هر کس دین خود دارد و راه خود ، مثل هزاران هزار راههایی که دیگران دارند و صراطهای مستقیم.
ما نیز راه خود داریم ، لیک نه دغدغه ی تبلیغ و تفسیر آن ، نه حماقت به ایدئولوژی درآوردن آن ، نه حرص اینکه سودی کنیم از برایش ، که او نیز نه خود چنین است و نه چنین می خواهد:"من نکردم امر تا سودی کنم..." (مثنوی ، دفتر دوم ، 1756)
کاش جامعه مان طوری بود که هر کس لب فرو می بست و راه خود می رفت (راه معنوی)، لیک روزگار را بی دغدغه گذرانده اند و گذرانده ایم و اینک در آرزوی پیمودن ره صدساله در یک روز هستیم.
و این چنین است که اگر ضرورتی نبود ، نوشتن در باب دین شاید آخرین موضوعی بود که دوست داشتیم بنویسیم ، که نه می خواستیم صراط خود بازگو کنیم و نه اضافه شدن و کم شدن پویندگان صراطها در صراط ما فرقی به حال ما می کرد که معتقدیم روزگار تبلیغ صراط خود و برخورد با دیگر صراطها به هر نحو به سر آمده و انسانی که گاه در عالم اعلی سیر میکند و دست نیافتنی می شود و گاه در مرتبه ای پست تر از حیوان فرو می رود و خجالت آور می شود (عالم الست)، خود ، صراطش را خواهد یافت ، خود به تنهایی ، همان طور که تنها زاده می شود ، تنها می میرد و اگر قبول کنید تنها محشور می شود (انعام ، 94) ، پس دین خود دارد و صراط خود. خود به تنهایی.
اما حدیث دین در جامعه ما حدیث دیگری است که بی گشودن باب هایش و دقت در جوانبش و همت در اصلاحش ، گویی هیچ در سعادتی باز نخواهد شد. و ما این قدر ساده و ابله نیستیم که به مانند کسانی ، این سخن مارکس که: "مذهب آه آفریده ی ستمدیده است ، قلب و روح یک جهان فاقد قلب است ، دقیقا به همان گونه که روح یک موقعیت بی روح است. افیون توده ها است."
(Karl Marx٫ Theses on Feuerbach in K.Marx and F.Engels٫ on Religion٫ Moscow٫ n.d.٫ P.42)
را چشم و گوش بسته قبول کنیم و به هر آنچه که اندک بویی از دین و دینداری دهد تعرض کنیم و به همان اندازه که طیفی در مرتبه ذکر و ادعیه و فقه جا مانده و مرتبا در تکرارند این طیف نیز در مرتبه فحش و ناسزاگویی به ادیان و نمادهایش گیر کرده اند و در نهایت برای یک ناظر بیرونی ، این دو طیف سرسام گو چه فرقی می توانند با هم داشته باشند؟
و این است که در داخل یک خانه ، از دو نسل متوالی ، والدین و فرزندان ، نمایندگانی از این دو طیف را در می یابیم که هیچ گاه آبشان به یک جوی نمی رود و مرتبا در تعارض اند که یکی شریعت مدار است و مدام تکفیر می کند و خدایی ، و دیگری به ظن خود مدرنیته است و ورد کلامش فحش و ناسزا به مقدسات طیف اول.
ما در اینجا با هر دو گروه مذکور زندگی می کنیم و تحمل می کنیم و البته مطرود هر دو گروه هم هستیم.
چرا که آنان اگرچه با هم در جدل اند و بظاهر سر جنگ دارند ، لیک در یک صفت مشترکند و آن: نبود اخلاق و فلسفه آن.
و این چنین می شود که بیشتر مصلحان دینی ، گریزان می شوند و "دینشان را از عارفان می گیرند ، نه از فقیهان"(نقل به مضمون از عبدالکریم سروش). که دوست دارند دین را شخصی تر کنند و دست واسطه ها کوتاه ، بلکه بدون واسطه. البته عرفان نه به آن معنا که خود دستگاهی عریض و طویل تر از فقها درست کند و هزار آفت دیگر...
"دیدی آن کس را که هوسش خدایش بود؟..."(فرقان ، 42)
آفت این در هوی و شهوت است
ورنه اینجا شربت اندر شربت است (مثنوی ، دفتر دوم ، 10)
ما دنبال کسی می گردیم ، دنبال کسی که نه کار و بارش نشستن پای منبر فقها باشد و نه عافیت طلبانه به زمین و زمان فحش دهد و طلبکار باشد و نه مشغول حلقه های عرفان مآبانه ، و نه اسیر تن. ما دنبال کسی می گردیم که مهمانش کنیم ، مهمان شب نشینیهای قونیه ، مهمان مولوی....
***
پلورالیسم (به رسمیت شناختن تکثر و تنوع) مقتضای وجودی انسان و ساختار چند بعدی اوست که نفی اش موجب اثباتش می شود یعنی آنکه در پی حق است در حقیقت این گزاره که "حق یکی است" را به چالش می کشد هر چند که خود نخواهد. تنوع معرفت بشری از متون دینی و تجارب دینی گوناگون ، پلورالیسم را بنیان می نهند.
بشر در تعامل با متون مقدس ، می اندیشد و آنچه می فهمد را بیان می کند و متن صامت را به صدا در می آورد و اینجاست که تنوع و تکثر تفسیرها پدید می آیند. همچنان که معرفت دینی یک فرد ، مجموعه ای از تفسیرهای درست و نادرست اوست.
دین مقدس است ، تجربه ی دینی مقدس نیست (شاید مبارک باشد) ، دین الهی است ، تجربه ی دینی شخصی و بشری و زاییده معرفت بشری و...
این است که می بینیم گاه مسائلی مورد اختلاف عارفان و فیلسوفان و فقها و متعلقان به فرقه های مذهبی قرار می گیرد حال آنکه در متون اصلی جایی ندارند و این تفسیر هر کدام از متن است که صرفا برای بخشی خاص تقدس می یابد و جزو اعتقاداتش می شود و برای بخشی دیگر ، انحراف ، بدعت ، کفر و ارتداد ، و دعواهای مذهبی در حقیقت دعوای تفاسیر و معرفتهای متنوع فهم بشری از دین و تجارب دینی پیروان مذاهب است ، نه اختلاف در اصل و اصالت (نه اختلاف در معنی و معانی).
از نظر گاه است ای مغز وجود
اختلاف مومن و گبر و جهود (مثنوی ، دفتر سوم ، 1253)
چونکه بی رنگی اسیر رنگ شد
موسیی با موسیی در جنگ شد
چون به بی رنگی رسی کان داشتی
موسی و فرعون دارند آشتی (مثنوی ، دفتر اول ، 2471-2472)
بل حقیقت در حقیقت غرقه شد
زین سبب هفتاد بل صد فرقه شد (مثنوی ، دفتر ششم ، 1636)
اختلاف خلق از نام اوفتاد
چون به معنی رفت آرام اوفتاد (متنوی ، دفتر دوم ، 3689)
پلورالیست کسی است که همه چیز را در خود خلاصه نکند و برای دیگران هم سهمی از نجات و سعادت و حقانیت قائل شود. آنکه تقدس دین را شامل خود میکند و انحصار گرایی میکند ، حق برایش دایره ای محدود است در ذهنش ، و برای هر آن کسی که خارج از آن دایره جای می گیرند (یا خود خارجشان می کند) حق حیات هم قائل نمی شود چه رسد به اینکه ....
***
فرمود: که شیطان را از آتش گرم و سوزان ، قبل از انسان ، آفریدم. انسان را از خاک. به فرشتگان گفتم سجده اش کنید ، همه کردند غیر شیطان. پرسیدم چرا سجده نکردی؟ ، گفت من هرگز برای انسانی که از خاک بدبو آفریده ای سجده نخواهم کرد. و رانده شد...(ر.ک. به: قرآن ، 15/26-34)
حال آنکه شیطان ، علت برتری انسان بر خود را نمی دانست.(قرآن ، 17/62)
آتشی را گفت رو ابلیس شو
زیر هفتم خاک با تلبیس شو
آدم خاکی برو تو بر سها
ای بلیس آتشی رو تا ثری (مثنوی ، دفتر دوم ، 1623-1624)
تلبیس: پنهان کردن حقیقت
سها: ستاره ای کوچک در انتهای دب اکبر که کم نور است و دید چشم را با آن امتحان می کرده اند.
***
"از روی ظاهر زلتی آمد از آدم و معصیتی از ابلیس. آدم را گفتند گندم مخور ، بخورد. ابلیس را گفتند سجده کن ، نکرد. اما سرمایه رد و قبول نه از کردار ایشان خاست که از جریان قلم و قضایای قدم خاست." (کشف الاسرار و عده الابرار ، ابوالفضل میبدی ، به سعی علی اصغر حکمت ، تهران 1331 ، ج 8 / ص 373)
تفاسیر و معرفت دینی انسانها حتی در قصه آفرینش هم توافق ندارد. گروهی معذرتی برای ابلیس یافتند و گروهی منزلتی:
"و این پشت کننده (ابلیس) هم قبل از اینکه خلق شود گمراهیش در مشیت الهی ثبت شده بود." (مجالس امام احمد غزالی ، برگ 41)
"خداوند به ابلیس امر کرد که آدم را سجده کند حالی که خواستش این بود که این کار واقع نشود و نشد. و اگر می خواست که ابلیس آدم را سجده کند قطعا سجده می کرد..." (اصول کافی ، ثقه الاسلام کلینی ، ج 1 ، ص 272)
"تو چه دانی که ابلیس کیست؟ آنجا که ابلیس هست ترا راه نیست." (نامه های عین القضات همدانی ، به اهتمام علینقی منزوی و عنیف عسیران ، تهران 1350 ، 1/96-97)
حلاج: "در میان اهل آسمان موحدی مثل ابلیس نیست." (الطواسین ، حسین بن منصور حلاج ، چاپ ماسینیون ، پاریس ، 1913 ، ص 42)
مناظره ابلیس با موسی در عقبه طور نیز توسط کثیری از عرفا نقل شده است (عطار ، الهی نامه ، ص 111- حلاج ، الطواسین ، صص 45-49 – شیخ محمود شبستری ، کنزالحقایق ، صص 131-132 و...) در این گفتگو ، ابلیس در برابر تعریض موسی که چرا آدم را سجده نکردی می پرسد که چرا از خدا خواستی خود را به تو بنمایاند (قرآن ، 7/142) و آنگاه به کوه نگریستی ، حال آنکه از من خواست به غیر او سجده کنم و نکردم (قرآن ، 15/33) حال تو در توحید صادق تری یا من؟
به شیطان گفت موسی ای تبه کار
چرا سجده نکردی تا شدی خوار
بگفتا زآن سبب سجده نکردم
که ترسیدم مبادا چون تو گردم
بگفتا من چه ، با شان نبوت
بگفتا اوفتادی از فتوت
بگفتا چون فتادستم بیان کن
عیانم نیست این بر من عیان کن
بگفتا خواستی از دوست دیدار
چرا دیگر نظر کردی به کهسار
ز عشقش سجده آدم نکردم
که تا او ، سوی دیگر کس ، نکردم (شیخ محمود شبستری ، کنزالحقایق ، صص 131-132)
و باز همان قصه تکفیر تکرار می شود که تفسیر گروهی از مومنان از داستان آفرینش ، سبب واکنشهای تند گروهی دیگر می شود که من فقط دو نمونه از این واکنشها را می آورم و باقی قصه را خود بخوانید.
"نسبت به ابلیس تعصب ورزیدن و ادعای اینکه او موحد است ، و ادعای اینکه احمد غزالی کثیرالعباده است ، معلوم می شود که احمد غزالی شغل دیگری جز بازداشتن مردم از خیر و نیکی و دعوت به کفر و معاصی ندارد." (القصاص و المذکرین ، تالیف ابن جوزی ، تحقیق دکتر مارلین سوارتز ، بیروت 1986 ، ص 124)
و محمد باقر مجلسی ، احمد غزالی را به دلیل اینکه گفته "شیطان از اکابر اولیا الله است" ، "ملعون" خطاب می کند. (ر.ک. به : عین الحیات ، محمد باقر مجلسی ، تهران1333 ، مصباح پنجم)
***
و جلال الدین مولوی ، ابلیس او همان ابلیس حسود و مغرور است ، اما راه تفکر در این باب را هم نمی بندد. در مثنوی حکایتی تحت عنوان "بیدار کردن ابلیس معاویه را رضی الله عنه که خیز وقت نماز است" (مثنوی ، دفتر دوم ، 2604-2792) وجود دارد که دفاعی که ابلیس از خود می کند معنا دار است هرچند که موضوع داستان چیز دیگری است و اشاره به این دارد که گاه نفس و شیطان ، انسان را به نیکی فرا می خوانند تا از موهبتی بزرگتر باز گزارند. و این چنین است که شیطان به سراغ معاویه می رود تا برای نماز بیدارش کند. نمی خواهم وارد داستان شوم فقط ذکر این نکته را لازم دیدم که اکثر دفاعیات شیطان از خود در این داستان از سوی معاویه بی جواب می ماند که قابل تامل است....
از جمله آفتهای جوامعی که از قلت عقلانیت رنج می برند ، گریز مدعیان اندیشه اش از بحثهای مکتوب و تخصصی و روی آوردن به خطابه های شفاهی و پولئمیک های شخصی است. (همان طور است رواج شعرها و شاعران پرمدعا و بی محتوا و قحطی رمان های تاثیرگذار)
ابتلای ما به چنین دردهایی تازگی ندارد.
"آخر ، من تا این حد دلدارم که این یاران که نزد من می آیند ، از بیم آنکه ملول نشوند ، شعری می گویم تا به آن مشغول شوند. واگر نه ، من از کجا ، شعر از کجا؟ والله که من از شعر بیزارم و پیش من از این بتر چیزی نیست." (فیه ما فیه ، مولوی ، ویرایش متن جعفر مدرس صادقی ، نشر مرکز ، تهران 1372 ، ص 8)
و ما تا کی برای اینکه دیگران ملول نشوند از ورود جدی به مباحث بنیادین اجتناب خواهیم ورزید و کارمان سخنرانی و خطابه و خودستایی و تکبر و خوار کردن رقیب به هر شکل ممکن خواهد بود؟
حال آنکه سالیان سال پیش "غزالی" حتما از این دردها آگاه شده بود که با خدای خود عهد می بست:
"من سه عهد با خدای خود کرده ام: 1- صله ای از هیچ سلطان نپذیرم 2- اینکه به دیدار سلطانی نروم 3- اینکه دیگر در هیچ مناظره ای شرکت نکنم." (مکاتیب فارسی ، غزالی ، تصحیح عباس اقبال آشتیانی ، ص 42)
چرا که می دانست آن مناظرات : "جدالی است که مرگ و حیات اجتماعی متکلم در گرو پیروزی یا شکست در آن است. طرفین فقط قصدشان شکستن دیگری است و هیچ کدان به دنبال حق – بویژه اگر بر زبان رقیب جاری شود- نیستند و اگر استثنائا کسی چنین باشد اکثریت نیستند." (قبض و بسط تئوریک شریعت ، عبدالکریم سروش ، صراط ، تهران 1370 ، ص 109)
و در بیان آفات مناظره چنین می گوید: "اهل مناظره به امراض بسیار گرفتار می آیند. چیرگی و فصاحت و فطانت حریف آنان را به حسد مبتلا می کند. درد دیگرشان تکبر است که به بهانه اعزاز علم بدان دچار می شوند. حقد و خودستایی و نفاق و سرکشی از حق و ریا و بدنبال آنها ، پرگویی و تفاخر و غضب و طمع و ریاست طلبی و کوچک شمردن دیگران و سرمستی و نخوت و غفلت و زوال خشیت و رحمت و ... امراض دیگرند که در می آیند و فقیه یا متکلم مجادل را از پا در می آورند." ( احیا علوم الدین ، غزالی ، ج 1 ، کتاب العلم ، باب چهارم)
تا آنگاه که برخورد اندیشه ها به سمت مکتوبات مستدل و مستند و فارغ از اسم و رسم و سوابق سوق یابد و دردهای تاریخی مان ، فارغ از بازیهای سیاست بازان در سطح عمومی تبیین شود و بسط یابد ، مگر چقدر زمان داریم ، که ملتی به نام ، دلسوز و نگران خود ، که دیگر عقب نماند از....
ما تا کنون افرادی را مستقیم و غیرمستقیم مورد خطاب قرار داده ایم ، هر چند که از مضرات مناظره خبر داشتیم (با اینکه زمان سپری شده و دیگر آن دوران به سر آمده اما با تاسف هنوز آن آفات به قوت خود باقیست و رواج مناظره مهجورتر از ماضی). از طرفی مواضع و نوشته های قابل نقد هر روز افزونتر می شوند و افرادی که مواضع متناقض دارند انسان را به شک می اندازند که آیا این افراد ارزش اش را دارند که محل بحث واقع شوند؟
تصور کنید که فردی بخواهد در مورد "دمکراسی" مقاله ای بنویسد. او در یک صفحه ، جملاتی مانند :"مخالف دمکراسی دیکتاتور است ، دمکراسی آزادی به ارمغان می آورد ، دمکراسی برای جامعه مفید است و..." پشت سرهم بنویسد و خیال کند هیچ کس از این پیش فرضها خبر نداشته است. آیا چنین نوشته ای می تواند مفید باشد؟
تازه دمکراسی جای شکر دارد که مطابقت جهانی در مورد اش تقریبا وجود دارد اما آن کس که در مسئله مناقشه آمیز "آتئئیسم" چنین مقاله ای می نویسد را چه کنیم؟
آن هم بعد از سالیانی که برخی ها همین فرد را به درجات عرفانی نیز مفتخر کرده بودند ، این چه اسارتی است که می خواهید با " آتئئیسم" ار آن رها شوید؟
در این قحطی عقلانیت ، چه دردی با خدا داریم ، که خدا هم سروکارش با انسانهای عقلانی است (یا برعکس) ، آنکه نمی اندیشد همیشه اسیر توهمات درونی و بیرونی اش است ، چه بدانیم که کدام بتها برایش حکم خدا را دارند ، "هر لحظه بتی سازد(م)"...
"خدایان کهن یا پیر شده اند و یا مرده اند و خدایان دیگر هنوز زاده نشده اند."
Emile Durkheim,The Elementary Froms Of Religious Life,New York,1961,p.475
چرا به جای قرائتی عقلانی از دین که نتیجه اش جامعه ای لاییک خواهد بود ، به نام آتئئیسم ، مدام به انکار مقدسات بخشی از جامعه مشغول شویم ، مقدساتی که می خواهیم موضوعیتی از نظر اجتماعی نداشته باشند ، که نتایج فاجعه بارش را می بینیم.
"رفتار دینی اگر صرفا موضوع اندیشه و تفکر و یا عبادت منزوی باشد ، اجتماعی نیست."
Max Weber,Economy and society,new york,1968,vol.1,p.22
برای اینکه به این نقطه برسیم ضروری است تا میان مفاهیم ذاتی و عرضی دینی تفاوت قائل شویم.
Substantial – accidental
عرضی ها آنهایی هستند که می توانستند به گونه ای دیگر باشند (یا اصلا نباشند) برخلاف ذاتی ها که مغز گفتار در آنان نهفته است. مفاهیم ذاتی و عرضی را نه فقط در ادیان بلکه در تجارب دینی افراد (آنها که به بیانش همت گمارده اند) نیز می توان تشخیص داد. این تشخیص زمانی میسر می شود که مسیر عقلانیت طی شود.
"آنچه مانع صنعتی شدن شد اسلام به عنوان دین افراد نبود – تاتارهای قفقاز روسیه اغلب آنتروپرونورهای خیلی "مدرن" هستند- بلکه ساختار دولتهای اسلامی که دین آن را تعیین می کرد ، دستگاه اداری شان و فقه شان از آن ممانعت کرد."
Max Weber,Economy and society,new york,1968,vol.3,p.1095
در بخش بعدی این مقاله ، مسئله عقلانیت را به بحث می گذاریم تا مشخص شود چاره دردهای تاریخی مان تنها از گذرگاه عقلانیت می گذرد. برای ما (ترکان آذربایجان) با تامل در شرایطی که داریم ، "نگاه عقلانی به اسلام" تنها راه مطمئن و کم هزینه در برابر "قرائت راسیستی از شیعه" خواهد بود....
تاملاتی در باب دین – 3
گونای تبریزی
بدانیم که اصلا آسان نیست ، اندیشیدن به دلایل عقب ماندگی های آشکار تاریخی مان ، برماست که سر در گریبان فرو بریم و بارها و بارها بیندیشیم ، در برابر هیاهوهای تعصب آلود جاهلان و بی خیالان که ملعبه دستهای آلوده شده اند ، اصلا آسان نیست ، گویی واجب است که برای بسط عقلانیت هلاک شویم ، دشمن خویش شویم و یار آنکه تحقیرمان می کند ، واجب است که تحقیر شویم ، بلکه به خود آئیم شاید.
همه چیزهایی که می تواند اندک اشتراکی بین ما و راسیسم ایجاد کند و ما را به عنصری راسیستی مبدل کند و حربه ای برای رشد ایدئولوژی های شیطانی فراهم آورد از فقدان عقلانیت فربه تر می شوند و رواج احتمالی عقلانیت روشمند به زوال آن می انجامد و این مسئله آشکارا در قرائتی از تشیع که آلت دست راسیسم است (قرائت راسیستی از شیعه) کاملا مشهود است.
دین تاریخی که ما امروز وارثش هستیم با ابزارهای شریعتی و فقهی ، دست و پایمان را چنان بسته که در شکستن و عبور از پوسته های ضخیم و زمختش ناتوان مانده ایم و از هسته نورانی اش بی فیض ، نمی توانم باور کنم که نصیب ما همین باشد.
تاریخ ما به یک بازبینی جدی در تمام جنبه هایش نیاز دارد. جای خوشبختی آنجاست که دوره هایی که به زدودن غبارهای فریبنده و پنهان کارش نیاز داریم تقریبا مشخص اند ، یعنی از صفویه به بعد. از طرفی این کار ، یک تلاش نظری یا آکادمیک صرف نیست بلکه تلاش برای تبیین و بسط حقایق تاریخی در کالبد جامعه است. از سوی دیگر تا آنجا که به مسئله "دین" مربوط می شود (که موضوع این مقاله است) هدف ، انکار یک مذهب و یا تبلیغ مذهب دیگر نیست ، نگرش عقلانی به دین (برای ما اسلام) می تواند فراتر از مذاهب و ایدئولوژی ها قرار گیرد و زمینه جامعه ای که دردی با مدرنیته ندارد را فراهم کند (البته مدرنیته نه در معنای استفاده ابزاری از تکنولوژی بدون هیچ پیش زمینه فکری) چنین فردی به راحتی فریب راسیسم هزار رنگ را نمی خورد ، خود را در جهان هستی معنا می کند ، از حقوقش نمی گذرد ، ظلم هم نمی کند.
بگذارید همه اهالی اندیشه آذربایجان را دعوت کنیم تا به تبیین دوره هایی از تاریخ وارونه و پنهان ملی مان همت گمارند ، به جای خیل عظیم تحلیل های شعارگونه از دوره مثلا مشروطه ، به ریشه دردها بپردازیم ، ببینیم که راسیسم از چه راههایی برما حاکم شد ، بر ذهن انسانهای بااستعدادمان ، و به خواسته هایش به دست خودمان جامه عمل پوشاند. هنوز هم می پوشاند. دوستانی که از دوردستها به قضایا می نگرند به پارادوکس هایی که اینجا در عمل وجود دارد توجه کنند و بدانند که ما یا در یک بیداری تاریخی به اصل خودمان واقف شده و به سمت تحولی عقلانی گام بر خواهیم داشت ، یا مثل همان دوران مشروطه ، هر کس به ظن خود فداکاری های بزرگ خواهد کرد و میوه اش را راسیسم خواهد چید . راه میانه ای وجود ندارد .
***
" ایمان یک شخص را خداوند عطا می کند و عقایدش را قرنی که وی در آن زندگی می کند. "
Smith,Belief and History,University press of Virginia,1977,p.96.
فقط با رشد عقلانیت است که انسان توان درک زمان و مکان را پیدا می کند ، حال در روزگار زوال عقلانیت و جولان سطحی نگری و قشری گری ، در شرقی که به غایت مردانه است ، و اسلامی که با پیشرفتی اندک با حذف زمان و مکان و روش عقلانی می تواند دینی مردانه باشد ، چند سال باید بگذرد تا ملاصدرا "اسفار اربعه" را بنویسد و زنان را در شمار حیوانات طبقه بندی کند و دوباره چند سال باید بگذرد تا ملاهادی سبزواری حاشیه ای بر اسفار بنویسد و پسرفتی عجیب رخ دهد؟
"اینکه صدرالدین شیرازی زنان را در عداد حیوانات درآورده است اشاره لطیفی دارد به اینکه زنان بدلیل ضعف عقل و ادراک جزئیات و میل به زیورهای دنیا ، حقا و عدلا در حکم حیوانات زبان بسته اند. و اغلبشان سیرت چارپایان دارند ولی به آنان صورت انسان داده اند تا مردان از مصاحبت با آنان متنفر نشوند و در نکاح با آنان رغبت بورزند و به همین دلیل در شرع مطهر مردان را در کثیری از احکام مثل طلاق و نشوز و... بر زنان چیرگی داده اند." (اسفار اربعه ، ج 7 ، فصل 13 ، ص 136)
و چند سال باید بگذرد تا از سطحی نگری خارج شویم و نقدی عقلانی بر آن حضرات داشته باشیم یا اینکه جایگاه شریعت را در دین تاریخی پیدا کنیم و متوقف نشویم. این مثال از آن جهت بود که دوستانی که احتمالا با اطلاع از چند حکم فقهی (که هنوز از بیشترشان هم خبر ندارند و وضع بسیار وخیم تر از استنادات آنان است) در دام دین ستیزی افتاده اند حال آنکه با ابزارهای عقلانی ، عبور از این سد، بسیار آسانتر از راه پرکینه و نفرتی است که این دوستان در آن گرفتارند.
"شریعت یک قانون ثابت بود و نه تابع اندیشه و تفکر و یا حتی بسط و توسعه." (ماکس وبر و اسلام ، برایان ترنر ، ترجمه سعید وصالی ، نشر مرکز ، ص 183)
حال آنکه عقلانیت ، نه تنها فراتر از شریعت که فراتر از ادیان است و اینجاست که مسئله "صراطهای مستقیم بشری" نمود پیدا می کند و حقیقت را در انحصار یک دین و یک راه و بدتر از آن یک تجربه و تفسیر قرار نمی دهد همان چیزی که "آرنولد توین بی" به درستی انگشت نهاده است:
"فکر میکنم برای ما میسر است که در عین اینکه معتقد به درست بودن عقاید خود هستیم ، این حقیقت را نیز به رسمیت بشناسیم که ادیان دیگر هم تا حدی آنچه را حق است تجلی می بخشند آنها نیز از سوی خدا آمده اند و هر یک جنبه ای از حقیقت خداوند را ارائه می کنند."
A.Toynbee,Christianity Among the Religions of the World,Newyork,scribner’s,1957,p.111
هرچند که برای مفسران رسمی ادیان (که خودشان این مقام را برای خود تراشیده اند) قبول این حقیقت بسیار دشوار است که اینان در تفسیری که از آیات کتب مقدس دارند ، خود را تنها کشتی نجات می دانند.
"من راه ، حقیقت و حیات هستم ، کسی به پدر آسمانی نمی رسد ، مگر بوسیله من." (انجیل یوحنا ، فصل 14 ، آیه 6)
هر چند که سرانجام ، تغییر محتوم از "کلیسا محوری" به "خدا محوری" رخ داد ، شاید کمی دیرهنگام.
"کلیسای کاتولیک هیچ امر مقدس و حقی را که در ادیان دیگر هست ، رد نمی کند و برای شیوه زندگی و رفتار ، قوانین و نظریات آنان که غالبا شعاعی از نور حق را منعکس می کنند احترام زیادی قائل است ، هرچند تعالیم آنان را با تعالیم خود متفاوت می بیند." (اعلامیه واتیکان ، 1963-1965)
***
انسان غربی قرن هجدهم میلادی ، وقتی کمی به حافظه اش فشار می آورد و میدید که یک سری آزمایشهای ابتدایی و نظریاتی که در آغاز جدی گرفته نمی شدند به چه نتایج شگرفی منتهی شدند ، حق داشت تصور کند که دیر زمانی نمی گذرد تا از برای بشر سوالی بی پاسخ باقی نماند و یکه تاز مطلق و عالم به همه امور گردد. از طرفی وقتی انسان آنروز را با خود مقایسه می کنیم ، چقدر باید احترام و ارزش اخلاقی برای کوششها و نظریاتی که امروز دیگر مدتهاست از اعتبار افتاده اند و نظریات جدید جایگزینشان گردیده قائل شویم ، چقدر برای آن انسانی که تفکرات و تصوراتش امروز برای ما ابتدایی می نماید باید غبطه بخوریم که انسان امروز جامعه ما ، غرق در تکنولوژی ، با بی خیالی و ظلم بر عقلانیت ، شاید یک صدم انسان قرن هجدهم به خودش زحمت شک و سوال و اندیشیدن نمی دهد. امروز نمودهای تمدن در جامعه ما ، حقیقتا ظاهری است و در پس اش فاجعه و وحشت خوابیده که انسان ما در کدامین قرن زندگی می کند و برای یافتنش چقدر باید عقب برگردیم؟ (تا لایق استفاده از ابزارهایی شویم که از برایشان خون دلی نخورده ایم ، ابزار انسانهای کدامین قرن باید در دستان ما باشد؟)
ضیا گؤک آلپ:"یک بخش از ملت ما در عصر باستان ، بخش دیگر در قرون وسطی و بخش سوم در عصر جدید می زیند. چگونه حیات یک ملت با چنین زندگی سه گانه می تواند عادی باشد؟"
Niyazi Berkes,Turkish Nationalism and Western Civilization:selected Essays of Ziya Gokalp,Newyork,1959,p.278
***
همه شواهد نشان از آن دارد که ایران در آستانه تحولی مهم قرار دارد.
در مورد ما ، مبادا برخی ظواهر امر ما را به اشتباه اندازد ، هنوز معلوم نیست که ناقوسها برای که به صدا درآمده اند ، ما هنوز در حل مشکلات تاریخی مان در ابتدای راهیم. بدون حل این معضلات ، سخن از نوع حکومت آینده ، پرچم ، سرود و...تنها می تواند بحثی در میان عده ای معدود باشد. (این به معنای مخالفت با پرچم یا سمبولی که اخیرا برای حرکت انتخاب شده نیست که با در نظر گرفتن جمیع جوانب ، تقویت آن به صلاح نزدیک تر است) بلکه نگرانی از توهمی است که برخی ها بدان دچارند و خیال می کنند در مراحل واپسین قرار داریم و تناقضات موجود در داخل را نادیده می گیرند و به سخن گفتن ما از خشت اول ، دهن کجی می کنند.
البته اگر به صورت اتفاقی تحولات مثبتی رخ دهد ما را ناراحت نمی کند اما نباید رسالت تاریخی خودمان را فراموش کنیم که همان مهیا کردن زیربنای فکری جامعه برای تحولات اساسی در جهت منافع ملی مان است.
اهمیت مسئله بدان حد است که ما برای خوشایند این و آن ، نوشته ها را متوقف نمی کنیم والا سردی حاکم بر این بحث را از دوردستها احساس می کنیم.
سیری که در نوشته های من و جناب اردم وجود دارد بمانند مکمل بحثهایی که گاه بی خبر از هم ، پی می گیریم ادامه دارد و ما همچنان منتظریم مدعیان به حرف آیند ، البته مکتوب ، یعنی همان چیزی که تاریخا از آن دوری کرده ایم و تاوانش را پس می دهیم....
گویی این بحث تمامی ندارد و در بخش بعدی ، معانی عقلانیت و تلاشهای عقلانی را در کوششهای برخی گذشتگان پی خواهم گرفت.
No comments:
Post a Comment