دوران تبعيض زبانی و فرهنگی به پايان خود نزديک میشود. نظام جديد با ملی گرايي مخالف بود و اميد میرفت که با نفی آرياگرايي افراطی، سياست تحقير زبان ترکی از ميان برود. پس از انقلاب وجه تشيع تقويت شده بود و نزديکترين قوميت در اين زمينه به حکومت مرکزی آذربايجان بود.
پس از برقراری حکومت جمهوری اسلامی، آزادی زیادی در زمینة فرهنگی برای زبان ترکی حاصل شد و کتابها و نشریات فراوانی انتشار یافت. بی تردید هرگونه انکار این موضوع و یکی نهادن وضعیت پیش از انقلاب با پس از آن بدور از واقع می باشد. انتشار مجلة سنگین و وزین وارلیق خود نشان از این موضوع دارد. اگرچه با تشکیل «انجمن آذربایجان» با شرکت دکتر جواد هيأت (پزشک جراح و نويسنده)، دکتر حميد نطقی (نويسنده و مترجم)، دکتر حسينقلی کاتبی (نويسنده)، دکتر محمدعلی فرزانه (نويسنده) و دکتر غلام حسين بيگدلی (نويسنده) خواسته های فرهنگی و تاریخی آذربایجان حالتی متشکل یافت ولی مسائل داخلی کشور و بویژه درگیریهای ساسی موجود و همچنین آغاز جنگ ایران و عراق وضعیت ر به زیان این مطالبات تغییر داد.
شروع جنگ ايران و عراق در 31 شهريور 1359 کشور را در وضعيت جنگی فرو برد. حملهی شوروی به افغانستان و حمايت ايران از مجاهدان افغانی، موجب سردی روابط شوروی و ايران و ايجاد فضایی خصمانه شد. اين فضای خصمانه با مساعدت تسليحاتی شوروی به عراق عميقتر شد. بالطبع مقامات ايرانی با داشتن سابقهی ذهنی قبلی، به مسألهی زبان ترکی به عنوان محملی اجتماعی برای سوء استفادهی شوروی بدبين شدند. به زودی در پايان سال 1363 نشريات يولداش، انقلاب يولوندا و يئنی يول تعطيل شدند. مسکو و باکو اين اقدام را ضد آذری و ضد ملی خواندند ولی در شرايط جنگی اين اقدام بيشتر منطقی تلقی میشد.
در وضعيت جنگی طبيعی بود که بسياری از مطالبات و مباحثات تعطيل شود و تمامی توجهات به جنگ معطوف گردد. هرگونه مناقشه در پشت جبهه میتوانست بر اوضاع جبهه تأثير بگذارد. بنابر اين تمامی مباحثات، به پس از جنگ موکول شد. با اين حال نشريهی وارليق با روش معتدل خود منتشر میشد و کتابهای ترکی به ويژه ديوانها چاپ میگرديد. در جنگ ايران و عراق نيز مانند همهی ناملايمات ديگر، آذربايجان در صحنهی مردانه حاضر شد. سلحشور مردان آذربايجانی در لشکر 31 عاشورا، جوانمردانه و به صورت فراموش ناشدنی در جنگ شرکت کردند. امروزه کمتر کوچهای در شهرها و کمتر روستايي در آذربايجان را میتوان يافت که شهيدی در جنگ نداشته باشند.
با پايان جنگ در سال 1367 فرصت برای آزاد شدن مطالبات انباشته پيش آمد. کشور از وضعيت جنگی بيرون آمده بودو طبيعتاً انتظار میرفت که در شرايط جديد به طور مناسب به خواستهها پرداخته شود. با اين که تا يک سال پس از جنگ بسياری از شاعران آذربايجان مانند سهند، حبيب ساهر و شهريار در گذشته بودند ولی در تمام سالهای جنگ، وارليق با آزادی و متانت خاص خود که از شخصيت مدير مسؤول آن دکتر جواد هيأت نشأت میگرفت، به کار خود ادامه داده بود.
فعالان آذربايجانی خواستار جبران همهی اشتباهات چه در زمان پهلوی و چه در پس از انقلاب گذشته بودند. آنان فراموش نکرده بودند که در سالهای اوليهی پس از انقلاب، ساختمان تئاتر آذربايجان در کنار ارک توسط عدهای مسلمان نما ويران شده بود. ساختمانی که يک مرکز فرهنگی و تفريحی و تاريخی بود. کسانی نيز که به اين عمل اعتراض کرده بودند، به شدت مجازات شده بودند.
پس از پايان جنگ دوران سازندگی آغاز شد. انتظار میرفت که آذربايجان اين بار سهم واقعی خود را دريافت کند. طولی نکشيد که خوش بينیهای اوليه کمرنگ شد و مشخص گرديد که اين بار نيز سايهی سنگين تبعيض بر سر آذربايجان پابرجاست. آمارهای اقتصادی از زمان سازندگی، وضعيت خجالت آور آذربايجان را تأييد میکنند.
از سوی ديگر اگر چه کسروی و افشار در قيد حيات نبودند ولی شاگردان مکتب آنها کار را ادامه میدادند. کسانی چون آقایان دکتر عنايت الله رضا، دکتر پرويز ورجاوند، دکتر چنگيز پهلوان و دکتر جواد شيخ الاسلامی از اين دسته بودند. دکتر شيخ الاسلامی حتی پيشنهاد میکرد که دولت فرزندان ترک زبان را از خانوادهی آنها گرفته و به خانوادههای فارسی زبان بسپارد تا آنان به زبان فارسی آموزش ببينند و در عرض مدتی زبان ترکی از ميان برود. بسيار جای تأسف و تعجب بود که زمانی با ملت گرايي و زمانی با امت گرايي آذربايجان در معرض تبعیض قرار گرفته بود. يکی میخواست کوچک و خالص کند و ديگری میخواهد ادغام کند و متنوع نمايد.
پس از پايان جنگ، دانشگاهها و به ويژه دانشگاه آزاد، در شهرهای کوچک گسترش يافت. با افزايش ظرفيت دانشگاهی، ميزان ورود افراد به دانشگاه به طور تصاعدی افزايش يافت. اين امر رؤيای دانشجو شدن را برای بيشتر جوانان عملی کرد. خيل عظيمی از جوانان روستايي يا جوانان روستازاده ساکن حاشيهی شهرهای بزرگ به دانشگاهها شدند. اين جوانان حامل انرژی عظيم جوانی و احساسات خاص طبقاتی خود بودند که بيشتر ناظر بر حس محروميت ديرينه است. این نسل نورسیده محملی مناسب برای اندیشه پان ترکیسم بودند. پان ترکیسم می توانست به آنان در یافتن هویتی کمک کند که در طول سالهای جنگ فرصتی برای آن فراهم نشده بود.
بطور کلی آن هویت پوشالی آریایی که در زمان پهلوی بر آن تأکید می شد، پس از پیروزی انقلاب جای خود را به هویتی دینی داد. این هویت که بشدت رنگ و بوی شیعی داشت، در زمان 8 سالة جنگ در جهت اهداف دفاعی کشور بسیار تقویت شد. تقویت این جنبة مذهبی طبعاً موجب تضعیف هویت ملی می شد. پس از پایان جنگ و پایان یافتن ضرورت برای تأکید بر هویت مذهبی خلایی در عرصة فرهنگی احساس می شد. نهادهای فرهنگی کشور به آرامی گام در راه تقویت هویت ملی و ایرانی نهادند. در آذربایجان اما وضعیت بدیگر گونه بود. نسلی که زمان پیش از انقلاب را بیاد نداشتند و به مقدار زیادی نسبت به الگوهای دینی احساس دلزدگی می کردند، به دنبال جنبه های فراموش شده بودند. راهیابی به دانشگاه این امکان را برای آنان فراهم کرد تا به نوعی بازاندیشی دست بزنند.
به زودی مسألهی تبعيض در مسألهی زبان به فرهنگ و اقتصاد مورد توجه قرار گرفت. همزمان انتشار نشرياتی مانند اميد زنجان، آوای اردبيل، مبين و … موجب ايجاد بستری مناسب شد. کسانی که در اين نشريات قلم میزدند، بيشتر جوان بودند، سابقهی حضور در جبهه داشتند و نسبت به روشنفکران قديمی ارتباط بيشتری با داخل داشتند مانند محمود حکيمیپور، محمود علی چهرگانی و …
زبان ترکی محملی مناسب برای فعاليتهای دانشجويي شد. علت اين امر همنشينی دانشجويان ترک زبان با دانشجويان فارس زبان و گاه درگيریهای لفظی و گاه فيزيکی بر سر مسألهی لهجهی ترکی بود. مسألهی لهجه و علت وجود آن مورد توجه قرار گرفت و عدهای از دانشجويان به اين نکته توجه کردند که تا از حقانيت زبان خود دفاع کنند، برای شناخت آن کوشش کنند و از اين راه هويتی مستقل برای خود در مقابل حس محروميتهای ديگر بيابند.
مراجعه به سابقهی فرهنگی آذربايجان، موجب علاقمندی دانشجويان به فرهنگ گذشته میشد. آنان درمیيافتند که عليرغم توهين و تمسخرها، آذربايجان ميراث با ارزشی دارد. اين علاقمندی به صورت حضور در جلسات شعرخوانی بروز کرد. علت اين بود که نشان داده شود که زبان ترکی دارای شايستگی ادبی است. در همين راستا دانشجويان به تاريخ آذربايجان علاقمند شده و با تحقيق پيرامون آن با ستمهايي که در دوران مختلف بر آذربايجان روا شده بود، آشنا شدند. آنان هم چنين از نقش بیهمتای آذربايجان در حيات سياسی، اقتصادی و فرهنگی ايران آگاه شده و از اين که آذربايجان سهم واقعی خود را دريافت نکرده است، دلگير میشدند.
به نظر میرسيد که يک نوع خودآگاهی ملی در حال تکوين است. اين خودآگاهی در آغاز شامل مطالبات معتدلی بوده و در جلسات شعر خوانی بروز میکرد. رفته رفته مسأله از حالت ادبی فراتر رفت و مسايل ديگری چون تبعيض ميان آذربايجان و نقاط ديگر ايران به ويژه اصفهان، ستمهای تاريخی که بر آذربايجان روا شده بود، مسألهی گسترش جبرآميز زبان فارسی و … مطرح شد. در اين ميان مادهی 15 قانون اساسی که يک از مترقیترين مواد قانون اساسی جمهوری اسلامی ايران بوده و هرگز اجرا نشده است، مورد توجه قرار گرفت.
به زودی تهيه و ارسال طومارهايي مبنی بر درخواست اجرای مادهی 15 و ارسال آن به مقامات مختلف به ويژه رئيس جمهور آغاز شد. اين اقدام که به سرعت همه گير شد، نشانهی بلوغ و خودآگاهی نوين در ميان دانشجويان آذربايجانی بود. تعداد روز افزون اين طومارها و عدم پاسخ دولت مرکزی به آنها، موجب شد که به طور طبيعی حوادث سير ديگری بگيرد. دانشجويان با اذعان به اين مسأله که شيشههای ساختمان رياست جمهوری را با اين طومارها پاک میکنند، بر نکتهی مهمی اشاره داشتند. دولت مرکزی حس میکرد با سکوت میتواند بر هيجانات غلبه کند. به گفتهی فتحعلی آوتورخانوف نويسندهی چچنی، مشکلات به تازگی بروز کرده بودند ولی راه حلها قديمی بود.
این درخواست قانونی اگر از طرف دولتمردان بصورت منطقی پاسخ داده می شد، می توانست از افتادن مطالبات در مسیرهای دیگر جلوگیری کند ولی عدم آگاهی نهادهای فرهنگی و حکومتی کشور موجب شد که بزودی سطح مطالبات گسترش یابد. این گسترش می توانست حجم وسیعی از مطالبات را پوشش دهد که برخی از آنها دارای رنگ و بوی پان ترکیستی بودند. نحوة عمل دولتمردان موجب حضور قدرتمندانة اندیشة پان ترکیسم در میان دانشجویان و جوانان آذربایجانی شد.
در اين زمان آغاز جنگ ميان آذربايجان و ارمنستان بر سر قرهباغ، موجب تحرک بيشتری شد. جنايات وحشيانهی ارمنيان در قرهباغ و به ويژه فاجعهی قتل عام افراد بیپناه در خوجالی، بازتابهای زيادی در دانشگاهها يافت. تصاويری از جنايات ارمنيان و قربانيان آذربايجانی که بيشتر زن و کودک بودند ، در دانشگاهها يافت میشد. سياست خارجی ايران دانشجويان را به خشم میآورد. در اين ميان ابوالفضل ايلچی بيگ يکی از رهبران مطرح ناسيوناليسم در آذربايجان، به رياست جمهوری رسيد. وجود شخصيتی چون ايلچی بيگ که در روند ناسيوناليسم آذربايجان جايگاهی بزرگ دارد، موجب تسريع در اين روند شد.
طولی نکشيد که حمايت روسيه از ارمنستان، موجب پيشروی ارمنيان و تضعيف موقعيت آذربايجان شد. وزير خارجهی ايران آقای دکتر علی اکبر ولايتی که در آن زمان مقالاتی در وصف خراسان بزرگ، ايران بزرگ و چند بزرگ موهوم ديگر مینگاشت، به عنوان يکی از مقصران کشتار مسلمانان آذربايجان در محافل دانشگاهی معرفی میشد. مقامات ايرانی نمیخواستند با حمايت از آذربايجان به دشمنی با مسيحيت متهم شده و حساسيت کشورهای اروپايي را برانگيزند. آنان هم چنين از تقويت احساسات ملی گرايانی در آذربايجان ايران وحشت داشتند. آنان برای اين که از اتهام نقض حقوق اقليتهای مذهبی و به ويژه مسيحيان که حساسيت کشورهای اروپايي و آمريکايي را در پی داشت، آزادی عمل زيادی برای ارمنيان چه در عرصهی فرهنگی و چه در عرصهی سياسی فراهم کرده بودند. از نظر فرهنگی، ارمنيان از کمکهای سخاوتمندانهی دولت برای احيای آثار باستانی خود بهرهمند بودند. در حالی که زبان ترکی در هيچ آموزش رسمی به کار نمیرفت. زبان و ادبيات ارمنی در برخی دانشگاهها تدريس میشد. آرداک مانوکيان که از نظر دشمنی با آذربايجان بسيار معروف است، مدرّس زبان ارمنی دانشگاه بود. حمایت مستقیم مادی و معنوی ایران از ارمنستان در کشتار مردم مسلمان آذربایجان به عنوان تناقضی بزرگ در سیاست خارجی ایران نمود می یافت. چگونه کشوری که حمایت از مسلمانان جهان در سرلوحة سیاست خارجی آن است، می تواند به کشوری غیرمسلمان در قتل عام مسلمانان یاری رساند؟ وقتی ارمنیان مساجد مسلمانان را در قره باغ به طویله تبدیل کردند، هیچ صدای اعتراضی از ایران برنخاست در حالیکه اگر این اتفاق در نقطه ای دیگر می افتاد، صدای وا اسلاما گوش فلک را کر می کرد. از نظر سياسی نيز ارمنيان به راحتی کمکهای اقتصادی خود را به ارمنستان، برای جنگ با آذربايجان ارسال میداشتند. اين در حالی بود که آثار باستانی آذربايجان مورد بی مهری و گاه سوءاستفاده قرار میگرفت. هر گاه آذربايجانيان به موضع ايران در قرهباغ اعتراض میکردند، مورد عتاب قرار میگرفتند و با عناوينی چون پان ترکيست از آنان در مطبوعات سراسری نام برده میشد.
دانشجويانی که از ارسال طومارهای مختلف نتيجهای نگرفته بودند، از دو طريق خواستههای خود پی گرفتند. مشخص بود که به دليل جوانی، مواضع اين افراد بسيار پيشروتر از مواضع روشنفکران نشريهی وارليق بود:
1. نشريات داخلی که توسط دانشجويان در دانشگاههای مختلف منتشر میشد. اين نشريات نيازی به کسب مجوز از ادارهی ارشاد نداشتند و دولت نيز نظارت کافی بر نحوهی کار آنان ندارد. تيراژ مشخص نيست و گسترده توزيع نيز تعريف نشده است. اگر چه عنوان نشريات داخلی بود ولی اين نشريات را همه جا میشد يافت.
2. نشرياتی مانند شمس تبريز، احرار تبريز، اميد زنجان و… روشنفکرانی که در اين نشريات فعاليت میکردند، تقابل جدی با انديشههای مارکسيستی داشتند و اتهام شوروی گرايي از آنان به دور بود.
در اين زمان علاوه بر دانشجويان، مردم آذربايجان و به ويژه تبريز که مرکز ثقل تحولات آذربايجان است، نيز مطالباتی را مطرح میکردند. به طور طبيعی اين مطالبات بيشتر اقتصادی و مربوط به وضع معيشت مردم بود. مردم بيشتر، شهرهای آذربايجان را با اصفهان مقايسه میکردند. آنان با اشاره به تفاوتهای فاحشی ميان اين دو، عواملی چون گماردن مسؤولان بیکفايت در آذربايجان و عدم توجه حکومت مرکزی به آذربايجان را مطرح میکردند. مثلاً انتشار خبری (فارغ از صدق و کذب) در ميان مردم تبريز مبنی بر اين که شهردار وقت تبريز (مير طاهر حسينی) بودجهی شهرداری تبريز را به اصفهان فرستاده است، خود گويای وضع موجود بود.
درست در همين زمان مسألهی ايجاد استان اردبيل پيش آمد. روز 22 مهر 1371 اين پيشنهاد مورد موافقت هيأت دولت قرار گرفت. لايحهای با نام تأسيس استان سبلان به مجلس چهارم رفت. کليات لايحه در 22 دی 1371 به تصويب رسيد. به دولت اجازه داده شد تا استان جديد آذربايجان شرقی را به مرکزيت اردبيل و استان آذربايجان مرکزی را به مرکزيت تبريز ايجاد نمايد. تا اين جا مسأله طبق خواست مردم اردبيل که مطالبات به حقی داشتند پيش میرفت ولی به ناگاه روز يک شنبه 22 فروردين 1372 تأسيس استان جديد اردبيل تصويب شد. برداشتن نام آذربايجان از قسمت تاريخی و باستانی اعتراض گستردهای را به دنبال داشت.
در اقدامی ديگر، سازمان صدا و سيما پرسشنامهای تهيه و منتشر نمود که به طور بیسابقه حاوی مطالبی توهين آميز نسبت به آذربايجانیها بود. موضوع اين پرسشنامه خشم عمومی را در دانشگاهها و در ميان مردم برانگيخت. نسخههايي از اين پرسشنامه تکثير و در ميان دانشجويان دست به دست میگشت. دانشجويان عنوان میکردند که موضع حکومت مرکزی نسبت به آذربايجان پيش از آن چه که در ظاهر است، خصمانه میباشد. در بحثهای داغ دانشجويي عنوان میشد که اين کار، مزد خون شهدای آذربايجان است. صدا و سيما اصل موضوع را تکذيب کرد ولی اين تغييری در اوضاع نداشت. نشرياتی هم چون اميد زنجان سعی کردند فضا را آرام کنند و از انتشار مقالات اعتراض آميز دانشجويان خودداری کردند. ولی اين اعتراضات فرو ننشست. به طور کلی دانشجويان انتظار نداشتند رسانهای که نام «دانشگاه اسلامی» بر خود نهاده بود، چنين اقدام سخيفی انجام دهد.
تعارض پيش آمده با مسألهی دکتر چهرگانی به اوج خود رسيد. او که متولد 1336 قصبهی چهرگان از توابع شبستر بود. در دانشگاههای تبريز، فردوسی مشهد و تربيت مدرس در رشتهی زبان و ادبيات فارسی و زبان شناسی تحصيل کرده بود. او در سال 1367 با نويسندگان آذربايجان شوروی هم چون مبارز عليزاده (مترجم شاهنامهی فردوسی به ترکی) که به تبريز آمده بودند، ديدار کرد. در سالهای 1372 و 1373 برای استفاده از نظريات زبان شناسی جمهوری آذربايجان، به باکو سفر کرد. به گفتهی خودش علت اين تحقيق «جهت ريشه يابی اين موضوع که آيا زبان ترکی آذربايجانی زبان بيگانه است و مغولان و يا شبيه آن ما را به تکلم آن واداشتهاند و يا این زبان هديه و تحفهی الهی بر ماست.» بود. او چنين ادامه میدهد:
«هدف تحصيل اين بود که زبان ما زبانی که پس از اين مهمترين پايه و اساس فرهنگ يک انسان است، واقعا بر ما تحميل شده و يا زبان واقعی ما بوده است. به حقيقتی دست يافتم که از حدود سال 1304 جهت مدفون و کتمان نمودن آن دهها نفر مشغول به کار شده بودند و ميليونها تومان بودجهی مملکت و صدها نفر متخصص و استاد جهت از بين بردن اين حقيقت به کار مشغول بودند. افرادی مانند کسروی، مهندس ناصح ناطق، محمود افشار و ايرج افشار.»
او پس از آن که دکترای خود را از دانشگاه باکو گرفت، به تبريز آمد و در سال 1374 نامزد انتخابات مجلس پنجم شد. مسألهی زبان به طور مشخصی در تبليغات و سخنان او بسيار برجسته بود. او میگفت:
«… مگر میشود اسم خود را انسان گذاشت ولی به ايمان، دين، مذهب، زبان، فرهنگ و موسيقی و … که گذشتگان خود داشتهاند، چشم دشمنی و حقارت نگريست. اين حس را تمامی فارسی زبانها دارند و بايد ساير انسانها نيز داشته باشند.»
پس از آن که نام او بر سر زبانها افتاد، موج وسيعی از مطالبات اقتصادی، سياسی و فرهنگی مطرح شد. گسترش حجم مطالبات امکان عملی شدن آن را بسيار کاهش میداد گو اينکه حکومت مرکزی نيز تمايل خاصی به حل مسائل و مشکلات آذربايجان نداشت. چهرگانی درست در صبح روز انتخابات، از عرصهی انتخابات حذف شد و بدين ترتيب مشخص شد که نه مقامات محلی آذربايجان درک صحيحی از اوضاع دارند و نه مقامات حکومت مرکزی، توانايي ريسک پذيری را در چنين مسائلی دارا هستند. در گزارش گروه نظارت بر حقوق بشر خاورميانه آمده است:
«… مورد دکتر چهرگانی نشان داد که احساسات ملی در ميان آذربايجانیها چگونه میتواند بر افروخته شود اگر يک درگيری جديد بين جامعهی آذربايجان با حکومت تهران به وقوع بپيوندد، اين مسأله نه يک منطقهی دور افتاده بلکه کل سيستم را در معرض خطر قرار خواهد داد.»
مورد چهرگانی نشان از روندی داشت که تضادی میان نهادهای حکومتی منطقه ای و مرکزی موجب گسترش پان ترکیسم به عنان تنها راه گریز از نابودی گردید. بطور آشکار مشخص بود که نگرش امنیتی به مسائل فرهنگی نتایج دردآوری ببار آورده است. ناکامیهای سیاسی و نظامی دوران جنگ و اعتقاد به وجود توطئه دولتمردان ر به اشتباه به مسیری کشانده بود که هر گونه اعتراض اجتماعی را به توطئة دشمنان خارجی نسبت می دادند. این فرافکنی فواید چندی در بر داشت. نخست اینکه ناکارآمدی دستگاه فرهنگی کشور پنهان می شد. دیگر اینکه کار دشوار تصممی گیری و ادام در مواردی دشوار فرهنگی را به آینده ای نامعلوم موکول می کرد. این فرافکنی جحی موضوعاتی کوچک مانند اعتراض کارگان به وضعیت معیشت خود را شامل می شد.
در دوران هشت ساله پس از جنگ کوششهایی در ترمیم اندامهای آسیب دیدة هویت ملی انجام گرفت. دستگاههای رسانه ای و فرهنگی کشور به آرامی نمادهایی را از ایران پیش از اسلام مورد تمجید قرار می دادند که در زمان جنگ به عنوان نشانه های طاغوت از آنها یاد می شد. تقویت هویت ایرانی و به تبع آن زبان فارسی خود آغازگر دورانی بود که پان ترکیسم را به واکنش و همچنین تحرک وامی داشت. درک این نکتة ظریف چندان دشوار نبود که هرگونه تبلیغ نژاد آریایی و گزاره های پان فارسیسم موجب تقویت اندیشه های پان ترکیسم خواهد شد.
انتخابات رياست جمهوری سال 1376 نقطهی عطفی مهم، در روند مطالبات فرهنگی و سياسی و اقتصادی آذربايجان محسوب میشود. در اين انتخابات، دو جريان محافظه کار و اصلاح طلب رقابت داشتند. جناح محافظه کار که سعی در باقی ماندن در قدرت داشت، کارنامهی قابل قبولی در مسألهی قوميتها نداشت و عملکرد آن مورد اعتراض بود. جناح اصلاح طلب، رهبری سيد محمد خاتمی با رويکردی نو به ميدان آمده بود. شعار قانون گرايي اين نويد را میداد که بسياری از مطالبات پاسخ داده خواهند شد. خاتمی در سنندج چنين گفته بود: «کردها حقوقی داشتند که در طول تاريخ ضايع شده است و بايد آن حقوق را به آنها ادا کنيم.» با اين حال خاتمی هيچ برنامهی مدون و مشخصی برای مسايل قوميتها نداشت. او هيچ راهکار عملی برای رفع مطالبات فرهنگی قوميتها ارائه نکرد ولی با اين حال مورد اقبال عمومی قرار گرفت.
خاتمی در آذربايجان نيز برنده بود. پس از پيروزی خاتمی در انتخابات فضای جديدی برقرار شد. چون خاتمی فردی از وادی فرهنگ بود، تغيير در اين حوزه چشمگيرتر بود. آزادی فراوانی در عرصهی کتاب مطبوعات پديد آمد. روزنامههايي چون جامعه، توس، نشاط و … بیمحابا بسياری از مطالبات حتی ممنوعه را عنوان کرده و به بسياری از حريمهای ممنوع به ويژه دين وارد شدند. این آزادی مطبوعات در تاريخ ايران واقعاً بیسابقه بود.
در آذربايجان نيز امواج اين آزادی مشاهده شد. کتابهای صمد بهرنگی که تا پيش از آن ممنوع بود، به صورتی گسترده منتشر شد. کتابهای جديدی در بارهی تاريخ آذربايجان و به ويژه دورهی برقراری حکومت جمهوری خود مختار منتشر شد. نام پيشهوری که تا آن زمان با ترس از اتهام هواداری، آهسته نجوا میشد، اينک با بزرگداشت برده میشد و تصوير او بر جلد کتابها نقش میبست. اين آزادی در زمينهی فرهنگ اين نکته را منظور کرد که دورهای جديد از دموکراسی واقعی مانند دورهی حکمرانی مصدق در ايران به وجود آمده است. ولی به زودی ابرها در افق نمايان شدند. روزنامههای بیباک، يک يک توقيف شدند. قتلهای زنجيرهای به مثابهی شوکی بزرگ بر پيکرهی اصلاحات وارد شد. بنا به شایعات در ليست افرادی که قرار بود در اين پروژه سر به نيست شوند، نام رضا براهنی نويسندهی آذربايجانی وجود داشت. از این رو براهنی از ايران خارج شده و به کانادا رفت.
در سال 77 کتابی با نام «تاريخ تبار و زبان مردم آذربايجان» در ادامهی آموزههای کسروی و افشار منتشر شد. در اين کتاب به مردم آذربايجان خطاب شده بود که دست از زبان ترکی بردارند. در اين کتاب از قول پيامبر اکرم گفته شده است که زبان فارسی و عربی زبان اهل بهشت است.عنوان نخستين فصل کتاب «نور ز خورشيد خواه» است. در اين بخش گفته شده است.
«چشم دل باز کن جان بينی آن چه ناديدنی است آن بينی
گر به اقليم عشق روی آری همه آفاق گلستان بينی»
در صفحهی 181 کتاب آمده است:
«سرانجام امروزه همهی آذربايجانیها میدانند که زبان فارسی ملی ميهنی و تاريخی آن است. اگر ترکی با يک ديگر صحبت میکنند مثل مازندرانیها و گيلانیها روی عادت است. بدان علت است که اين زبان که از 300 سال پيش جايگزين زبان آذری شده در زندگیشان مانده به خصوص برای بیسوادان و کم سوادان زبان دم دست است.»
پس از حادثهی 18 تير کوی دانشگاه تهران و 20 تير دانشگاه تبريز، جنبش دانشجويان ايران دچار نوعی سرخوردگی شد. با اين حال خودآگاهی ملی در ميان دانشجويان آذربايجانی در حال رشد بود. در اين ميان که شتاب برای گسترش و ترويج زبان فارسی توسط صدا و سيمای محلی با شدت ادامه داشت و حتی برنامهی جوان به زبان فارسی پخش میشد ولی عوامل ديگری در گسترش و جلوگيری از ایدهی گسترش جبرآميز زبان فارسی بودند.
آنچه که مشهود بود اینکه تناقضی منطقی در ادعاهای مطرح شده برعلیه زبان ترکی وجود دارد. کسانی که خود را علاقمند به زبانهای باستانی و نامهای باستانی معرفی میکنند، به تات زبانهای جمهوری آذربایجان سفارش میکنند که از زبان خود مراقبت کنند ولی به مردم آذربایجان اصرار میکنند که زبان مادری خود را کنار بگذارند. همچنین زمانی که نام مجعول اردبیل بر استان تازه تأسیس نهاده شد، این افراد که در موارد مشابه مقالههای متعدد به میان میآوردند، هیچ اعتراضی به تاریخی نبودن این نام نکردند.
اينترنت به سرعت امکان ارتباط و طرح مطالب را ايجاد کرد. مقالاتی که نشريات محلی قادر به چاپ آنها نبودند، در سايتها و وبلاگهای مختلف ارايه میشد. تعطيلی نشرياتی چون مبين، احرار تبريز و شمس تبريز و … عرصه را برای کار در اينترنت فراهم کرد. مشخص بود که مطبوعات محلی مناسب برای طرح موضوعات جدی قومی نيستند. مديران مسؤول يا دست اندرکاران اين نشريات از زبان ترکی فقط شعر و قصه را قابل طرح میدانستند. با اين حال نشريهی فروغ آزادی با کمک يحيي شيدا، تلاش فراوانی برای زنده نگه داشتن ادبيات ترکی در هجوم رسانهای زبان فارسی انجام میدادند. وارليق نيز هم چنان در مسير مشخص خود گام برمیداشت.
در اين ميان نشريات دانشجويي هم چون اوگرهنجی، چاغری، ساو و … بيشتر در تهران چاپ میشدند. مطالب اين نشريات اغلب با تکيه بر ميراث ادبی آذربايجان و موضوعات مربوط به تاريخ سياسی اين سرزمين بود. از سويي ديگر با گسترش توريسم داخلی و برگزاری تورهای يک روزه به مکانهايي چون قلعهی بابک و هم چنين محدوديت فعاليت جوانان در داخل شهرها پس از حادثهی کوی دانشگاه، جوانان آذربايجانی در قالب گروههای دوستدار طبيعت به کوهها روی آوردند. قلعهی بابک که تا آن زمان تنها برای عدهی معدودی از کوهنوردان و علاقمندان قابل دسترس بود، به محل برای گردهمايي ملی و برگزاری موسيقی آذربايجانی تبديل شد. شرکت عدهی زيادی در سال روز تولد بابک (که تا آن زمان شايد کمتر کسی زمان آن را میدانست) واکنش دولت مرکزی را برانگيخت. تجليل جوانان آذربايجانی از بابک، حاوی نکتههای مهمی بود که از ديد حکومت مرکزی پنهان نبود.
از سوی ديگر به دليل ضعف کامل رسانههای داخلی، استفاده از ماهواره به سرعت رايج شد. به طور طبيعی مردم آذربايجان بيشتر از کانالهای تلويزيونی کشورهای ترکيه و آذربايجان که برای آنان قابل فهم است، استفاده میکنند. بدين ترتيب استفاده از تلويزيون داخلی به شدت کاهش يافته و به مسايلی چون اخبار و ورزش محدود شده است. از اين رو دولت بيشتر بر روی نظام آموزشی تأکيد میکرد. برای معلمان با تدريس به زبان فارسی تأکيد شده و از دانش آموزان نيز خواسته میشد که به زبان فارسی سخن بگويند. متأسفانه اين گونه القا میشد که تدريس به زبان ترکی، مانعی در راه پيشرفت تحصيلی دانش آموزان محسوب میشود. اگر چه زبان ترکی به صورت محدود در دانشگاه تبريز میشد و اين تنها در سايهی ايستادگی فعالان و فرهيختگان آذربايجانی و اعمال فشار آنان بر دولت بود ولی بحث تدريس زبان ترکی در مدارس همچنان بدون نتيجه باقی مانده است. در گزارش گروه نظارت بر حقوق بشر خاورميانه که توسط اورخان تهرانی ترجمه و در هفته نامهی مبين پنج شنبه 13 شهريور 78 چاپ شد آمده بود:
«… ناراحتی اصلی جامعهی آذربايجانی در ايران بيشتر فرهنگی است و به سختی میتوان تبعيض در ساير حصههای زندگی يعنی اقتصاد، بازار يا تحصيل مشاهده نمود. شکايت آذربايجانیها از اين است که مدرسهای به زبان آذربايجان در ايران وجود ندارد و در هيچ دانشگاه يا مؤسسهی عالی بخش ادبيات آذربايجان وجود ندارد. در اين رابطه آنها خود را با يک اقليت کوچک ارمنی مقايسه میکنند و خود را مورد تبعيض قرار گرفته میيابند.»
در سال 1379 کتابی با نام «مطالعاتی در بارهی تاريخ و زبان و فرهنگ آذربايجان» منتشر شده بود که ادامهی همان مطالب توهين آميز نسبت به زبان ترکی و آذربايجانیها، البته به وجهی شديدتر و وقيحتر به چشم میآمد. در اين کتاب با استفاده از شگرد قديمی نقل قول، آذربايجانیها به سگ و الاغ تشبيه شدند و در رابطه با خواستههای آنان آمده است: «قانون اساسی جمهوری اسلامی ايران جهان شمول نبوده و اصل 15 آن به ادبيات و آثار فرهنگی کشورهای خارجی و اقوام بيگانه نفوذ و مدار نمیيابد.» در جايي ديگر گفته شده است:
«و الاّ يکی مدرسهی محلی کردی بخواهد و ديگری ترکی و آن دگر درخواست عربی نمايد، گيلک و بلوچ هم بیبهره نماند و هر قومی سفرهی جداگانه پهن کرده من و سلوی درخواست نمايد، در اين صورت… پس ايران کجاست؟ و ايرانی کيست؟»
تجربهی دولت خاتمی نيز نشان داد که اين دولت نگرشی عمیق و برنامهای مدون در مسئلة قومیتها و زبان آنها ندارد. زمانی که دولت مبلغ يک ميليارد تومان برای طرح گفتگوی تمدنها هزينه کرد، اين تناقض به وجود آمد که اگر حکومتی قادر نيست گفتگوی دوستانهی قوميتها را در داخل کشور برقرار نمايد چگونه میتواند گفتگوی تمدنها را به انجام برساند؟ بيهوده نيست که حالت ستمديدگی و محروميت و اعتراض در اشعار و نوشتههای آذربايجانیها فراوان به چشم میخورد.
روز شنبه 2 خرداد 1383 همايش هويت ملی، بررسی نقش اقوام در وزارت کشور برگزار شد. حميدرضا جلاييپور در سخنرانی خود در اين همايش، با عنوان «سراب فدراليسم و غفلت از پلوراليسم» چنين گفت:
«تجربهی دولتها در يک صد سال اخير نشان میدهد که دولتهاي که به دنبال سياستهای يک پارچه ساز سياسی و فرهنگی رفتند، دولتهايي با ثبات و توسعه بخش نبودند. اما دولتهايي که برابر قانون، حافظ تکثر فرهنگی و سياسی موجود در کشور بودند، ثبات بيشتری داشتند و به توسعه کمک پايدارتی کردند. دولتی که حقوق شهروندان گوناگون کشورش را محترم نشمارد، هم کار خود و هم کار مردم را مشکل میکند و از همه بدتر نيروهای مسلحش را هم به دردسر میاندازد. يکی از امتيازات دولت خاتمی و اصلاح طلبان در دوران اصلاحات اين بوده است که به دنبال سياستهای يک پارچه ساز و توتاليتر در مناطق قومی و فرهنگی ايران نبودند و تا آن جا که می توانستند و قدرت داشتند تکثر موجود در کشور را پاس داشتند.»
سيدمحمد خاتمی در پيامی به اين همايش گفت:
«نفی وجود اقوام و در مقابل دامن زدن به قوم گرايي افراطی که خلاف آموزشهای دين مبين اسلام و ناسازگار با ذات هويت ايرانی است به مثابهی دو روی يک سکه، هويت ملی ايران را با چالشهای جدی رو به رو میکند.»
موسوی لاری وزير کشور در اين همايش چنين گفت:
«… ناديده گرفتن واقعيتها و افراط و بزرگنمايي برخی اختلافات، ديدگاهها، عادات و سنتها ما را به جايي نمیرساند.»
علی ربيعی مشاور اجتماعی رئيس جمهور گفت:
«سياست دولت در مسألهی قوميتها بر پايهی هم زيستی استوار است.» وی از نبود مطالعات همه جانبه در مورد قوميت در کشور انتقاد کرد و با بيان اين نکته که «احساس محروميت مبنی در وقميتهايي مختلف در کشور وجود دارد.» گفت: «هم اکنون اکثريت قوميتها در مناطق محروم زندگی میکنند… دولت مردان در گذشته تصور میکردند که هر چه قوميتها فقيرتر باشد قابل کنترلترند.»
محمود ميرلوحی معاون پارلمانی وزير کشور گفت:
«ما سهم بيشتری از تنوع قوميتها داريم. اگر بتوانيم در روابط اقوام عادی سازی کنيم و مرزها را کم رنگتر کنيم ضمن اين که وجود مرزها را انکار نکنيم میتوان مسايل را حل کرد.»
سيد مصطفی تاج زاده در ميز گرد «توسعهی اجتماعی، اقتصادی اقوام ايرانی، چشم اندازها و راهبردها» گفت:
«بايد در ارتباط با اقوام، روشهای دموکراتيک را اتخاذ کرد.»
در تيرماه 1383 دکتر رضا براهنی نسبت به اتهاماتی که شوونيستهای فارسی به وی وارد آورده بودند، چنين پاسخ داد:
«در کنار زبان فارسی من از رسميت بخشيدن به اين زبان میگويم و به خاطر همين خيلیها برچسب پان ترکيست بر من چسباندهاند من اصولاً با هر گونه پان مخالفم که در رأس همهی آنها پان ترکيسم قرار دارد. پان يعنی نوعی نژاد پرستی. با پان ترکيسم مخالفم. با پان عربيسم مخالفم. با پان کرديسم هم همين طور. کشوری ايران، کشوری است متشکل از اقوام مختلف که هر کدام آنها سهم به سزايي در شکل گيری فرهنگ اصيل ايرانی دارند. من معتقدم که حقوق اين اقوام بايد محترم انگاشته شود که از جمله اين حقوق زبان آنهاست. اين دروغ است که میگويند براهنی میخواهد آذربايجان کشور مستقلی بشود و … من به عنوان يک ايرانی، هيچ احدی اجازه نمیدهم که يک ذره، يک وجب از خاک ميهنم را جا به جا کند. ولی میگويم که حق و حقوق همه اقوام ايرانی بايد محترم شمرده شود… يکی از خيانتهای سلطنت پهلوی تعليمات عمومی به زبان فارسی بود. به دليل همان حس نژاد پرستی رضاخان، در حالی که در هر منطقهای بايد زبان اصيل مردم منطقه هم تدريس بشود. اصلاً در ابتدا زمانی که اولين مدارس ايرانی به سبک جديد تأسيس شد و آن شيوه تدريس مکتب خانهای به کنار رفت. زبان فارسی و آذری در کنار هم تدريس میشد. يعنی ميرزا حسن تبريزی ملقب به رشديه و پدر آموزش و پرورش نوين ايران وقتی مدرسهی رشديه را در سال 1267 هجری شمسی در شهر تبريز تأسيس کرد. بنابر اين گذاشت که اين دو زبان در کنار هم آموزش داده شوند… اين اشتباه است اگر حق و حقوق همهی اقوام را ندهند يک حس گريز از مرکز به وجود میآيد و آن وقت است که میخواهند استقلال پيدا کنند. در حالی که اگر به همهی اين فرهنگها مساوی نگاه شود و همهی آنها محترم شمرده شوند ديگر کسی چنين چيزی را طلب نمیکند.»
در همان زمان دوباره يکی از اعضای اصلاح طلب جناح چپ، توهينی را نسبت به زبان ترکی روا داشته بود. روزنامهی ارک چاپ تبريز نسبت به آن واکنش نشان داد ولی در سرمقالهی اين روزنامه که به قلم مدير مسؤول آن با عنوان «ياوه سرايي شوونيستی» چاپ شده بود، نکات تازهای به چشم میخورد که با پاسخهای قبلی که صرفاً دفاعی لفظی بود، تفاوت داشت:
«اين گونه تقابلها در مورد تحفيف هدفدار شأن و جايگاه زبان ترکی و القاء ترديد در ترک تبار بودن مردم آذربايجان از اغراض سياسی و اهداف خاصی نشأت میگيرد و ثمرهی تلخ دوران پهلوی میباشد… طرفداران استقلال و ارزش زبان ترکی آذربايجانی و ترک تبار بودن بايد به جای دفاع موردی به کارهای اساسی و زير بنايي که احقاق حقوق فرهنگی و قومی مردمی ترک زبان آذربايجان را به آستانهی حصول نزديکتر میکند، مبادرت ورزند. زيرا پاسخگويي به ياوه سرايان قوم گرای مرکز نشين بيشتر به آب در هاون کوفتن و يا به آينه داری در محلهی کوران میماند و بیحاصل است.»
همة این موارد موجب تحرک پان ترکیسم شد. در واقع این اندیشه تنها راه مقابله با تسلط همه جانبة رسانه ای و فرهنگی پان فارسیسم بود. این نکته مشهود بود که نهادهای فرهنگی کشور با نام «هویت ملی« به تقویت و تبیلغ زبان فارسی همت گمارده و با انحاء گوناگون، سعی در انهدام دیگر زبانها داشتند. به دیگر سخن منظور آنان از هویت ایرانی همان هویت فارسی بود. چنین تعبیری این تردید را بوجود می آورد که اگر هویت ایرانی مساوی هویت فارسی است پس قومیتهای فارس چه ارتباط و دلبستگی به هویت ایرانی خواهند داشت. پاسخ داده شده به این پرسش، رغبتی را برنمی انگیخت. چگونه ممکن بود با استفاده از منابع ملی یک کشور به تبلیغ زبان یک قوم که کاملاً تصادفی به قدرت رسیده پرداخت و از این اقدام با نام تقویت فرهنگ ملی یاد کرد؟ آیا منابع ملی کشور تنها منحصر به یک قوم و یک زبان است؟
هرچه نهادهای فرهنگی در تبلیغ شوونیستی زبان فارسی، ایجاد سانسور برعلیة مسائل قومی و زبانی مردم آذربایجان و تحقیر و تخفیف دیگر زبانها همت می گمارند حساسیتهای بیشتری برانگیخته می شود. پان فارسیسم که همة امکانات دولتی و ملی را در اختیار گرفته مانند بولدوزری در انهدام فرهنگهای محلی کوشش دارد. این حرکت بطئی آشکار و نهان ادامه دارد. اگر صدای اعترضی برمی خیزد، با چماق «وحدت ملی» سرکوب می شود. هرگونه اعتراض به عملکرد دستگاههای فرهنگی کشور با عنوان «اقدامات ضد امنیتی» تلقی می شود. اما به موازات از انتشار کتابهایی که ممکن است موجب آگاهی مردم آذربایجان از ستمهای تاریخی و یا افتخارات برحق خود شود، جلوگیری می شود. از این موارد می توان به کتابهایی اشاره کرد که به مجاهدتهای ستارخان و یا وضعیت مردم آذربایجان پس از انقلاب می پردازند، اشاره کرد. مدارک مستدلی وجود دارد که چنین کتابهایی نتوانسته اند مجوز بگیرند در حالیکه در همان زمان ارمنیان توانسته اند با استفاده از کمک مرکز بین الملی تمدنها کتابی (با نام «دانشنامة ایرانیان ارمنی») را انتشار دهند که در آن نقشه ارمنستان بزرگ چاپ شده و قره باغ جزء ارمنستان معرفی شده است.
بهرحال طیفی از جوانان هویت طلب آذربایجان که ابتدا «آذربایجانچی» و اکنون «ملتچی» نامیده می شوند، شاهد اضمحلال تدریجی هویت قومی خود هستند. شکافی که رسانه های حاکم میان نسلها بوجود آورده اند، باعث شده که نسل کودک و نوجوان آذربایجان به آرامی از پیکرة زبان ترکی جدا می شود. این شکاف خطراتی بس عظیم را در آینده در برخواهد داشت. تحقیر زبان ترکی در رسانه ها و در فرهنگ عمومی که بطور موذیانه از طرف حکومت تقویت و حمایت می شود، موجب رویکرد نسلی از نوجوانان و خانواده های آذربایجای به زبان فارسی شده است. اینان که ارزشمندی زبان ترکی را گمشده می یابند برای گریز از تبعات تحقیر در نظام کاستی ایران، به دامان «بهشتی» زبان فارسی می گریزند. حال آنکه در اینکه زبان فارسی می تواند به عنوان زبانی کامل و مستقل معرفی شود، تردیدهای محکم علمی و تاریخی وجود دارد.
سیاست یکپارچه سازی و نابودی قومیتها چنان با مهارت اجرا می شود که بودجه کلانی از ثروت ملی صرف این سیاست ضد انسانی می شود. نسل جوان آذربایجان برای گریز از افتادن به گرداب استحاله و نابودی، به پان ترکیسم به عنوان اندیشه ای نجات بخش روی آورده اند. اینان بیشتر به کتابهای و نشانه های علاقه یافته اند که هویت ترکی را تقویت کرده و حتی هویت فارسی و ایرانی را انکار می کند. نگاهی به مطالب موجود در نشریات دانشجویی و کتابها و نشریات مبین این نکته است که نویسندگان این مطالب در این اندیشه اند که بهترین دفاع حمله است. در این مقاله ها، مطالب تاریخی که بیشتر از طرف حاکمیت تبلیغ می شود بسادگی مورد انکار قرار می گیرند. در این مقالات به عباراتی چون «نژاد موهوم آریایی»، «زبان ساختگی فارسی» ،« شوونیسم فارس»، «زبان فاسی؟؟!!!» و … برخورد می شود. این مقالات در واقع پاسخی است به موج کوبندة پان فارسیسم. ظاهراً پان ترکیسم به عنوان سلاحی درآمده که برای مقابله با شوونیسم فارس و پان فارسیسم در دست است. چه دلیل منطقی برای کنار گذاردن این سلاح وجود دارد؟
در ايران به ويژه از زمان تشکيل دولت مدرن رضاشاه به اين سو، اقليتها هيچ تجربهی مستمری از رفتار دموکراتيک از طرف دولت مرکزی ندارند. تحقير، سرکوب و محروميت، ارمغان حکومت مرکزی برای اقليتها بوده است. زبان اقليتها دورههايي طولانی از اختناق نسبی را تحمل کردهاند. نمیتوان در اين فضای اختناق آلود، از بروز مطالبات افراطی جلوگيری کرد و یا شاکی بود. سياست زبانی دولتها معمولاً محرمانه است. دولتها سعی میکنند رفتار خود را دموکراتيک نشان دهند ولی در نهان برای رسيدن به اهداف غير دموکراتيک خود تلاش میکنند. نمیتوان از حکومت مرکزی ايران، انتظار آزادی کامل و يا حتی نسبی به اندازهی فرانسه و آمريکا را برای زبان ترکی داشت. پس به هر حال فشار و اجبار تا حدی وجود داشته و خواهد داشت.
به نظر میرسد که تعریف هویت ایرانی و بیان شاخصهای عملی آن کاری است که در حد لازم به آن پرداخته نشده است. هیچیک از گروههای سیاسی داخل یا خارج حاکمیت بیان درستی از هویت ایرانی و حقوق اقلیتها ندارند؟ تأکید صرف و لفظی بر رفتار دموکراتیک با اقلیتها، مشکلی را حل نکرده است؟ فاصلهی مبانی نظری تا برنامههای عمل شده نشان از وجود ضعفهایی عمده دارد. این تناقض وجود دارد که اگر تمدن ایرانی، تمدنی است که از شدائد روزگار سربلند بیرون آمده، چرا در جذب هویتهای محلی ناتوان است؟ چرا آمریکا با آن حجم زیاد ورود مهاجران متنوع با فرهنگهای گوناگون، با موفقیت آنان را در فرهنگ آمریکایی جذب و هضم می نماید ولی ایران لااقل از انقلاب مشروطیت تاکنون موفقیتی در این زمینه کسب نکرده است؟
بطور کلی تعارض حقوقی میان اصول حقوق بشر و ویژگیهای اقتداری حکومت یکی از عوامل بسیار مهم در بغرنج شدن مسئلهی اقلیتهاست. این تعارض بویژه پس از پیدایش دولتهای مدرن در سدهی بیستم میلادی، افزایش میزان باسوادی، رشد فرهنگ مکتوب در شهرها و روستاها، افزایش نفوذ تحصیلات عالی در میان فرزندان خانوادههای روستاها و حاشیهی شهرها، معرفی ناسیونالیسم به عنوان موتور محرکهی توسعه، توجه نسل جوان به تاریخ و هویت فرهنگی خود، افزایش آگاهی مردم از مفهوم ظلم پیوسته در طول تاریخ و پیدایش ابزارهای جدید ارتباطی مانند تلویزیون، ماهواره، رادیو، روزنامه، اینترنت و … عواملی هستند که در ایران بر این تعارض تأثیر گذارده و نتایج آن را دستخوش تغییراتی کردهاند. این عوامل محتاج بررسی بیشتر هستند تا میزان کارآیی نظریهی فدرالیسم بگونهای که منطبق بر ویژگیهای خاص فرهنگی، تاریخی، سیاسی و .. کشور باشد، مورد ارزیابی دقیق قرار گرفته و راهکارهای لازم و مفید ارائه گردد. این راهکارها مآلاً نمیتوانند رونوشتی از راهکارهای قدیمی شکست خورده باشند یا برجنبههای زیانبار آنها تأکید ورزند.
چاپ کاریکاتوری توهین آمیز در روزنامه ایران در بهار 1385 موجب تحرکی ویژه در جایگاه پان ترکیسم در ایران شد. این روزنامه که وابسته به دولت است در ادامة توهینهای قبلی، این بار با صراحت بیشتری این کار را انجام داد. مطمئناً طراحان این کاریکاتور و حامیان قدرتمند آنان، هرگز از ظرفیتهای قومی در آذربایجان درک صحیحی نداشتند وگرنه در چنین اوضاعی که کشور بر سر انرژی هسته ای درگیر کشمکشهای سیاسی در صحنة بین المللی است، طرح این مسئله عاقلانه نبود. همین درک نادرست و چاپ این کاریکاتور، موجب اعتراضات فراوانی در شهرهای آذربایجان شد. برخورد بسیار نامناسب و مغرورانة وزیر ارشاد با مسئله، شائبی حکومتی بودن کاریکاتور را تقویت کرد. اگر وزیرارشاد در دقایق اولیه مانند رسم رایج بسیاری از کشورهای دیگر عذرخواهی می کرد و اعلام می کرد که برای تسکین آلام مردم استعفاء می دهد شاید ابعاد ماجرا این چنین گسترش نمی یافت. برخود وزیرارشاد نشان از غرور و نخوتی می داد که مسئولان فرهنگی کشور بدان دچارند. تناقضی در این میان وجود داشت و آن اینکه وقتی کاریکاتوری در یک روزنامه دانمارکی چاپ شد، مسئولیت این مسئله برعهدة آن کشور نهاده شد و بزودی روابط سیاسی با دانمارک قطع شد ولی در ماجرای روزنامة ایران، وزیر ارشاد با شیطنت آن را سهوی و نه چندان مهم نامید. چه دلیل منطقی وجود دارد که کاریکاتور روزنامة ایران از نظر تئوری توطئه نگریسته نشود در حالی که این تئوری وجه غالب جهان بینی نهادهای حکومتی کشور ماست.
هرچقدر ابعاد اعتراضات افزایش می یافت، احتمالات جدیدی مطرح میشد. دستگاهای حکومتی بسرعت با امنیتی کردن مسئله و کشاندن عمدی اعتراضات به اغتشاش، به پاک کردن صورت مسئله پرداختند. تئوری توطئه صفحات روزنامه های دولتی را پوشاند. همة ابزارهای امنیتی و حکومتی برای سرکوب کسانی که به اعتراض یک توهین برخاسته بودند، بسیج شد. بی تردید امکانات فروانی برای دولت در این زمینه موجود بود. تئوری توطئه و فرافکنیهای رایج وجه اصلی کار بود. بزودی از همه جا و همه کس شنیده شد که آذربایجان جان ایران است. زندانهای طولانی و سرکوبهای شدید، واکنش حکومت به اعتراض طبیعی مردم برعلیه توهین بود. اگرچه نمی توان وجود عناصری ضد حکومت و مایل به براندازی را در میان اعتراضات انکار کرد ولی پرسش اساسی این است که چه کسانی زمینه را برای شعارهای جدایی خواهانه و ضد دولتی فراهم کردند: کسانی که راه بر چاپ کاریکاتور گشودند و یا آنانکه که به توهین اعتراض کردند.
ماجرای کاریکاتور روزنامة ایران نتایج بسیار مهمی را ببار آورد. این ماجرا ظرفیتهای پان ترکیسم ا در ایران به چالش کشاند. ظرفیتهایی که دولتمردان از آن ناگاه بودند. بسیاری از پلهای ارتباطی معنوی میان هویت ایرانی و هویت آذربایجانی فرو ریخت. ترمیم این پلها بسیار هزینه دربرخواهد داشت و صرفنظر از شدنی بودن آن زمان زیادی نیز خواهد داشت. ابعاد نفرت از زبان فارسی در ذهن و دل بسیاری از آذربایجانیان و حتی افراد عادی گسترش یافت. توجه ویژه ای به زبان ترکی معطوف شد. بسیاری که هرگز وارد بحثهای هویت طلبی نمی شدند به آرامی و با مشاهده ابعاد ماجرا به موضوع علاقمند شده اند. همبستگی بیشتری میان صاحبان دیدگاههای پان ترکیستی دیده می شود. اگرچه این حرکت اعتراض آمیز دچار آسیبهایی چون تشتت شعارها، وجود طیفهای متفاوت در صفوف آن، درآمیخته شده با منافع کشورهای خارجی و همچنین جاه طلبیهای برخی و ماجراجوییهای خاصی شد ولی تجربه ای از یک حرکت منسجم را بوجود آورد. در نهایت موقعیت کنونی پان ترکیسم در ایران و مسیر پرفراز و نشیب آن موضوعی بسیار جالب است که درک و آگاهی آن لازم می نماید. خط مشی گذشته و همچنین عوامل تأثیر گذار بر آن بسیار بر ظرفیتهای آیندة آن افزوده است.
بی تردید مسائلی چون چاپ کاریکاتور روزنامة ایران، دخالتهای کشورهای خارجی، سانسور شدید فرهنگی در آذربایجان، حمایت دولت از ارمنیان، مسائل اقتصادی چون بیکاری و فقر در آذربایجان، عدم شناخت کافی مسئولان از ابعاد مسئله، تأکید اغراق آمیز بر تواناییهای زبان فارسی و … موجب افزایش توانمندیهای پان ترکیسم در ایران شده است. پان ترکیسم هزینه های فراوان سیاسی و امنیتی را به دولت تحمیل کرده است. همین مسئله ای امیدواری را بوجود آورده است که به ادامة این روند می توان امتیازات بیشتری از دولت گرفت.بهرحال دولت سعی دارد با تأسیس و حمایت از واحدهای موازی، شعارهی پان ترکیسم را به نفع خود مصادره کرده و آنها را در مسیری دیگر بیندازد. سرمایه گذاری زیادی در انتشار مجلاتی چون «آران» ، «وطن» و «ایران شمالی» انجام گرفته است. این مجلات قصد دارند با تأکید بر پیوندهای تاریخی و عمدتاً مذهبی آذربایجان شمالی و جنوبی طیفی را بسوی خود جلب کنند و از جذابیت و مطلوبیت مطالبات پان ترکیستی و هویت طلبی بکاهند. بیشتر کسانی که این رسالت را برعهده گرفته اند، وابسته به جناح موسوم به راست هستند.
برگزاری همایش زبان مادری در تبریز، برگزاری مراسم بزرگداشت وفات ستارخان و تبلیغ بی سابقة آن در رسانه ها و … نشانه هایی از ان امر است که احتمالاً فشار و هزینه های امنیتی و سیاسی پان ترکیسم دلت ر به نوعی عقب نشینی وادار کرده است و شاید بتوان با ادامة سیاست فشار از پایین و امتیازگیری از بالا به نتایج بهتری رسید. اگرچه شواهد امر حاکی است که دولت همزمان با این اقدامات سطحی، همچنان سیاست سرکوب و سانسور را ادامه می دهد. اعطای امکانات فراوان برای افغانیان برای تحصیل زبان فارس در دانشگاه تبریز، وجود شایعه هایی مبنی بر ایجاد کرسی زبان ارمنی در دانشگاه تبریز و … نشان از این دارد که هنوز تقابل به قوت خود باقی است.
پرویز زارع شاهمرسی
پان ترکیسم شاخه ای از مکتب بزرگ «پان» است. شاخه های بزرگی از این مکتب بنامهای پان اسلاویسم، پان عربیسم و پان فارسیسم و … شناخته می شوند. اصولاً این نهضت برآمده از نهضت بزرگتر ناسیونالیسم است که در قرن نوزدهم در اروپا آغاز شد. اگرچه نمی توان برای یک اندیشه نقطة آغازی تعیین نمود ولی می توان از دوره ای سخن گفت که یک اندیشه تبیین و تدوین شده و از حالت احساسی پراکنده و مبهم به صورت اندیشه ای مدوّن درآمده است.
ناسیونالیسم اندیشه ای است که بیشتر در آلمان و اروپای شرقی بروز کرد. ناسیونالیسم در آغاز بیشتر وجهة فرهنگی داشت تا سیاسی. نهضت این معنی را دربرداشت که هر ملتی صاحب زبان، تاریخ و نظریه ای نسبت به جهان و سرانجام تاریخ خاص خود می باشد که باید آن را حفظ و تکمیل کند. بعدها ناسیونالیسم توجه خود را به وجه سیاسی نیز معطوف کرده و عنوان داشت که برای حفظ این فرهنگ ملی و محرز ساختن آزادی و عدالت در حق افراد جامعه، هرملتی باید برای خود حکومت مستقلی تشکیل دهد.
ناسیونالیسم در آغاز حالتی تدافعی داشت تا تهاجمی. بیشتر ملتهای اروپای شرقی مانند کرواتها، اسلوونها، رومانیها و چکها به آرامی در فرهنگ قوی تر آلمانی و فرانسوی مستحیل می شدند. طبقات اعیان این اقوام به آلمانی و فرانسوی سخن می گفتند و زبان بومی زبان رایج میان دهقانان بود. ناسیونالیسم در میان این اقوام بیشتر به معنای قیام برای حفظ فرهنگ باستانی و جلوگیری از فرورفتن در موج عظیم امپراتوری فرهنگی و سیاسی فرانسه به رهبری ناپلئون بود.
ناسیونالیسمی که در آلمان بیشتر از هرجای دیگر مورد توجه و تبیین قرار گرفت، به آرامی به کشورها و قاره های دیگر رسوخ یافت. ناسیونالیسم اندیشه ای جالب برای فعالان سیاسی و فرهنگی تمام جوامع محسوب می شد. اقوام دیگر نیز این ودیعه را دریافت کرده و از آن برای بیداری ملی خود بهره گرفته اند. ناسونالیسم مرزهای قاره ها را پیمود و همزمان با جنگهای جهانی اول و دوم و تضعیف قدرتهای استعمارگر، موجب تشدید اندیشه های استقلال طلبی گردید.
بدین ترتیب ناسیونالیسم به عنوان اندیشه ای پذیرفته شد که مبانی آن ساده و هیجان برانگیز بود. ناسیونالیسم نیرویی بود که می توانست ظرفیتهای پنهان روانی و سیاسی یک ملت را بسیج نماید. این نیرو باید در ابتدا به تعریف مبانی قومی و ملی هر ملت می پرداخت و سپس برای پاسبانی از آن می کوشید. برخی ملتها در طول تاریخ در گسترة جغرافیایی وسیعتری پراکنده شده و در کشورهای مختلفی جای گرفته بودند. اسلاوها نمونه ای از این مورد است. در این میان ناسیونالیسم شاهد بازنگری و تحولی در نگرش خود شد. بدین ترتیب که ناسیونالیسم به آرامی از مرزها فراتر رفته و ضرورت شکل گیری ارتباطی فرامرزی میان افراد یک ملت را بیان کرد. این ناسیونالیسم فرامرزی موجب پیدایش مفهومی به عنوان «پان» شد. این مفهوم بیشتر در تلاش برای تقویت ریشة مشترک میان افراد یک ملت بود که در طول زمان بعلت قرار گرفتن در قالب کشورها و مناطق مختلف تضعیف شده بود.
اندیشة «پان» به عنوان مفهومی آرمانی اهدافی فراتر از ناسیونالیسم دارد. در دیدگاه این اندیشه، جهان به عرصة وجودی کشورهای بزرگی تبدیل می شود که ملتهای بزرگ رادر برمی گیرند. این جهان جدید ملتهای کوچکی را که در دل ملتهای بزرگ هستند می بلعد و تقریباً برای آنها ارزش وجودی قائل نیست. همین مسئله ایرادی اساسی برای این اندیشه است. چگونه می توان راه حلی یافت که امکان فعالیت مساوی را برای همه ملتهای بزرگ و کوچک فراهم کرد؟ برای این مسئله راه حلهایی مانند فدرالیسم و خودفرمانی ارائه شده است.
بهرحال اندیشه «پان» در ملازمت ناسیونالیسم و در پی آن، مرزها را پشت سر نهاد. در پایان قرن نوزدهم به مدد افزایش ارتباطات میان اروپا و آسیا، ناسیونالیسم از مجاری مختلف به مشرق زمین راه یافت. در اینجا ناسیونالیسم وظیفه ای دشوارتر داشت. بویژه در مناطق مسلمان نشین، عامل دینی چنان موجب تضعیف پایه های ملتگرایی شده بود که هرگونه تبلیغ ناسیونالیسم می توانست موجب تقابل میان ایندو گردد.
انقلاب مشروطه در ایران و انقلاب مشابه در عثمانی ریشه هایی قابل تأمل از ناسیونالیسم را در خود داشت. ناسیونالیسم در این کشورها بیشتر در میان طبقات شهری و متوسط و تحصیل کرده رسوخ یافته بود. واژگانی چون «وطن» و «میهن» در ادبیات ایران و عثمانی بیشتر تکرار می شد. همین واژگان در نطق آزادیخواهان و انقلابیون نیز دائماً نمود داشت.
توضیح و تبیین ناسیونالیسم در میان ترکان در کریمه و عثمانی بیشتر از سایر جاها آغاز شد. این مناطق به دلیل نزدیکی به اروپا و دارا بودن طبقات شهری استعداد پذیرش این اندیشه را داشتند. اسماعیل گاسپرالی (1851-1914) در کریمه و کسانی چون ضیاء گوگ آلپ (1924-1876) در عثمانی حاملان این اندیشه بودند. ناسیونالیسم در محدودة قلمرو عثمانی موجب بروز پان عثمانیسم، پان تورانیسم و در نهایت پان ترکیسم شد. تولد پان ترکیسم در عثمانی و کریمه آغازگر مرحله ای جدید در تاریخ ناسیونالیسم شرقی بود. یوسف بیگ آقچورا، نجیب عاصم(1936-1860)، نامیق کمال، ابراهیم شناسی، محمد امين يورداکول (1944-1869)، تکينآلپ (1961-1883)، جلالنوری(1931-1877)، خالده اديب (1964-1884)، حمدالله صبحی تان ريوور (1966-1886) و علی جانب (1967-1887) و ضياءگوگ آلپ در عثمانی و گاسپرالی در روسیه پرچمداران نهضت پان ترکیسم بودند. این افراد از مطبوعات برای توضیح و تبیین و تبلیغ این اندیشه استفاده می کردند. نشریه ترجمان که در 1883 توسط گاسپرالی در کریمه منتشر می شد، نخستین تلاش در این زمینه بود.
بزودی این افراد به تشکیل همایشهایی سیاسی نیز اقدام نمودند و مرحله جدیدی را در پیش گرفتند. قلمروی که ملل ترک زبان در آن پراکنده شده بودند، از چین تا بلغارستان ادامه داشت. ایجاد اتحاد در میان اهالی این قلمرو وسیع به عنوان یک آرمان ملی مورد توجه ناسیونالیستهای ترک قرار گرفت و موجب پیدایش مفهومی به نام «توران» شد. تلاش برای احیاء قلمرو توران هدفی بلندپروازنه بود. افزایش سطح مطالبات می توانست امکان عملی شدن آن را بسیار کاهش دهد و نبود پیروزی، ممکن بود موجب دلسردی شود. از این رو اندیشة پان تورانیسم کنار گذاشته شد و «پان ترکیسم» به عنوان اندیشه ای معتدلتر که بیشتر به اتحاد ترکان وابسته به شاخة اوغوز محدود گردید. بدین ترتیب ترکان ساکن آذربایجان و کریمه، قفقاز و عثمانی که از نظر ریشة زبانی و نژادی بیشتر به نزدیک هستند، مورد توجه پان ترکیستها قرار گرفت. با اینحال رویای «ازچین تا بلغارستان» بطور کامل کنار گذاشته نشده است.
ناسیونالیسم در ایران که کشوری با قومیتهای مختلف است، از پایان سدة نوزدهم نمود یافت. این نمود با اوضاع اروپا ارتباط داشت و ناسیونالیسم ایرانی بیشتر مدل آلمان را در نظر داشت. ناسیونالیسم ایرانی به آرامی سهم بیشتری از رویدادهای اجتماعی و سیاسی را برعهده می گرفت. بویژه در محیطهای شهری و در بین تحصیلگردگان و افراد فرنگ دیده نفوذ بیشتری می یافت. در اوایل قرن بیستم با تشکیل دولت رضاشاه عرصه برای ناسیونالیسم ایرانی فراهم تر شد. این دولت به عنوان نمونه ای از یک دولت مدرن، سعی در برهم ریختن قالبهای کهن داشت. بی تردید ناسیونالیسم می توانست با پس راندن عامل دینی، میزان اطاعت پذیری مردم را از حکومت افزایش داده و موجب تحکیم پایه های سیاسی آن گردد. از این رو ناسیونالیسم ایرانی رنگ و بوی دولتی یافت.
در ابتدا کسانی چون ميرزادهی عشقی، عارف قزوينی، فرخی يزدی، لاهوتی، داور، تيمور تاش و علی دشتی به ناسیونالیسم اروپایی نظر داشتند. در ادامه کسانی چون حسين کاظمزاده، مشفق کاظمی، محمود افشار و محمود فروغی پرچمدار ناسیونالیسم دولتی شدند. ناسیونالیسم دولتی در ایران به آرامی رنگ آریایی گرفت و تجلیل و تمجید زبان فارسی وجه غالب آن گردید. برای برقراری یکپارچه سازی ملی در ایران موانعی چون زبانهای اقوام مختلف وجود داشت که به توصیة کسانی چون محمود افشار و احمد کسروی می بایست در طول زمان از میان می رفتند. زبان ترکی و عربی حالت ویژه ای داشتند چرا که اولاً از نظر زبانشناسی قرابت کمتری با ساختار زبان فارسی داشتند و ثانیاً زبان اقوام همسایه نیز بودند. بزودی این دو زبان مورد توجه قرار گرفتند. زبان عربی به نسبت زبان ترکی حساسیت کمتری را برمی انگیخت چراکه نهضت پان عربیسم در میان عربها چندان ریشه نداشت و دیگر اینکه جهان عرب چنان با بحرانها درگیر شده بود که فکر حمایت از عربهای ایران در اولویت قرار نداشت.
آذربایجان در این میانه وضعیتی بخصوص داشت. در این زمان جنبش پان ترکیسم در عثمانی و سپس ترکیه حوزه فعالیت خود را گسترش داده بود. وجود دو آذربايجانی به نامهای علی حسينزاده (1941-1864) و احمد بيگ آقايف (1939-1869) در جرگهی پان ترکيستهای عثمانی، نشانگر اين بود که آذربايجان نيز از تبعات اين مسأله بر کنار نخواهد بود. به یکباره آذربایجان به محل مناقشه دو اندیشة پان ایرانیسم یا به تعبیر بهتر پان فارسیسم و پان ترکیسم تبدیل شد. از یک سوی مطبوعات ترکیه به طرح مسئلة حقوق پایمال شدة ترکهای آذربایجان ایران پرداختند و از دیگر سوی پان فارسیستها نیز در مطبوعاتی چون «آینده» به انکار ریشة ترکی زبان مردم آذربایجان پرداختند.
اعلام استقلال جمهوری آذربایجان در 1918 موضوع را وارد مرحله ای تازه کرده بود. محمدامین رسول زاده یکی از موثرترین بنیانگذاران این جمهوری، عقاید پان ترکیستی مشخصی داشت. نوشته ها و کتابهای او سرشار از الهامات پان ترکیستی البته با رویکرد آذربایجانی دارند. نامگذاری این جمهوری و موضوع زبان ترکی موجب افزایش حساسیتها در ایران شد. این حوادث نشانگر آن بود که پان ترکیسم حضور خود را در آذربایجان و به تبع آن در داخل مرزهای ایران آغاز کرده بود. جمهوری آذربایجان که ارتباطات روانی و عاطفی گسترده ای با عثمانی داشت، می توانست با وجود خیل عظیم کارگران ایرانی مقیم آن جمهوری، موجبات اشاعه اندیشه های ملی گرایانه را در آذربایجان ایران فراهم آورد.
بروز این خطر موجب آن شد که دولتمردان ایرانی هرچه بیشتر احساس خطر کرده و بیشتر و بیشتر به تقویت پان فارسیسم بپردزاند. دولتی که تمایل داشت به عنوان دولتی ملی معرفی شود، امکانات ملی را در اختیار تبلیغ زبان و فرهنگ یک قوم قرار داده بود. مسئلة زبان ملی به توضیح و تبیین بیشتری نیاز داشت و البته مدل آلمان می توانست در این زمینه راهگشا باشد. تخفیف تحقیر زبانهای اقوام دیگر با عنوان «زبانهای محلی» و تبلیغ زبان فارسی به عنوان «نشانة والای قومیت ایرانی» سرلوحة برنامه های فرهنگی دولت رضاشاه بود.
در مورد زبان ترکی اشاره می شد که زبان ترکی زبان افراد بی سواد است، شایستة نامیدن به عنوان یک زبان نیست، ترکی زبان نیست بلکه لهجه ای است انحراف یافته از مسیر فارسی، مردم آذربایجان به زور به زبان ترکی تکلم می کنند، زبان ترکی زبان غارتگران و خون آشامان تاریخ است، ترکی زبانی زمخت و خشن و شایستة مناسبات بین المللی نیست و … . هیچیک از این گزاره ها محملی علمی و منطقی نداشتند و تنها از دیدگاه پان فارسیسم قابل توجیه بودند.
تجربة ایجاد جمهوری خودمختار آذربایجان در 21 آذر 1324 نشانگر این نکته بود که زمینه هایی برای احساس خطر جدی است. پس از آنکه این حکومت دارای ریشه های مردمی که با حمایت شوروی برسر کار آمده بود، سرنگون شد، رژم پهلوی اندیشة پان فارسیسم را بیشتر از پیش دنبال کرد. ایجاد رسانه های جدیدی چون روزنامه های، مجله، رادیو و تلویزیون و افزایش مدارس برای پیشبرد این کار مهم بودند. تا سال 1357 سیاست اصلی رژیم پهلوی تبلیغ نزاد آریایی و زبان فارسی بود. همان گزاره های نادرست زمان رضاشاه به شکلی جدیدتر و گسترده تر تبلیغ می شد.
عامل دیگری که در این میان وجود داشت اینکه برخی روشنفکران آذربایجانی که یا تمایلات ایرانگرایانه و یا اغراض دیگری در سر داشتند، به عنوان پیشگامان سیاست پان فارسیسم درآمدند. این افراد که به حکومت نزدیک شده بودند، از مزایای مختلف این کار بهره مند می شدند. اینان که در کسوت پژوهشگر درآمده بودند، چنان به زبان مادری خود می تاختند و در تحبیب زبان فارسی می کوشیدند که در واقع «فارستر از فارس» شده بودند. هرگاه آذربایجانیان به نوشته های ضد زبان ترکی اعتراض می کردند، پاسخ داده می شد که نویسندگان چنین مطالبی خود آذربایجانی هستند.
سرنگونی رژیم پهلوی در 1357 دربردارندة امیدهای زیادی در آذربایجان بود. شعارهای اسلامی و تأکيد بر رفع تبعيض و ستم اين اميد را برانگيخته بود که دوران تبعيض زبانی و فرهنگی به پايان خود نزديک میشود. نظام جديد با ملی گرايي مخالف بود و اميد میرفت که با نفی آرياگرايي افراطی، سياست تحقير زبان ترکی از ميان برود. پس از انقلاب وجه تشيع تقويت شده بود و نزديکترين قوميت در اين زمينه به حکومت مرکزی آذربايجان بود.
پس از برقراری حکومت جمهوری اسلامی، آزادی زیادی در زمینة فرهنگی برای زبان ترکی حاصل شد و کتابها و نشریات فراوانی انتشار یافت. بی تردید هرگونه انکار این موضوع و یکی نهادن وضعیت پیش از انقلاب با پس از آن بدور از واقع می باشد. انتشار مجلة سنگین و وزین وارلیق خود نشان از این موضوع دارد. اگرچه با تشکیل «انجمن آذربایجان» با شرکت دکتر جواد هيأت (پزشک جراح و نويسنده)، دکتر حميد نطقی (نويسنده و مترجم)، دکتر حسينقلی کاتبی (نويسنده)، دکتر محمدعلی فرزانه (نويسنده) و دکتر غلام حسين بيگدلی (نويسنده) خواسته های فرهنگی و تاریخی آذربایجان حالتی متشکل یافت ولی مسائل داخلی کشور و بویژه درگیریهای ساسی موجود و همچنین آغاز جنگ ایران و عراق وضعیت ر به زیان این مطالبات تغییر داد.
شروع جنگ ايران و عراق در 31 شهريور 1359 کشور را در وضعيت جنگی فرو برد. حملهی شوروی به افغانستان و حمايت ايران از مجاهدان افغانی، موجب سردی روابط شوروی و ايران و ايجاد فضایی خصمانه شد. اين فضای خصمانه با مساعدت تسليحاتی شوروی به عراق عميقتر شد. بالطبع مقامات ايرانی با داشتن سابقهی ذهنی قبلی، به مسألهی زبان ترکی به عنوان محملی اجتماعی برای سوء استفادهی شوروی بدبين شدند. به زودی در پايان سال 1363 نشريات يولداش، انقلاب يولوندا و يئنی يول تعطيل شدند. مسکو و باکو اين اقدام را ضد آذری و ضد ملی خواندند ولی در شرايط جنگی اين اقدام بيشتر منطقی تلقی میشد.
در وضعيت جنگی طبيعی بود که بسياری از مطالبات و مباحثات تعطيل شود و تمامی توجهات به جنگ معطوف گردد. هرگونه مناقشه در پشت جبهه میتوانست بر اوضاع جبهه تأثير بگذارد. بنابر اين تمامی مباحثات، به پس از جنگ موکول شد. با اين حال نشريهی وارليق با روش معتدل خود منتشر میشد و کتابهای ترکی به ويژه ديوانها چاپ میگرديد. در جنگ ايران و عراق نيز مانند همهی ناملايمات ديگر، آذربايجان در صحنهی مردانه حاضر شد. سلحشور مردان آذربايجانی در لشکر 31 عاشورا، جوانمردانه و به صورت فراموش ناشدنی در جنگ شرکت کردند. امروزه کمتر کوچهای در شهرها و کمتر روستايي در آذربايجان را میتوان يافت که شهيدی در جنگ نداشته باشند.
با پايان جنگ در سال 1367 فرصت برای آزاد شدن مطالبات انباشته پيش آمد. کشور از وضعيت جنگی بيرون آمده بودو طبيعتاً انتظار میرفت که در شرايط جديد به طور مناسب به خواستهها پرداخته شود. با اين که تا يک سال پس از جنگ بسياری از شاعران آذربايجان مانند سهند، حبيب ساهر و شهريار در گذشته بودند ولی در تمام سالهای جنگ، وارليق با آزادی و متانت خاص خود که از شخصيت مدير مسؤول آن دکتر جواد هيأت نشأت میگرفت، به کار خود ادامه داده بود.
فعالان آذربايجانی خواستار جبران همهی اشتباهات چه در زمان پهلوی و چه در پس از انقلاب گذشته بودند. آنان فراموش نکرده بودند که در سالهای اوليهی پس از انقلاب، ساختمان تئاتر آذربايجان در کنار ارک توسط عدهای مسلمان نما ويران شده بود. ساختمانی که يک مرکز فرهنگی و تفريحی و تاريخی بود. کسانی نيز که به اين عمل اعتراض کرده بودند، به شدت مجازات شده بودند.
پس از پايان جنگ دوران سازندگی آغاز شد. انتظار میرفت که آذربايجان اين بار سهم واقعی خود را دريافت کند. طولی نکشيد که خوش بينیهای اوليه کمرنگ شد و مشخص گرديد که اين بار نيز سايهی سنگين تبعيض بر سر آذربايجان پابرجاست. آمارهای اقتصادی از زمان سازندگی، وضعيت خجالت آور آذربايجان را تأييد میکنند.
از سوی ديگر اگر چه کسروی و افشار در قيد حيات نبودند ولی شاگردان مکتب آنها کار را ادامه میدادند. کسانی چون آقایان دکتر عنايت الله رضا، دکتر پرويز ورجاوند، دکتر چنگيز پهلوان و دکتر جواد شيخ الاسلامی از اين دسته بودند. دکتر شيخ الاسلامی حتی پيشنهاد میکرد که دولت فرزندان ترک زبان را از خانوادهی آنها گرفته و به خانوادههای فارسی زبان بسپارد تا آنان به زبان فارسی آموزش ببينند و در عرض مدتی زبان ترکی از ميان برود. بسيار جای تأسف و تعجب بود که زمانی با ملت گرايي و زمانی با امت گرايي آذربايجان در معرض تبعیض قرار گرفته بود. يکی میخواست کوچک و خالص کند و ديگری میخواهد ادغام کند و متنوع نمايد.
پس از پايان جنگ، دانشگاهها و به ويژه دانشگاه آزاد، در شهرهای کوچک گسترش يافت. با افزايش ظرفيت دانشگاهی، ميزان ورود افراد به دانشگاه به طور تصاعدی افزايش يافت. اين امر رؤيای دانشجو شدن را برای بيشتر جوانان عملی کرد. خيل عظيمی از جوانان روستايي يا جوانان روستازاده ساکن حاشيهی شهرهای بزرگ به دانشگاهها شدند. اين جوانان حامل انرژی عظيم جوانی و احساسات خاص طبقاتی خود بودند که بيشتر ناظر بر حس محروميت ديرينه است. این نسل نورسیده محملی مناسب برای اندیشه پان ترکیسم بودند. پان ترکیسم می توانست به آنان در یافتن هویتی کمک کند که در طول سالهای جنگ فرصتی برای آن فراهم نشده بود.
بطور کلی آن هویت پوشالی آریایی که در زمان پهلوی بر آن تأکید می شد، پس از پیروزی انقلاب جای خود را به هویتی دینی داد. این هویت که بشدت رنگ و بوی شیعی داشت، در زمان 8 سالة جنگ در جهت اهداف دفاعی کشور بسیار تقویت شد. تقویت این جنبة مذهبی طبعاً موجب تضعیف هویت ملی می شد. پس از پایان جنگ و پایان یافتن ضرورت برای تأکید بر هویت مذهبی خلایی در عرصة فرهنگی احساس می شد. نهادهای فرهنگی کشور به آرامی گام در راه تقویت هویت ملی و ایرانی نهادند. در آذربایجان اما وضعیت بدیگر گونه بود. نسلی که زمان پیش از انقلاب را بیاد نداشتند و به مقدار زیادی نسبت به الگوهای دینی احساس دلزدگی می کردند، به دنبال جنبه های فراموش شده بودند. راهیابی به دانشگاه این امکان را برای آنان فراهم کرد تا به نوعی بازاندیشی دست بزنند.
به زودی مسألهی تبعيض در مسألهی زبان به فرهنگ و اقتصاد مورد توجه قرار گرفت. همزمان انتشار نشرياتی مانند اميد زنجان، آوای اردبيل، مبين و … موجب ايجاد بستری مناسب شد. کسانی که در اين نشريات قلم میزدند، بيشتر جوان بودند، سابقهی حضور در جبهه داشتند و نسبت به روشنفکران قديمی ارتباط بيشتری با داخل داشتند مانند محمود حکيمیپور، محمود علی چهرگانی و …
زبان ترکی محملی مناسب برای فعاليتهای دانشجويي شد. علت اين امر همنشينی دانشجويان ترک زبان با دانشجويان فارس زبان و گاه درگيریهای لفظی و گاه فيزيکی بر سر مسألهی لهجهی ترکی بود. مسألهی لهجه و علت وجود آن مورد توجه قرار گرفت و عدهای از دانشجويان به اين نکته توجه کردند که تا از حقانيت زبان خود دفاع کنند، برای شناخت آن کوشش کنند و از اين راه هويتی مستقل برای خود در مقابل حس محروميتهای ديگر بيابند.
مراجعه به سابقهی فرهنگی آذربايجان، موجب علاقمندی دانشجويان به فرهنگ گذشته میشد. آنان درمیيافتند که عليرغم توهين و تمسخرها، آذربايجان ميراث با ارزشی دارد. اين علاقمندی به صورت حضور در جلسات شعرخوانی بروز کرد. علت اين بود که نشان داده شود که زبان ترکی دارای شايستگی ادبی است. در همين راستا دانشجويان به تاريخ آذربايجان علاقمند شده و با تحقيق پيرامون آن با ستمهايي که در دوران مختلف بر آذربايجان روا شده بود، آشنا شدند. آنان هم چنين از نقش بیهمتای آذربايجان در حيات سياسی، اقتصادی و فرهنگی ايران آگاه شده و از اين که آذربايجان سهم واقعی خود را دريافت نکرده است، دلگير میشدند.
به نظر میرسيد که يک نوع خودآگاهی ملی در حال تکوين است. اين خودآگاهی در آغاز شامل مطالبات معتدلی بوده و در جلسات شعر خوانی بروز میکرد. رفته رفته مسأله از حالت ادبی فراتر رفت و مسايل ديگری چون تبعيض ميان آذربايجان و نقاط ديگر ايران به ويژه اصفهان، ستمهای تاريخی که بر آذربايجان روا شده بود، مسألهی گسترش جبرآميز زبان فارسی و … مطرح شد. در اين ميان مادهی 15 قانون اساسی که يک از مترقیترين مواد قانون اساسی جمهوری اسلامی ايران بوده و هرگز اجرا نشده است، مورد توجه قرار گرفت.
به زودی تهيه و ارسال طومارهايي مبنی بر درخواست اجرای مادهی 15 و ارسال آن به مقامات مختلف به ويژه رئيس جمهور آغاز شد. اين اقدام که به سرعت همه گير شد، نشانهی بلوغ و خودآگاهی نوين در ميان دانشجويان آذربايجانی بود. تعداد روز افزون اين طومارها و عدم پاسخ دولت مرکزی به آنها، موجب شد که به طور طبيعی حوادث سير ديگری بگيرد. دانشجويان با اذعان به اين مسأله که شيشههای ساختمان رياست جمهوری را با اين طومارها پاک میکنند، بر نکتهی مهمی اشاره داشتند. دولت مرکزی حس میکرد با سکوت میتواند بر هيجانات غلبه کند. به گفتهی فتحعلی آوتورخانوف نويسندهی چچنی، مشکلات به تازگی بروز کرده بودند ولی راه حلها قديمی بود.
این درخواست قانونی اگر از طرف دولتمردان بصورت منطقی پاسخ داده می شد، می توانست از افتادن مطالبات در مسیرهای دیگر جلوگیری کند ولی عدم آگاهی نهادهای فرهنگی و حکومتی کشور موجب شد که بزودی سطح مطالبات گسترش یابد. این گسترش می توانست حجم وسیعی از مطالبات را پوشش دهد که برخی از آنها دارای رنگ و بوی پان ترکیستی بودند. نحوة عمل دولتمردان موجب حضور قدرتمندانة اندیشة پان ترکیسم در میان دانشجویان و جوانان آذربایجانی شد.
در اين زمان آغاز جنگ ميان آذربايجان و ارمنستان بر سر قرهباغ، موجب تحرک بيشتری شد. جنايات وحشيانهی ارمنيان در قرهباغ و به ويژه فاجعهی قتل عام افراد بیپناه در خوجالی، بازتابهای زيادی در دانشگاهها يافت. تصاويری از جنايات ارمنيان و قربانيان آذربايجانی که بيشتر زن و کودک بودند ، در دانشگاهها يافت میشد. سياست خارجی ايران دانشجويان را به خشم میآورد. در اين ميان ابوالفضل ايلچی بيگ يکی از رهبران مطرح ناسيوناليسم در آذربايجان، به رياست جمهوری رسيد. وجود شخصيتی چون ايلچی بيگ که در روند ناسيوناليسم آذربايجان جايگاهی بزرگ دارد، موجب تسريع در اين روند شد.
طولی نکشيد که حمايت روسيه از ارمنستان، موجب پيشروی ارمنيان و تضعيف موقعيت آذربايجان شد. وزير خارجهی ايران آقای دکتر علی اکبر ولايتی که در آن زمان مقالاتی در وصف خراسان بزرگ، ايران بزرگ و چند بزرگ موهوم ديگر مینگاشت، به عنوان يکی از مقصران کشتار مسلمانان آذربايجان در محافل دانشگاهی معرفی میشد. مقامات ايرانی نمیخواستند با حمايت از آذربايجان به دشمنی با مسيحيت متهم شده و حساسيت کشورهای اروپايي را برانگيزند. آنان هم چنين از تقويت احساسات ملی گرايانی در آذربايجان ايران وحشت داشتند. آنان برای اين که از اتهام نقض حقوق اقليتهای مذهبی و به ويژه مسيحيان که حساسيت کشورهای اروپايي و آمريکايي را در پی داشت، آزادی عمل زيادی برای ارمنيان چه در عرصهی فرهنگی و چه در عرصهی سياسی فراهم کرده بودند. از نظر فرهنگی، ارمنيان از کمکهای سخاوتمندانهی دولت برای احيای آثار باستانی خود بهرهمند بودند. در حالی که زبان ترکی در هيچ آموزش رسمی به کار نمیرفت. زبان و ادبيات ارمنی در برخی دانشگاهها تدريس میشد. آرداک مانوکيان که از نظر دشمنی با آذربايجان بسيار معروف است، مدرّس زبان ارمنی دانشگاه بود. حمایت مستقیم مادی و معنوی ایران از ارمنستان در کشتار مردم مسلمان آذربایجان به عنوان تناقضی بزرگ در سیاست خارجی ایران نمود می یافت. چگونه کشوری که حمایت از مسلمانان جهان در سرلوحة سیاست خارجی آن است، می تواند به کشوری غیرمسلمان در قتل عام مسلمانان یاری رساند؟ وقتی ارمنیان مساجد مسلمانان را در قره باغ به طویله تبدیل کردند، هیچ صدای اعتراضی از ایران برنخاست در حالیکه اگر این اتفاق در نقطه ای دیگر می افتاد، صدای وا اسلاما گوش فلک را کر می کرد. از نظر سياسی نيز ارمنيان به راحتی کمکهای اقتصادی خود را به ارمنستان، برای جنگ با آذربايجان ارسال میداشتند. اين در حالی بود که آثار باستانی آذربايجان مورد بی مهری و گاه سوءاستفاده قرار میگرفت. هر گاه آذربايجانيان به موضع ايران در قرهباغ اعتراض میکردند، مورد عتاب قرار میگرفتند و با عناوينی چون پان ترکيست از آنان در مطبوعات سراسری نام برده میشد.
دانشجويانی که از ارسال طومارهای مختلف نتيجهای نگرفته بودند، از دو طريق خواستههای خود پی گرفتند. مشخص بود که به دليل جوانی، مواضع اين افراد بسيار پيشروتر از مواضع روشنفکران نشريهی وارليق بود:
1. نشريات داخلی که توسط دانشجويان در دانشگاههای مختلف منتشر میشد. اين نشريات نيازی به کسب مجوز از ادارهی ارشاد نداشتند و دولت نيز نظارت کافی بر نحوهی کار آنان ندارد. تيراژ مشخص نيست و گسترده توزيع نيز تعريف نشده است. اگر چه عنوان نشريات داخلی بود ولی اين نشريات را همه جا میشد يافت.
2. نشرياتی مانند شمس تبريز، احرار تبريز، اميد زنجان و… روشنفکرانی که در اين نشريات فعاليت میکردند، تقابل جدی با انديشههای مارکسيستی داشتند و اتهام شوروی گرايي از آنان به دور بود.
در اين زمان علاوه بر دانشجويان، مردم آذربايجان و به ويژه تبريز که مرکز ثقل تحولات آذربايجان است، نيز مطالباتی را مطرح میکردند. به طور طبيعی اين مطالبات بيشتر اقتصادی و مربوط به وضع معيشت مردم بود. مردم بيشتر، شهرهای آذربايجان را با اصفهان مقايسه میکردند. آنان با اشاره به تفاوتهای فاحشی ميان اين دو، عواملی چون گماردن مسؤولان بیکفايت در آذربايجان و عدم توجه حکومت مرکزی به آذربايجان را مطرح میکردند. مثلاً انتشار خبری (فارغ از صدق و کذب) در ميان مردم تبريز مبنی بر اين که شهردار وقت تبريز (مير طاهر حسينی) بودجهی شهرداری تبريز را به اصفهان فرستاده است، خود گويای وضع موجود بود.
درست در همين زمان مسألهی ايجاد استان اردبيل پيش آمد. روز 22 مهر 1371 اين پيشنهاد مورد موافقت هيأت دولت قرار گرفت. لايحهای با نام تأسيس استان سبلان به مجلس چهارم رفت. کليات لايحه در 22 دی 1371 به تصويب رسيد. به دولت اجازه داده شد تا استان جديد آذربايجان شرقی را به مرکزيت اردبيل و استان آذربايجان مرکزی را به مرکزيت تبريز ايجاد نمايد. تا اين جا مسأله طبق خواست مردم اردبيل که مطالبات به حقی داشتند پيش میرفت ولی به ناگاه روز يک شنبه 22 فروردين 1372 تأسيس استان جديد اردبيل تصويب شد. برداشتن نام آذربايجان از قسمت تاريخی و باستانی اعتراض گستردهای را به دنبال داشت.
در اقدامی ديگر، سازمان صدا و سيما پرسشنامهای تهيه و منتشر نمود که به طور بیسابقه حاوی مطالبی توهين آميز نسبت به آذربايجانیها بود. موضوع اين پرسشنامه خشم عمومی را در دانشگاهها و در ميان مردم برانگيخت. نسخههايي از اين پرسشنامه تکثير و در ميان دانشجويان دست به دست میگشت. دانشجويان عنوان میکردند که موضع حکومت مرکزی نسبت به آذربايجان پيش از آن چه که در ظاهر است، خصمانه میباشد. در بحثهای داغ دانشجويي عنوان میشد که اين کار، مزد خون شهدای آذربايجان است. صدا و سيما اصل موضوع را تکذيب کرد ولی اين تغييری در اوضاع نداشت. نشرياتی هم چون اميد زنجان سعی کردند فضا را آرام کنند و از انتشار مقالات اعتراض آميز دانشجويان خودداری کردند. ولی اين اعتراضات فرو ننشست. به طور کلی دانشجويان انتظار نداشتند رسانهای که نام «دانشگاه اسلامی» بر خود نهاده بود، چنين اقدام سخيفی انجام دهد.
تعارض پيش آمده با مسألهی دکتر چهرگانی به اوج خود رسيد. او که متولد 1336 قصبهی چهرگان از توابع شبستر بود. در دانشگاههای تبريز، فردوسی مشهد و تربيت مدرس در رشتهی زبان و ادبيات فارسی و زبان شناسی تحصيل کرده بود. او در سال 1367 با نويسندگان آذربايجان شوروی هم چون مبارز عليزاده (مترجم شاهنامهی فردوسی به ترکی) که به تبريز آمده بودند، ديدار کرد. در سالهای 1372 و 1373 برای استفاده از نظريات زبان شناسی جمهوری آذربايجان، به باکو سفر کرد. به گفتهی خودش علت اين تحقيق «جهت ريشه يابی اين موضوع که آيا زبان ترکی آذربايجانی زبان بيگانه است و مغولان و يا شبيه آن ما را به تکلم آن واداشتهاند و يا این زبان هديه و تحفهی الهی بر ماست.» بود. او چنين ادامه میدهد:
«هدف تحصيل اين بود که زبان ما زبانی که پس از اين مهمترين پايه و اساس فرهنگ يک انسان است، واقعا بر ما تحميل شده و يا زبان واقعی ما بوده است. به حقيقتی دست يافتم که از حدود سال 1304 جهت مدفون و کتمان نمودن آن دهها نفر مشغول به کار شده بودند و ميليونها تومان بودجهی مملکت و صدها نفر متخصص و استاد جهت از بين بردن اين حقيقت به کار مشغول بودند. افرادی مانند کسروی، مهندس ناصح ناطق، محمود افشار و ايرج افشار.»
او پس از آن که دکترای خود را از دانشگاه باکو گرفت، به تبريز آمد و در سال 1374 نامزد انتخابات مجلس پنجم شد. مسألهی زبان به طور مشخصی در تبليغات و سخنان او بسيار برجسته بود. او میگفت:
«… مگر میشود اسم خود را انسان گذاشت ولی به ايمان، دين، مذهب، زبان، فرهنگ و موسيقی و … که گذشتگان خود داشتهاند، چشم دشمنی و حقارت نگريست. اين حس را تمامی فارسی زبانها دارند و بايد ساير انسانها نيز داشته باشند.»
پس از آن که نام او بر سر زبانها افتاد، موج وسيعی از مطالبات اقتصادی، سياسی و فرهنگی مطرح شد. گسترش حجم مطالبات امکان عملی شدن آن را بسيار کاهش میداد گو اينکه حکومت مرکزی نيز تمايل خاصی به حل مسائل و مشکلات آذربايجان نداشت. چهرگانی درست در صبح روز انتخابات، از عرصهی انتخابات حذف شد و بدين ترتيب مشخص شد که نه مقامات محلی آذربايجان درک صحيحی از اوضاع دارند و نه مقامات حکومت مرکزی، توانايي ريسک پذيری را در چنين مسائلی دارا هستند. در گزارش گروه نظارت بر حقوق بشر خاورميانه آمده است:
«… مورد دکتر چهرگانی نشان داد که احساسات ملی در ميان آذربايجانیها چگونه میتواند بر افروخته شود اگر يک درگيری جديد بين جامعهی آذربايجان با حکومت تهران به وقوع بپيوندد، اين مسأله نه يک منطقهی دور افتاده بلکه کل سيستم را در معرض خطر قرار خواهد داد.»
مورد چهرگانی نشان از روندی داشت که تضادی میان نهادهای حکومتی منطقه ای و مرکزی موجب گسترش پان ترکیسم به عنان تنها راه گریز از نابودی گردید. بطور آشکار مشخص بود که نگرش امنیتی به مسائل فرهنگی نتایج دردآوری ببار آورده است. ناکامیهای سیاسی و نظامی دوران جنگ و اعتقاد به وجود توطئه دولتمردان ر به اشتباه به مسیری کشانده بود که هر گونه اعتراض اجتماعی را به توطئة دشمنان خارجی نسبت می دادند. این فرافکنی فواید چندی در بر داشت. نخست اینکه ناکارآمدی دستگاه فرهنگی کشور پنهان می شد. دیگر اینکه کار دشوار تصممی گیری و ادام در مواردی دشوار فرهنگی را به آینده ای نامعلوم موکول می کرد. این فرافکنی جحی موضوعاتی کوچک مانند اعتراض کارگان به وضعیت معیشت خود را شامل می شد.
در دوران هشت ساله پس از جنگ کوششهایی در ترمیم اندامهای آسیب دیدة هویت ملی انجام گرفت. دستگاههای رسانه ای و فرهنگی کشور به آرامی نمادهایی را از ایران پیش از اسلام مورد تمجید قرار می دادند که در زمان جنگ به عنوان نشانه های طاغوت از آنها یاد می شد. تقویت هویت ایرانی و به تبع آن زبان فارسی خود آغازگر دورانی بود که پان ترکیسم را به واکنش و همچنین تحرک وامی داشت. درک این نکتة ظریف چندان دشوار نبود که هرگونه تبلیغ نژاد آریایی و گزاره های پان فارسیسم موجب تقویت اندیشه های پان ترکیسم خواهد شد.
انتخابات رياست جمهوری سال 1376 نقطهی عطفی مهم، در روند مطالبات فرهنگی و سياسی و اقتصادی آذربايجان محسوب میشود. در اين انتخابات، دو جريان محافظه کار و اصلاح طلب رقابت داشتند. جناح محافظه کار که سعی در باقی ماندن در قدرت داشت، کارنامهی قابل قبولی در مسألهی قوميتها نداشت و عملکرد آن مورد اعتراض بود. جناح اصلاح طلب، رهبری سيد محمد خاتمی با رويکردی نو به ميدان آمده بود. شعار قانون گرايي اين نويد را میداد که بسياری از مطالبات پاسخ داده خواهند شد. خاتمی در سنندج چنين گفته بود: «کردها حقوقی داشتند که در طول تاريخ ضايع شده است و بايد آن حقوق را به آنها ادا کنيم.» با اين حال خاتمی هيچ برنامهی مدون و مشخصی برای مسايل قوميتها نداشت. او هيچ راهکار عملی برای رفع مطالبات فرهنگی قوميتها ارائه نکرد ولی با اين حال مورد اقبال عمومی قرار گرفت.
خاتمی در آذربايجان نيز برنده بود. پس از پيروزی خاتمی در انتخابات فضای جديدی برقرار شد. چون خاتمی فردی از وادی فرهنگ بود، تغيير در اين حوزه چشمگيرتر بود. آزادی فراوانی در عرصهی کتاب مطبوعات پديد آمد. روزنامههايي چون جامعه، توس، نشاط و … بیمحابا بسياری از مطالبات حتی ممنوعه را عنوان کرده و به بسياری از حريمهای ممنوع به ويژه دين وارد شدند. این آزادی مطبوعات در تاريخ ايران واقعاً بیسابقه بود.
در آذربايجان نيز امواج اين آزادی مشاهده شد. کتابهای صمد بهرنگی که تا پيش از آن ممنوع بود، به صورتی گسترده منتشر شد. کتابهای جديدی در بارهی تاريخ آذربايجان و به ويژه دورهی برقراری حکومت جمهوری خود مختار منتشر شد. نام پيشهوری که تا آن زمان با ترس از اتهام هواداری، آهسته نجوا میشد، اينک با بزرگداشت برده میشد و تصوير او بر جلد کتابها نقش میبست. اين آزادی در زمينهی فرهنگ اين نکته را منظور کرد که دورهای جديد از دموکراسی واقعی مانند دورهی حکمرانی مصدق در ايران به وجود آمده است. ولی به زودی ابرها در افق نمايان شدند. روزنامههای بیباک، يک يک توقيف شدند. قتلهای زنجيرهای به مثابهی شوکی بزرگ بر پيکرهی اصلاحات وارد شد. بنا به شایعات در ليست افرادی که قرار بود در اين پروژه سر به نيست شوند، نام رضا براهنی نويسندهی آذربايجانی وجود داشت. از این رو براهنی از ايران خارج شده و به کانادا رفت.
در سال 77 کتابی با نام «تاريخ تبار و زبان مردم آذربايجان» در ادامهی آموزههای کسروی و افشار منتشر شد. در اين کتاب به مردم آذربايجان خطاب شده بود که دست از زبان ترکی بردارند. در اين کتاب از قول پيامبر اکرم گفته شده است که زبان فارسی و عربی زبان اهل بهشت است.عنوان نخستين فصل کتاب «نور ز خورشيد خواه» است. در اين بخش گفته شده است.
«چشم دل باز کن جان بينی آن چه ناديدنی است آن بينی
گر به اقليم عشق روی آری همه آفاق گلستان بينی»
در صفحهی 181 کتاب آمده است:
«سرانجام امروزه همهی آذربايجانیها میدانند که زبان فارسی ملی ميهنی و تاريخی آن است. اگر ترکی با يک ديگر صحبت میکنند مثل مازندرانیها و گيلانیها روی عادت است. بدان علت است که اين زبان که از 300 سال پيش جايگزين زبان آذری شده در زندگیشان مانده به خصوص برای بیسوادان و کم سوادان زبان دم دست است.»
پس از حادثهی 18 تير کوی دانشگاه تهران و 20 تير دانشگاه تبريز، جنبش دانشجويان ايران دچار نوعی سرخوردگی شد. با اين حال خودآگاهی ملی در ميان دانشجويان آذربايجانی در حال رشد بود. در اين ميان که شتاب برای گسترش و ترويج زبان فارسی توسط صدا و سيمای محلی با شدت ادامه داشت و حتی برنامهی جوان به زبان فارسی پخش میشد ولی عوامل ديگری در گسترش و جلوگيری از ایدهی گسترش جبرآميز زبان فارسی بودند.
آنچه که مشهود بود اینکه تناقضی منطقی در ادعاهای مطرح شده برعلیه زبان ترکی وجود دارد. کسانی که خود را علاقمند به زبانهای باستانی و نامهای باستانی معرفی میکنند، به تات زبانهای جمهوری آذربایجان سفارش میکنند که از زبان خود مراقبت کنند ولی به مردم آذربایجان اصرار میکنند که زبان مادری خود را کنار بگذارند. همچنین زمانی که نام مجعول اردبیل بر استان تازه تأسیس نهاده شد، این افراد که در موارد مشابه مقالههای متعدد به میان میآوردند، هیچ اعتراضی به تاریخی نبودن این نام نکردند.
اينترنت به سرعت امکان ارتباط و طرح مطالب را ايجاد کرد. مقالاتی که نشريات محلی قادر به چاپ آنها نبودند، در سايتها و وبلاگهای مختلف ارايه میشد. تعطيلی نشرياتی چون مبين، احرار تبريز و شمس تبريز و … عرصه را برای کار در اينترنت فراهم کرد. مشخص بود که مطبوعات محلی مناسب برای طرح موضوعات جدی قومی نيستند. مديران مسؤول يا دست اندرکاران اين نشريات از زبان ترکی فقط شعر و قصه را قابل طرح میدانستند. با اين حال نشريهی فروغ آزادی با کمک يحيي شيدا، تلاش فراوانی برای زنده نگه داشتن ادبيات ترکی در هجوم رسانهای زبان فارسی انجام میدادند. وارليق نيز هم چنان در مسير مشخص خود گام برمیداشت.
در اين ميان نشريات دانشجويي هم چون اوگرهنجی، چاغری، ساو و … بيشتر در تهران چاپ میشدند. مطالب اين نشريات اغلب با تکيه بر ميراث ادبی آذربايجان و موضوعات مربوط به تاريخ سياسی اين سرزمين بود. از سويي ديگر با گسترش توريسم داخلی و برگزاری تورهای يک روزه به مکانهايي چون قلعهی بابک و هم چنين محدوديت فعاليت جوانان در داخل شهرها پس از حادثهی کوی دانشگاه، جوانان آذربايجانی در قالب گروههای دوستدار طبيعت به کوهها روی آوردند. قلعهی بابک که تا آن زمان تنها برای عدهی معدودی از کوهنوردان و علاقمندان قابل دسترس بود، به محل برای گردهمايي ملی و برگزاری موسيقی آذربايجانی تبديل شد. شرکت عدهی زيادی در سال روز تولد بابک (که تا آن زمان شايد کمتر کسی زمان آن را میدانست) واکنش دولت مرکزی را برانگيخت. تجليل جوانان آذربايجانی از بابک، حاوی نکتههای مهمی بود که از ديد حکومت مرکزی پنهان نبود.
از سوی ديگر به دليل ضعف کامل رسانههای داخلی، استفاده از ماهواره به سرعت رايج شد. به طور طبيعی مردم آذربايجان بيشتر از کانالهای تلويزيونی کشورهای ترکيه و آذربايجان که برای آنان قابل فهم است، استفاده میکنند. بدين ترتيب استفاده از تلويزيون داخلی به شدت کاهش يافته و به مسايلی چون اخبار و ورزش محدود شده است. از اين رو دولت بيشتر بر روی نظام آموزشی تأکيد میکرد. برای معلمان با تدريس به زبان فارسی تأکيد شده و از دانش آموزان نيز خواسته میشد که به زبان فارسی سخن بگويند. متأسفانه اين گونه القا میشد که تدريس به زبان ترکی، مانعی در راه پيشرفت تحصيلی دانش آموزان محسوب میشود. اگر چه زبان ترکی به صورت محدود در دانشگاه تبريز میشد و اين تنها در سايهی ايستادگی فعالان و فرهيختگان آذربايجانی و اعمال فشار آنان بر دولت بود ولی بحث تدريس زبان ترکی در مدارس همچنان بدون نتيجه باقی مانده است. در گزارش گروه نظارت بر حقوق بشر خاورميانه که توسط اورخان تهرانی ترجمه و در هفته نامهی مبين پنج شنبه 13 شهريور 78 چاپ شد آمده بود:
«… ناراحتی اصلی جامعهی آذربايجانی در ايران بيشتر فرهنگی است و به سختی میتوان تبعيض در ساير حصههای زندگی يعنی اقتصاد، بازار يا تحصيل مشاهده نمود. شکايت آذربايجانیها از اين است که مدرسهای به زبان آذربايجان در ايران وجود ندارد و در هيچ دانشگاه يا مؤسسهی عالی بخش ادبيات آذربايجان وجود ندارد. در اين رابطه آنها خود را با يک اقليت کوچک ارمنی مقايسه میکنند و خود را مورد تبعيض قرار گرفته میيابند.»
در سال 1379 کتابی با نام «مطالعاتی در بارهی تاريخ و زبان و فرهنگ آذربايجان» منتشر شده بود که ادامهی همان مطالب توهين آميز نسبت به زبان ترکی و آذربايجانیها، البته به وجهی شديدتر و وقيحتر به چشم میآمد. در اين کتاب با استفاده از شگرد قديمی نقل قول، آذربايجانیها به سگ و الاغ تشبيه شدند و در رابطه با خواستههای آنان آمده است: «قانون اساسی جمهوری اسلامی ايران جهان شمول نبوده و اصل 15 آن به ادبيات و آثار فرهنگی کشورهای خارجی و اقوام بيگانه نفوذ و مدار نمیيابد.» در جايي ديگر گفته شده است:
«و الاّ يکی مدرسهی محلی کردی بخواهد و ديگری ترکی و آن دگر درخواست عربی نمايد، گيلک و بلوچ هم بیبهره نماند و هر قومی سفرهی جداگانه پهن کرده من و سلوی درخواست نمايد، در اين صورت… پس ايران کجاست؟ و ايرانی کيست؟»
تجربهی دولت خاتمی نيز نشان داد که اين دولت نگرشی عمیق و برنامهای مدون در مسئلة قومیتها و زبان آنها ندارد. زمانی که دولت مبلغ يک ميليارد تومان برای طرح گفتگوی تمدنها هزينه کرد، اين تناقض به وجود آمد که اگر حکومتی قادر نيست گفتگوی دوستانهی قوميتها را در داخل کشور برقرار نمايد چگونه میتواند گفتگوی تمدنها را به انجام برساند؟ بيهوده نيست که حالت ستمديدگی و محروميت و اعتراض در اشعار و نوشتههای آذربايجانیها فراوان به چشم میخورد.
روز شنبه 2 خرداد 1383 همايش هويت ملی، بررسی نقش اقوام در وزارت کشور برگزار شد. حميدرضا جلاييپور در سخنرانی خود در اين همايش، با عنوان «سراب فدراليسم و غفلت از پلوراليسم» چنين گفت:
«تجربهی دولتها در يک صد سال اخير نشان میدهد که دولتهاي که به دنبال سياستهای يک پارچه ساز سياسی و فرهنگی رفتند، دولتهايي با ثبات و توسعه بخش نبودند. اما دولتهايي که برابر قانون، حافظ تکثر فرهنگی و سياسی موجود در کشور بودند، ثبات بيشتری داشتند و به توسعه کمک پايدارتی کردند. دولتی که حقوق شهروندان گوناگون کشورش را محترم نشمارد، هم کار خود و هم کار مردم را مشکل میکند و از همه بدتر نيروهای مسلحش را هم به دردسر میاندازد. يکی از امتيازات دولت خاتمی و اصلاح طلبان در دوران اصلاحات اين بوده است که به دنبال سياستهای يک پارچه ساز و توتاليتر در مناطق قومی و فرهنگی ايران نبودند و تا آن جا که می توانستند و قدرت داشتند تکثر موجود در کشور را پاس داشتند.»
سيدمحمد خاتمی در پيامی به اين همايش گفت:
«نفی وجود اقوام و در مقابل دامن زدن به قوم گرايي افراطی که خلاف آموزشهای دين مبين اسلام و ناسازگار با ذات هويت ايرانی است به مثابهی دو روی يک سکه، هويت ملی ايران را با چالشهای جدی رو به رو میکند.»
موسوی لاری وزير کشور در اين همايش چنين گفت:
«… ناديده گرفتن واقعيتها و افراط و بزرگنمايي برخی اختلافات، ديدگاهها، عادات و سنتها ما را به جايي نمیرساند.»
علی ربيعی مشاور اجتماعی رئيس جمهور گفت:
«سياست دولت در مسألهی قوميتها بر پايهی هم زيستی استوار است.» وی از نبود مطالعات همه جانبه در مورد قوميت در کشور انتقاد کرد و با بيان اين نکته که «احساس محروميت مبنی در وقميتهايي مختلف در کشور وجود دارد.» گفت: «هم اکنون اکثريت قوميتها در مناطق محروم زندگی میکنند… دولت مردان در گذشته تصور میکردند که هر چه قوميتها فقيرتر باشد قابل کنترلترند.»
محمود ميرلوحی معاون پارلمانی وزير کشور گفت:
«ما سهم بيشتری از تنوع قوميتها داريم. اگر بتوانيم در روابط اقوام عادی سازی کنيم و مرزها را کم رنگتر کنيم ضمن اين که وجود مرزها را انکار نکنيم میتوان مسايل را حل کرد.»
سيد مصطفی تاج زاده در ميز گرد «توسعهی اجتماعی، اقتصادی اقوام ايرانی، چشم اندازها و راهبردها» گفت:
«بايد در ارتباط با اقوام، روشهای دموکراتيک را اتخاذ کرد.»
در تيرماه 1383 دکتر رضا براهنی نسبت به اتهاماتی که شوونيستهای فارسی به وی وارد آورده بودند، چنين پاسخ داد:
«در کنار زبان فارسی من از رسميت بخشيدن به اين زبان میگويم و به خاطر همين خيلیها برچسب پان ترکيست بر من چسباندهاند من اصولاً با هر گونه پان مخالفم که در رأس همهی آنها پان ترکيسم قرار دارد. پان يعنی نوعی نژاد پرستی. با پان ترکيسم مخالفم. با پان عربيسم مخالفم. با پان کرديسم هم همين طور. کشوری ايران، کشوری است متشکل از اقوام مختلف که هر کدام آنها سهم به سزايي در شکل گيری فرهنگ اصيل ايرانی دارند. من معتقدم که حقوق اين اقوام بايد محترم انگاشته شود که از جمله اين حقوق زبان آنهاست. اين دروغ است که میگويند براهنی میخواهد آذربايجان کشور مستقلی بشود و … من به عنوان يک ايرانی، هيچ احدی اجازه نمیدهم که يک ذره، يک وجب از خاک ميهنم را جا به جا کند. ولی میگويم که حق و حقوق همه اقوام ايرانی بايد محترم شمرده شود… يکی از خيانتهای سلطنت پهلوی تعليمات عمومی به زبان فارسی بود. به دليل همان حس نژاد پرستی رضاخان، در حالی که در هر منطقهای بايد زبان اصيل مردم منطقه هم تدريس بشود. اصلاً در ابتدا زمانی که اولين مدارس ايرانی به سبک جديد تأسيس شد و آن شيوه تدريس مکتب خانهای به کنار رفت. زبان فارسی و آذری در کنار هم تدريس میشد. يعنی ميرزا حسن تبريزی ملقب به رشديه و پدر آموزش و پرورش نوين ايران وقتی مدرسهی رشديه را در سال 1267 هجری شمسی در شهر تبريز تأسيس کرد. بنابر اين گذاشت که اين دو زبان در کنار هم آموزش داده شوند… اين اشتباه است اگر حق و حقوق همهی اقوام را ندهند يک حس گريز از مرکز به وجود میآيد و آن وقت است که میخواهند استقلال پيدا کنند. در حالی که اگر به همهی اين فرهنگها مساوی نگاه شود و همهی آنها محترم شمرده شوند ديگر کسی چنين چيزی را طلب نمیکند.»
در همان زمان دوباره يکی از اعضای اصلاح طلب جناح چپ، توهينی را نسبت به زبان ترکی روا داشته بود. روزنامهی ارک چاپ تبريز نسبت به آن واکنش نشان داد ولی در سرمقالهی اين روزنامه که به قلم مدير مسؤول آن با عنوان «ياوه سرايي شوونيستی» چاپ شده بود، نکات تازهای به چشم میخورد که با پاسخهای قبلی که صرفاً دفاعی لفظی بود، تفاوت داشت:
«اين گونه تقابلها در مورد تحفيف هدفدار شأن و جايگاه زبان ترکی و القاء ترديد در ترک تبار بودن مردم آذربايجان از اغراض سياسی و اهداف خاصی نشأت میگيرد و ثمرهی تلخ دوران پهلوی میباشد… طرفداران استقلال و ارزش زبان ترکی آذربايجانی و ترک تبار بودن بايد به جای دفاع موردی به کارهای اساسی و زير بنايي که احقاق حقوق فرهنگی و قومی مردمی ترک زبان آذربايجان را به آستانهی حصول نزديکتر میکند، مبادرت ورزند. زيرا پاسخگويي به ياوه سرايان قوم گرای مرکز نشين بيشتر به آب در هاون کوفتن و يا به آينه داری در محلهی کوران میماند و بیحاصل است.»
همة این موارد موجب تحرک پان ترکیسم شد. در واقع این اندیشه تنها راه مقابله با تسلط همه جانبة رسانه ای و فرهنگی پان فارسیسم بود. این نکته مشهود بود که نهادهای فرهنگی کشور با نام «هویت ملی« به تقویت و تبیلغ زبان فارسی همت گمارده و با انحاء گوناگون، سعی در انهدام دیگر زبانها داشتند. به دیگر سخن منظور آنان از هویت ایرانی همان هویت فارسی بود. چنین تعبیری این تردید را بوجود می آورد که اگر هویت ایرانی مساوی هویت فارسی است پس قومیتهای فارس چه ارتباط و دلبستگی به هویت ایرانی خواهند داشت. پاسخ داده شده به این پرسش، رغبتی را برنمی انگیخت. چگونه ممکن بود با استفاده از منابع ملی یک کشور به تبلیغ زبان یک قوم که کاملاً تصادفی به قدرت رسیده پرداخت و از این اقدام با نام تقویت فرهنگ ملی یاد کرد؟ آیا منابع ملی کشور تنها منحصر به یک قوم و یک زبان است؟
هرچه نهادهای فرهنگی در تبلیغ شوونیستی زبان فارسی، ایجاد سانسور برعلیة مسائل قومی و زبانی مردم آذربایجان و تحقیر و تخفیف دیگر زبانها همت می گمارند حساسیتهای بیشتری برانگیخته می شود. پان فارسیسم که همة امکانات دولتی و ملی را در اختیار گرفته مانند بولدوزری در انهدام فرهنگهای محلی کوشش دارد. این حرکت بطئی آشکار و نهان ادامه دارد. اگر صدای اعترضی برمی خیزد، با چماق «وحدت ملی» سرکوب می شود. هرگونه اعتراض به عملکرد دستگاههای فرهنگی کشور با عنوان «اقدامات ضد امنیتی» تلقی می شود. اما به موازات از انتشار کتابهایی که ممکن است موجب آگاهی مردم آذربایجان از ستمهای تاریخی و یا افتخارات برحق خود شود، جلوگیری می شود. از این موارد می توان به کتابهایی اشاره کرد که به مجاهدتهای ستارخان و یا وضعیت مردم آذربایجان پس از انقلاب می پردازند، اشاره کرد. مدارک مستدلی وجود دارد که چنین کتابهایی نتوانسته اند مجوز بگیرند در حالیکه در همان زمان ارمنیان توانسته اند با استفاده از کمک مرکز بین الملی تمدنها کتابی (با نام «دانشنامة ایرانیان ارمنی») را انتشار دهند که در آن نقشه ارمنستان بزرگ چاپ شده و قره باغ جزء ارمنستان معرفی شده است.
بهرحال طیفی از جوانان هویت طلب آذربایجان که ابتدا «آذربایجانچی» و اکنون «ملتچی» نامیده می شوند، شاهد اضمحلال تدریجی هویت قومی خود هستند. شکافی که رسانه های حاکم میان نسلها بوجود آورده اند، باعث شده که نسل کودک و نوجوان آذربایجان به آرامی از پیکرة زبان ترکی جدا می شود. این شکاف خطراتی بس عظیم را در آینده در برخواهد داشت. تحقیر زبان ترکی در رسانه ها و در فرهنگ عمومی که بطور موذیانه از طرف حکومت تقویت و حمایت می شود، موجب رویکرد نسلی از نوجوانان و خانواده های آذربایجای به زبان فارسی شده است. اینان که ارزشمندی زبان ترکی را گمشده می یابند برای گریز از تبعات تحقیر در نظام کاستی ایران، به دامان «بهشتی» زبان فارسی می گریزند. حال آنکه در اینکه زبان فارسی می تواند به عنوان زبانی کامل و مستقل معرفی شود، تردیدهای محکم علمی و تاریخی وجود دارد.
سیاست یکپارچه سازی و نابودی قومیتها چنان با مهارت اجرا می شود که بودجه کلانی از ثروت ملی صرف این سیاست ضد انسانی می شود. نسل جوان آذربایجان برای گریز از افتادن به گرداب استحاله و نابودی، به پان ترکیسم به عنوان اندیشه ای نجات بخش روی آورده اند. اینان بیشتر به کتابهای و نشانه های علاقه یافته اند که هویت ترکی را تقویت کرده و حتی هویت فارسی و ایرانی را انکار می کند. نگاهی به مطالب موجود در نشریات دانشجویی و کتابها و نشریات مبین این نکته است که نویسندگان این مطالب در این اندیشه اند که بهترین دفاع حمله است. در این مقاله ها، مطالب تاریخی که بیشتر از طرف حاکمیت تبلیغ می شود بسادگی مورد انکار قرار می گیرند. در این مقالات به عباراتی چون «نژاد موهوم آریایی»، «زبان ساختگی فارسی» ،« شوونیسم فارس»، «زبان فاسی؟؟!!!» و … برخورد می شود. این مقالات در واقع پاسخی است به موج کوبندة پان فارسیسم. ظاهراً پان ترکیسم به عنوان سلاحی درآمده که برای مقابله با شوونیسم فارس و پان فارسیسم در دست است. چه دلیل منطقی برای کنار گذاردن این سلاح وجود دارد؟
در ايران به ويژه از زمان تشکيل دولت مدرن رضاشاه به اين سو، اقليتها هيچ تجربهی مستمری از رفتار دموکراتيک از طرف دولت مرکزی ندارند. تحقير، سرکوب و محروميت، ارمغان حکومت مرکزی برای اقليتها بوده است. زبان اقليتها دورههايي طولانی از اختناق نسبی را تحمل کردهاند. نمیتوان در اين فضای اختناق آلود، از بروز مطالبات افراطی جلوگيری کرد و یا شاکی بود. سياست زبانی دولتها معمولاً محرمانه است. دولتها سعی میکنند رفتار خود را دموکراتيک نشان دهند ولی در نهان برای رسيدن به اهداف غير دموکراتيک خود تلاش میکنند. نمیتوان از حکومت مرکزی ايران، انتظار آزادی کامل و يا حتی نسبی به اندازهی فرانسه و آمريکا را برای زبان ترکی داشت. پس به هر حال فشار و اجبار تا حدی وجود داشته و خواهد داشت.
به نظر میرسد که تعریف هویت ایرانی و بیان شاخصهای عملی آن کاری است که در حد لازم به آن پرداخته نشده است. هیچیک از گروههای سیاسی داخل یا خارج حاکمیت بیان درستی از هویت ایرانی و حقوق اقلیتها ندارند؟ تأکید صرف و لفظی بر رفتار دموکراتیک با اقلیتها، مشکلی را حل نکرده است؟ فاصلهی مبانی نظری تا برنامههای عمل شده نشان از وجود ضعفهایی عمده دارد. این تناقض وجود دارد که اگر تمدن ایرانی، تمدنی است که از شدائد روزگار سربلند بیرون آمده، چرا در جذب هویتهای محلی ناتوان است؟ چرا آمریکا با آن حجم زیاد ورود مهاجران متنوع با فرهنگهای گوناگون، با موفقیت آنان را در فرهنگ آمریکایی جذب و هضم می نماید ولی ایران لااقل از انقلاب مشروطیت تاکنون موفقیتی در این زمینه کسب نکرده است؟
بطور کلی تعارض حقوقی میان اصول حقوق بشر و ویژگیهای اقتداری حکومت یکی از عوامل بسیار مهم در بغرنج شدن مسئلهی اقلیتهاست. این تعارض بویژه پس از پیدایش دولتهای مدرن در سدهی بیستم میلادی، افزایش میزان باسوادی، رشد فرهنگ مکتوب در شهرها و روستاها، افزایش نفوذ تحصیلات عالی در میان فرزندان خانوادههای روستاها و حاشیهی شهرها، معرفی ناسیونالیسم به عنوان موتور محرکهی توسعه، توجه نسل جوان به تاریخ و هویت فرهنگی خود، افزایش آگاهی مردم از مفهوم ظلم پیوسته در طول تاریخ و پیدایش ابزارهای جدید ارتباطی مانند تلویزیون، ماهواره، رادیو، روزنامه، اینترنت و … عواملی هستند که در ایران بر این تعارض تأثیر گذارده و نتایج آن را دستخوش تغییراتی کردهاند. این عوامل محتاج بررسی بیشتر هستند تا میزان کارآیی نظریهی فدرالیسم بگونهای که منطبق بر ویژگیهای خاص فرهنگی، تاریخی، سیاسی و .. کشور باشد، مورد ارزیابی دقیق قرار گرفته و راهکارهای لازم و مفید ارائه گردد. این راهکارها مآلاً نمیتوانند رونوشتی از راهکارهای قدیمی شکست خورده باشند یا برجنبههای زیانبار آنها تأکید ورزند.
چاپ کاریکاتوری توهین آمیز در روزنامه ایران در بهار 1385 موجب تحرکی ویژه در جایگاه پان ترکیسم در ایران شد. این روزنامه که وابسته به دولت است در ادامة توهینهای قبلی، این بار با صراحت بیشتری این کار را انجام داد. مطمئناً طراحان این کاریکاتور و حامیان قدرتمند آنان، هرگز از ظرفیتهای قومی در آذربایجان درک صحیحی نداشتند وگرنه در چنین اوضاعی که کشور بر سر انرژی هسته ای درگیر کشمکشهای سیاسی در صحنة بین المللی است، طرح این مسئله عاقلانه نبود. همین درک نادرست و چاپ این کاریکاتور، موجب اعتراضات فراوانی در شهرهای آذربایجان شد. برخورد بسیار نامناسب و مغرورانة وزیر ارشاد با مسئله، شائبی حکومتی بودن کاریکاتور را تقویت کرد. اگر وزیرارشاد در دقایق اولیه مانند رسم رایج بسیاری از کشورهای دیگر عذرخواهی می کرد و اعلام می کرد که برای تسکین آلام مردم استعفاء می دهد شاید ابعاد ماجرا این چنین گسترش نمی یافت. برخود وزیرارشاد نشان از غرور و نخوتی می داد که مسئولان فرهنگی کشور بدان دچارند. تناقضی در این میان وجود داشت و آن اینکه وقتی کاریکاتوری در یک روزنامه دانمارکی چاپ شد، مسئولیت این مسئله برعهدة آن کشور نهاده شد و بزودی روابط سیاسی با دانمارک قطع شد ولی در ماجرای روزنامة ایران، وزیر ارشاد با شیطنت آن را سهوی و نه چندان مهم نامید. چه دلیل منطقی وجود دارد که کاریکاتور روزنامة ایران از نظر تئوری توطئه نگریسته نشود در حالی که این تئوری وجه غالب جهان بینی نهادهای حکومتی کشور ماست.
هرچقدر ابعاد اعتراضات افزایش می یافت، احتمالات جدیدی مطرح میشد. دستگاهای حکومتی بسرعت با امنیتی کردن مسئله و کشاندن عمدی اعتراضات به اغتشاش، به پاک کردن صورت مسئله پرداختند. تئوری توطئه صفحات روزنامه های دولتی را پوشاند. همة ابزارهای امنیتی و حکومتی برای سرکوب کسانی که به اعتراض یک توهین برخاسته بودند، بسیج شد. بی تردید امکانات فروانی برای دولت در این زمینه موجود بود. تئوری توطئه و فرافکنیهای رایج وجه اصلی کار بود. بزودی از همه جا و همه کس شنیده شد که آذربایجان جان ایران است. زندانهای طولانی و سرکوبهای شدید، واکنش حکومت به اعتراض طبیعی مردم برعلیه توهین بود. اگرچه نمی توان وجود عناصری ضد حکومت و مایل به براندازی را در میان اعتراضات انکار کرد ولی پرسش اساسی این است که چه کسانی زمینه را برای شعارهای جدایی خواهانه و ضد دولتی فراهم کردند: کسانی که راه بر چاپ کاریکاتور گشودند و یا آنانکه که به توهین اعتراض کردند.
ماجرای کاریکاتور روزنامة ایران نتایج بسیار مهمی را ببار آورد. این ماجرا ظرفیتهای پان ترکیسم ا در ایران به چالش کشاند. ظرفیتهایی که دولتمردان از آن ناگاه بودند. بسیاری از پلهای ارتباطی معنوی میان هویت ایرانی و هویت آذربایجانی فرو ریخت. ترمیم این پلها بسیار هزینه دربرخواهد داشت و صرفنظر از شدنی بودن آن زمان زیادی نیز خواهد داشت. ابعاد نفرت از زبان فارسی در ذهن و دل بسیاری از آذربایجانیان و حتی افراد عادی گسترش یافت. توجه ویژه ای به زبان ترکی معطوف شد. بسیاری که هرگز وارد بحثهای هویت طلبی نمی شدند به آرامی و با مشاهده ابعاد ماجرا به موضوع علاقمند شده اند. همبستگی بیشتری میان صاحبان دیدگاههای پان ترکیستی دیده می شود. اگرچه این حرکت اعتراض آمیز دچار آسیبهایی چون تشتت شعارها، وجود طیفهای متفاوت در صفوف آن، درآمیخته شده با منافع کشورهای خارجی و همچنین جاه طلبیهای برخی و ماجراجوییهای خاصی شد ولی تجربه ای از یک حرکت منسجم را بوجود آورد. در نهایت موقعیت کنونی پان ترکیسم در ایران و مسیر پرفراز و نشیب آن موضوعی بسیار جالب است که درک و آگاهی آن لازم می نماید. خط مشی گذشته و همچنین عوامل تأثیر گذار بر آن بسیار بر ظرفیتهای آیندة آن افزوده است.
بی تردید مسائلی چون چاپ کاریکاتور روزنامة ایران، دخالتهای کشورهای خارجی، سانسور شدید فرهنگی در آذربایجان، حمایت دولت از ارمنیان، مسائل اقتصادی چون بیکاری و فقر در آذربایجان، عدم شناخت کافی مسئولان از ابعاد مسئله، تأکید اغراق آمیز بر تواناییهای زبان فارسی و … موجب افزایش توانمندیهای پان ترکیسم در ایران شده است. پان ترکیسم هزینه های فراوان سیاسی و امنیتی را به دولت تحمیل کرده است. همین مسئله ای امیدواری را بوجود آورده است که به ادامة این روند می توان امتیازات بیشتری از دولت گرفت.بهرحال دولت سعی دارد با تأسیس و حمایت از واحدهای موازی، شعارهی پان ترکیسم را به نفع خود مصادره کرده و آنها را در مسیری دیگر بیندازد. سرمایه گذاری زیادی در انتشار مجلاتی چون «آران» ، «وطن» و «ایران شمالی» انجام گرفته است. این مجلات قصد دارند با تأکید بر پیوندهای تاریخی و عمدتاً مذهبی آذربایجان شمالی و جنوبی طیفی را بسوی خود جلب کنند و از جذابیت و مطلوبیت مطالبات پان ترکیستی و هویت طلبی بکاهند. بیشتر کسانی که این رسالت را برعهده گرفته اند، وابسته به جناح موسوم به راست هستند.
برگزاری همایش زبان مادری در تبریز، برگزاری مراسم بزرگداشت وفات ستارخان و تبلیغ بی سابقة آن در رسانه ها و … نشانه هایی از ان امر است که احتمالاً فشار و هزینه های امنیتی و سیاسی پان ترکیسم دلت ر به نوعی عقب نشینی وادار کرده است و شاید بتوان با ادامة سیاست فشار از پایین و امتیازگیری از بالا به نتایج بهتری رسید. اگرچه شواهد امر حاکی است که دولت همزمان با این اقدامات سطحی، همچنان سیاست سرکوب و سانسور را ادامه می دهد. اعطای امکانات فراوان برای افغانیان برای تحصیل زبان فارس در دانشگاه تبریز، وجود شایعه هایی مبنی بر ایجاد کرسی زبان ارمنی در دانشگاه تبریز و … نشان از این دارد که هنوز تقابل به قوت خود باقی است.
No comments:
Post a Comment